قرآن و آخرين پيامبر: تجزيه و تحليل مستدل و گسترده اي درباره عظمت و اعجاز قرآن از دريچه هاي گوناگون و ساير طرق شناسائي پيامبر اسلام

مشخصات كتاب

شابك : 7000ريال : 964-440-032-1 ؛ 20000 ريال ( چاپ چهارم ) ؛ 30000 ريال (چاپ پنجم)

شماره كتابشناسي ملي : م 76-249

عنوان و نام پديدآور : قرآن و آخرين پيامبر: تجزيه و تحليل مستدل و گسترده اي درباره عظمت و اعجاز قرآن از دريچه هاي گوناگون و ساير طرق شناسائي پيامبر اسلام/ ناصر مكارم شيرازي.

مشخصات نشر : تهران: دارالكتب الاسلاميه، 1375.

مشخصات ظاهري : (343) ص.

يادداشت : چاپ چهارم: 1385.

يادداشت : چاپ پنجم: 1387.

يادداشت : كتابنامه: ص. (342 - 343)؛ همچنين به صورت زيرنويس.

موضوع : قرآن -- اعجاز

موضوع : نبوت

رده بندي ديويي : 297/158

رده بندي كنگره : BP86/م7ق4 1375

سرشناسه : مكارم شيرازي، ناصر، 1305 -

سخنى درباره اعجاز

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

اشاره

* چرا بعضى از شنيدن لفظ «معجزه» وحشت دارند؟

* زياده روى در معجزات.

* تصوير روشنى از حقيقت اعجاز

* چگونه ما قرآن را گم كرده ايم؟

* يك سئوال گيج كننده!

ص: 10

سخنى درباره اعجاز

چرا بعضى از شنيدن لفظ «معجزه» وحشت ميكنند؟

بعضى هستند از لفظ «معجزه» وحشت دارند، و شايد معجزات پيامبران را در رديف «اساطير و افسانه هاى كهن ميدانند» و نوعى از خرافات مى پندارند.

معجزه را مخالف «علم» و علم را مخالف «معجزه» تصور ميكنند و ميل دارند اين موضوع را بكلى از منطقه بحثهاى علمى خارج كنند.

اين دسته غالباً كسانى هستند كه مطالعاتشان درباره مسائل مذهبى به آنچه از پدر و مادر شنيده اند، يا در افواه عامه مشهور است، محدود ميشود.

آنها از حقيقت «اعجاز» جز پاره اى از شايعات و توضيحات ناقص كه در ميان مردم وجود دارد، در نيافته اند، تصوير نادرستى از معنى معجزه در مغز خود ترسيم كرده، و با آن مى جنگند، و از آن وحشت دارند.

دسته ديگرى نيز در برابر معجزات، قيافه انكار آميز به خود ميگيرند، نه از اين جهت كه مطالعات عميق و تجزيه و تحليل و بررسى روى اين

ص: 11

مسأله كرده اند، بلكه فكر ميكنند انكار امور خارق عادت و معجزات نشانه «روشنفكرى» است، و چون ميل دارند مردم آنها را «روشنفكر» بدانند يك قلم سرخ روى تمام معجزات كشيده، همه را انكار ميكنند!.

***

زياده روى درباره معجزات

چيزى كه به اين طرز تفكر مايه و آب و رنگى ميدهد و آنرا در نظر بعضى موجه مى سازد افراطى است كه عدّه اى از افراد نادان و كم اطلاع در موضوع معجزه به خرج ميدهند، و هر روايت ضعيف و بى مأخذ و هر تاريخ غير معتبرى را دستاويز خود ساخته، بعنوان اينكه «باب فضائل» وسيع است و نقل معجزه عيب نيست، يك سلسله معجزات ساختگى و نامعقول، به پيامبران خدا نسبت داده، و قيافه علمى «معجزات واقعى» آنها را با اين اوهام مى پوشانند!.

اينها بگمان خود با نقل اينگونه «معجزات دروغين» خدمت مقدسى به آئين پيامبران ميكنند، و مقام آنها را در انظار بالا ميبرند، و ايمان مردم را نسبت به آنها راسخ تر ميسازند.

در حالى كه آنها در واقع، و در نظر هوشمندان، بزرگترين لطمه به حيثيت و شخصيت پيامبران ميزنند، و مردم كم اطلاع را نسبت بمعجزات واقعى پيامبران بدبين و مردد ميسازند.

مثال ساده اى عرض كنم: در نجف اشرف در ميان عدّه اى از «عوام مردم» مشهور بود پرندگان روى گنبد حضرت امير مؤمنان على عليه السلام نمى نشينند و احترام ميگذارند و اين را بگمان خود نشانه شخصيت آن حضرت ميدانستند، در صورتيكه با چشم خودمان ميديديم اين مطلب

ص: 12

دروغ است و پرندگان بر آن مكان مقدس مى نشينند. فكر كنيد همين يك مطلب دروغين كافى است كه افراد ساده لوح را نسبت به معجزات واقعى امير مؤمنان (ع) بدبين كند و پس از اينكه با چشم خود مى بينند اين موضوع دروغ از آب درآمد، ميگويند: نكند بقيه هم همينطور باشد؟!

فكر كنيد اين سخن چقدر مقام شامخ امير مؤمنان (ع) را با آن معجزات و خارق عادات و مقام ارجمند و حيرت انگيزى كه فكر بشر در آن حيران ميماند پائين مى آورد، آيا يك چنين موضوع مبتذل و پيش پا افتاده اى شخصيتى براى پيشواى بزرگ اسلام محسوب ميشود؟ اين يك نمونه ساده است. اينگونه اشخاص كه دست به نقل و جعل چنين خارق عاداتى مى زنند درست متوجه زيان و لطمه اى كه از اين راه به عقائد صحيح مردم وارد مى شود نيستند و نميدانند اينگونه داستان هاى ساختگى قيافه روشن و جذاب مذهب را چه اندازه «بدنما» ميكند؟

اگر مى بينيم بزرگان علماء و دانشمندان ما در تهذيب كتابهاى تاريخ و حديث آن اندازه زحمت كشيده اند و علم رجال را براى تشخيص احاديث ضعيف از غير ضعيف، با آن همه وسعت بوجود آورده اند، و اصرار دارند مطالب موهوم و بى اساس را از حقايق مسلم جدا كنند به علت درك اهميت همين خطر است.

اگر دانشمندان علم عقائد ميگويند؛ بايد اعتقادات مذهبى بر اساس «مدارك قطعى و غير قابل انكار» باشد. حتى تواريخ و روايات ظنى را در مسائل مربوط به عقائد (اصول دين) كافى نمى دانند، همه براى اينست كه عقايد مذهبى كه پايه هاى اصلى مذهب محسوب مى شود، بايد روى يك اساس محكم و استوار و خلل ناپذير باشد.

ص: 13

اگر معجزات واقعى پيامبران و پيشوايان بزرگ دين با مطالب موهوم و خرافى و غير معقول آميخته شود، بهانه خوبى بدست افراد مغرض و بهانه جو مى افتد كه با ارائه چند نمونه از مطالب غير معقول و ساختگى، قلم سرخ، روى همه معجزات بكشند و آنها را در رديف افسانه هاى كهن قرار دهند و مسلماً اين تبليغ مسموم در افرادى كه قدرت تجزيه قسمتهاى صحيح از نادرست ندارند بى اثر نخواهد بود، لااقل سوء ظنى نسبت به تمام معجزات در آنها ايجاد ميكند.

از طرفى طبق قانون «عمل و عكس العمل» كه نه تنها در «فيزيك» صادق است، بلكه در اجتماع و تمام مسائل مربوط به اجتماع نيز جارى است، اين دسته «افراطى» يكدسته «تفريطى» در مقابل خود ميسازد كه چوب انكار بدست گرفته و همه چيز را انكار مى كنند، بنابراين افراطيها هم خودشان گمراه مى شوند و هم ديگران را بگمراهى ميكشانند.

از همه بدتر اينكه اين وضع، مشكل بزرگى براى دانشمندان و رهبران، فكرى ايجاد مى كند؛ گاهى چنان مى شود كه سخنان عميق و منطقى آنها را دسته افراطى حمل بر ضعف ايمان! و دسته تفريطى حمل بر جهل و بى اطلاعى از علوم مى كنند!

اين يك بحث دامنه دار، و يكى از دردهاى بزرگ اجتماعى است كه بايد به موقع خود بيش از اين روى آن گفتگو كرد، به هر حال، منظور اينست كه بحث ما درباره اعجاز و تشريح حقيقت معجزه، دليل بر اين نيست كه هر تاريخ ساختگى و حديث مجعولى را درباره معجزات انبياء بپذيريم.

***

ص: 14

تصوير روشنى از حقيقت اعجاز

شايد بهترين راه براى پاسخ به تمام ايراداتى كه در بحث معجزات ميشود، اين است كه حقيقت اعجاز را كه ما بآن ايمان داريم و از آن دفاع مى كنيم تشريح نمائيم تا خود بخود پاسخ ايرادات دگران داده شود.

بطور اجمال معجزه انجام يك عمل «غير معقول» و «نشدنى» «غير عملى» و «معلول بدون علت» نيست، بلكه معجزه عبارت از عمل خارق العاده ايست كه انجام آن از قدرت افراد عادى بيرون باشد و جز به اتكاى يك نيروى مافوق طبيعى امكان پذير نباشد.

مثلًا سختن گفتن يك طفل نوزاد چند روزه موضوع محال و غير معقولى نيست، ولى مسلماً از قدرت افراد انسان عادى بيرون است، اما به اتكاء يك قدرت ماوراء طبيعى كه زبان و اعصاب و مغز نوزاد را آن چنان نيرو بخشد كه قدرت بر اداى كلمات و حروف و جمله بندى داشته باشد كاملًا ممكن است. همچنين قيام فردى درس نخوانده، از يك محيط عقب افتاده نيمه وحشى، و آوردن يك آئين پاك با يك سلسله احكام و قوانين عالى و عميق و بوجود آمدن يك تمدن خيره كننده و ريشه دار، از حدود توانائى انسان معمولى بيرون است، اما به اتكاى يك قدرت مافوق طبيعى كاملًا ممكن ميباشد.

روى هم رفته هر «معجزه» بايد داراى شرائط و امتيازات زير باشد:

1- معجزه بايد از نظر عقل و علم، امر معقول و ممكنى باشد.

2- بايد يك عمل خارق العاده باشد كه هيچ فرد انسانى حتى نوابغ جهان، و همچنين مرتاضان قادر به انجام آن به اتكاى نيروى بشرى نباشند.

3- آورنده معجزه بايد با كمال اطمينان خاطر از تمام انسان ها

ص: 15

و متفكران و نوابغ جهان دعوت براى «مقابله بمثل» بكند، و همه را از انجام آن عاجز بداند.

4- معجزه از نظر زمان، مكان، كيفيت، نوع و ساير شرايط محدود به هيچ حدّى نيست، يعنى در هر گونه شرائط و در هر وضع و كيفيت امكان پذير است، زيرا از نيروى لايزال و نامحدود خداوند سرچشمه ميگيرد، و از همين جا يكى از فرقهاى اساسى ميان «معجزات» و «ساير خارق عاداتى» كه از مرتاضان و امثال آنها سر ميزند، روشن مى شود. زيرا هر مرتاضى عمل خارق العاد خود را در شرائط خاص و به كيفيت معينى انجام ميدهد، چون از نيروى محدود بشرى سرچشمه ميگيرد، و ممكن نيست كه او قادر به انجام هر خارق عادتى به هر كيفيت و در هر نوع شرائطى باشد، خود مرتاضان نيز مدعى چنين قدرتى نيستند (دقت كنيد).

5- آورنده معجزه هرگز در برابر رقيب خود شكست نمى خورد، و اگر شكست خورد عمل او معجزه نبوده است، زيرا نيروى لايزال و نامحدود الهى غير قابل شكست است، از اينجا فرق ديگرى ميان خارق عادات بشرى و معجزات پيامبران بدست مى آيد.

6- معجزه يك معلول بدون علت نيست، زيرا معلول بدون علت عقلًا محال است (1) بلكه معجزه به نوبه خود معلول علتى است، منتها يك


1- اينكه بعضى مدعى هستند كه در فيزيك هسته اى امروز موضوع امكان معلول بدون علت اثبات شده، چون ذراتى در شرايط كاملًا مساوى مسيرهاى مختلفى را مى پيمايند، كاملًا اشتباه است، زيرا مساوى بودن شرايط از نظر آنها« مساوى بودن واقعى» نيست، بلكه« تساوى تا آنجا كه ما مى دانيم» است، و روشن است كه اين موضوع با مساوى بودن واقعى، فرق بسيارى دارد. كسانى كه اين ادعا را ميكنند توجه ندارند اگر اصل عليت شكسته شود تمام مسائل علوم ارزش و اصالت، بلكه موجوديت خود را، از دست خواهند داد. اين سخن نيازمند به توضيح بيشترى است كه از حوصله اين بحث بيرون است.

ص: 16

علت غير عادى و مافوق طبيعى كه تسلط بر آن از قدرت انسان عادى بيرون است.

7- معجزه حتماً داراى هدف خاص تربيتى است و بعنوان سند زنده اى براى اثبات ارتباط آورنده آن، به جهان ماوراء طبيعت، و مبدأ جهان هستى، ميباشد.

چنان نيست كه يك نفر بنشيند به هوس خود يا مردم هوسبازى كه دور او جمع شده اند كلافه علل و معلول عادى جهان طبيعت را بهم بريزد و بازيچه خود سازد و هر كارى كه آنها ميخواهند و هوس دارند انجام دهد.

اين معرفى اجمالى از معنى «معجزه» مقدمه اى براى بحث هاى آينده است زيرا بحث آينده ما جهات مختلف اعجاز قرآن و بررسى جنبه هاى گوناگونى است كه با صراحت گواهى ميدهد اين كتاب بزرگ يك كتاب آسمانى است و ساخته مغز بشر نيست، و آورنده آن پيامبر خداست.(1)

ما قرآن را گم كرده ايم!

او ميگفت: من قرآن را پيدا كردم!

نويسنده معروف اسلام «سيد قطب» در مقدمه كتاب خود «تصوير فنى در قرآن مجيد» بحث خالى تحت عنوان: «من قرآن را پيدا كردم» دارد كه خلاصه اش اينست:


1- براى توضيحات بيشتر درباره حقيقت معجزه و پاسخ ايراداتى كه به آن شده به كتاب« رهبران بزرگ» نوشته« نگارنده» مراجعه فرمائيد.

ص: 17

اين كتاب (منظورش كتاب تصوير فنى است)، داستانى دارد كه لازم بود، تا كتاب به چاپ نرسيده بود آنرا نزد خود نگاه دارم ولى امروز كه كتاب براى چاپ فرستاده مى شود، ناچارم آنرا فاش كنم:

«در كودكى كه براى نخستين بار قرآن را مى خواندم، با اينكه فكر من قادر به درك معانى بلند آن نبود چيزهائى از آن احساس ميكردم.

هنگامى كه بعضى از آيات را ميخواندم عكسها و تصويرهاى جالبى مناسب معانى آن در مغز من نقش مى بست، من از اين تصويرهاى ساده، و قدرت خلاقه قرآن، فوق العاده لذت مى بردم و با آن، مدتها سرخوش بودم، آن ايام با خاطرات شيرينش گذشت.

هنگاميكه قدم در محيط مدرسه و مراكز علمى گذاشتم و تفسير قرآن را در كتب تفسير خواندم، و اقوال اين و آن، و احتمالات گوناگون را مطالعه كردم، ديدم ديگر اثرى از آن «تصويرهاى روح پرور» و آن جمال دل انگيزى كه در كودكى مى ديدم در اعمال فكر من پيدا نيست.

متحير شدم، مگر اين همان قرآنى نيست كه من در كودكى مى خواندم و آنقدر از معانى آن لذت ميبردم چرا امروز اينقدر مشكل و پيچيده، و خالى از آن روح و زيبائى و لذت شده است؟!

مگر اين قرآن ديگرى است؟!

آن تصويرهاى زنده و روح پرور كجاست؟!

ناچار گفته هاى اين و آن و آن همه احتمالات مختلف، و احياناً نامفهوم را رها كرده به مطالعه عميق خود قرآن پرداختم و قرآن را در خود قرآن جستجو كردم. نه در گفته هاى اين و آن!

ديدم قرآن بار ديگر، همان قيافه جذاب و دلپذير، همان تصويرهاى

ص: 18

دل انگيز و جان پرور خود را به من نشان داد، من مسحور اين منظره ها شدم! البته اين نقشها و صورتهائى كه در اين موقع مشاهده مى كردم بآن سادگى دوران كودكى نبود، چه اينكه آن روز «تنها صورتهاى زنده و روح دار آن را ميديدم ولى امروز در پشت آنها هدفهاى عالى و مقاصد بزرگ و پر ارزش قرآن را نيز مى بينم! و در هر دو حال جاذبه و كشش آن هميشگى و لايزال است. شكر خدا كه من قرآن را پيدا كردم ...!

و آن روز بفكر افتادم آن تصوير زنده و با روحى را كه قرآن در مغز خواننده ترسيم مى كند، و هيچ قلمى قدرت ندارد مانند آن را ترسيم نمايد، مورد بحث خاصى قرار دهم و همان روز پايه تأليف اين كتاب (تصوير فنى در قرآن مجيد) ريخته شد ...»

***

بحثى را كه اين نويسنده مشهور اسلامى درباره پيدا كردن قرآن ذكر كرده بحث بسيار جالب و زيبا است، ولى نبايد فراموش كرد كه اين بحث تنها از نظر (درك) معانى زنده و پر احساس قرآن تعقيب شده است (دقت كنيد) در حالى كه اگر نامبرده از نظر تجسم خارجى و تحقيق واقعيات قرآن در لابلاى اعمال ما مسلمانان اين حقيقت را دنبال ميكرد، مشاهده مى نمود كه قرآن را هنوز پيدا نكرده است.

از نظر درك معانى زنده قرآن حق با اين نويسنده بزرگ است، ولى از نظر تحقق بخشيدن به اين معانى، بايد گفت: ما قرآن را گم كرده ايم.

ما؛ يعنى اكثريت مسلمانان جهان، اكثريت كسانيكه به قرآن ايمان داريم و دم از اسلام ميزنيم، آرى ما قرآن را گم كرده ايم.

درست است كه قرآن بر خلاف كتب ساختگى بعضى دين سازان قرون

ص: 19

اخير كه از قرار دادن كتابهاى خود در دسترس مردم وحشت دارند، به تمام زبانهاى زنده جهان ترجمه شده، و در تمام خانه هاى مسلمانان و عموم كتابخانه هاى دنيا وجود دارد، همه روزه از تمام فرستنده هاى ممالك اسلامى و جمعى از ممالك غير اسلامى نيز پخش مى شود، ولى ... افسوس كه بسيارى از ما از حقيقت تعليمات عالى قرآن و روح معانى اين كتاب بزرگ آسمانى و درسهاى آموزنده آن عملًا بى خبريم.

ما مسلمانان اگر قرآن را گم نكرده بوديم امروز چنين پراكنده نبوديم، اين چنين در چنگال بيگانگان استعمارگر گرفتار نبوديم و اينچنين در ادامه زندگى و حيات خود به كمكهاى اين و آن نيازمند نبوديم!

مگر اين پيام قرآن نيست: «سست نشويد!، و غمگين نگرديد؛ و شما برتريد اگر ايمان داشته باشيد»(1) مگر پيشواى بزرگ اسلام على (ع) نفرموده:

و اعْلَمُوا انَّهُ لَيْسَ عَلى احَدٍ بَعْدَ القُرآن مِنْ فاقَةٍ، وَ لا لاحَدٍ قَبْلَ القُرْآن مِنْ غِنى (2)

«بدانيد هيچكس با داشتن قرآن فقير نيست و هيچكس بدون قرآن غنى و بى نياز نخواهد بود»!

و هم آن حضرت ميفرمايد: «در مشكلات و سختيها به قرآن پناه بريد و داروى دردهاى بزرگ (اخلاقى و اجتماعى) خود را از آن بخواهيد زيرا بزرگترين دردها نداشتن ايمان، پراكندگى و نفاق و گمراهى است و داروى آنها در اين قرآن است»(3)


1- سوره آل عمران آيه 139.
2- نهج البلاغه، خطبه 171.
3- نهج البلاغه، خطبه 171.

ص: 20

اگر داروى تمام اين دردها در قرآن است چرا امروز ما اينقدر پراكنده ايم؟ اينقدر افكار و كشورهاى مسلمانان بلكه طبقات يك كشور از هم دور افتاده، و بر اثر گم كردن راه، زندگى پر افتخار و موجوديت مسلمانان بخطر افتاده است؟

***

يك سئوال گيج كننده!

در اينجا يك سئوال پيش مى آيد بارها اين سئوال را از ما كرده اند و كراراً در مذاكرات حضورى و سخنرانيها مطرح شده ولى باز هم ميپرسند و ميگويند:

اگر اين كتاب بزرگ آسمانى رمز موفقيت، ترقى، وحدت، و پيشرفت مسلمانان در تمام جهات زدنگى مادى و معنوى است پس چرا مسلمانان، امروز اينچنين عقب افتاده اند؟ چرا بيگانگان ما را جزو ممالك «توسعه نيافته»! «يا در حال نمو»! معرفى مى كنند پس چه شد آن تأثير اعجاز آميز قرآن؟!.

و شايد به همين جهت بعضى از مخالفان ما، نه تنها اسلام و قرآن را مايه پيشرفت نميدانند، بلكه آنرا باعث عقب افتادگى و انحطاط ما معرفى ميكنند!

پاسخ اين سئوال كه بايد آنرا براى «عدّه اى» يك سئوال گيج كننده ناميد، در خود قرآن آمده است، آرى در خود قرآن، زيرا قرآن ميگويد:

اين كتاب براى عده اى مايه همه گونه افتخار و ترقى است، و براى بعضى موجب انحطاط و بدبختى!!

ص: 21

«ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدًى لِلْمُتَّقينَ.»(1)

فَأَمَّا الَّذينَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إيمانًا وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ وَ أَمَّا الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْسًا إِلَى رِجْسِهِمْ وَ ماتُوا وَ هُمْ كافِرُونَ (2) يعنى: آن كتاب با عظمتى است كه شك در آن راه ندارد و مايه هدايت پرهيزكاران است.

اما كسانيكه ايمان آورده اند هنگاميكه آيات آنرا ميشنوند بايمان آنها ميافزايد و شاد مى شوند، ولى آنها كه دلهايشان «مريض و بيمار» است بر پليدى آنها ميافزايد تا آنجا كه بى ايمان از جهان ميروند! ...

فرق افراد با ايمان و بى ايمان (يا ضعيف الايمان) در واكنشى كه در برابر آيات قرآن نشان ميدهند، بسيار روشن است، آنها كه ايمان به قرآن دارند آنرا يك برنامه عالى زندگى و يك داروى حيات بخش ميدانند، چطور ممكن است «بيمار» از داروى حيات بخشى كه به تأثير آن ايمان دارد چشم بپوشد؟

بنابراين آنها تمام اصول زندگى خود را با قرآن منطبق مى سازند. ولى آنها كه اين حقيقت را كاملًا درك يا باور نكرده اند و بگفته قرآن دلهاى آنها بيمار است نه تنها اصول زندگى خود را با دستورهاى عالى قرآن تطبيق نميكنند، بلكه بسيار مى شود براى توجيه تبهكارى هاى خود، قرآن را دستاويز قرار ميدهند و حقايق آنرا بميل خود تفسير و تحريف ميكنند و همين سوء استفاده باعث مى شود كه بيشتر سقوط كنند و بر پليدى آنها افزوده شود.


1- سوره بقره- آيه 2.
2- سوره توبه، آيه 125 و 124.

ص: 22

آيا راستى ما نقشه زندگى فردى و اجتماعى خود را طبق اصول قرآن ترسيم نموده ايم و عقب افتاده ايم، يا چون از آن اصول دور افتاده ايم عقب افتاده ايم؟!

از ميان هزاران دستور قرآن اگر ما به سه دستور زير عمل كرده بوديم مسلماً امروز اجتماع ما قيافه ديگرى داشت

1- عدالت اجتماعى- قرآن براى عدالت اجتماعى تا آن اندازه احترام قائل شده كه ميگويد:

اى مردم با ايمان! هميشه قيام به عدالت كنيد، گو اينكه به ضرر شخص شما و پدران و خويشاوندان شما باشد! ...(1) يعنى هيچ چيز حتى بخطر افتادن منافع شخصى و منافع خويشان نزديك شما، مانع از اجراى اصول عدالت نيست، آيا راستى ما با اين دستور بزرگ عمل كرده ايم و عقب افتاده ايم؟

2- سعى و كوشش به حداكثر- قرآن هر كس را در گرو سعى و كوشش او دانسته (2) و به اين ترتيب روى موهوماتى مانند «شانس و بخت و طالع» قلم كشيده، عظمت و پيشرفت و سعادت را در سايه سعى و كوشش ميداند آيا ما براستى بر اثر سعى و كوشش عقب مانده ايم؟

3- تحصيل همه گونه قدرت!- قرآن به مسلمانان صريحاً دستور ميدهد، در عين رعايت اصول عدالت براى حفظ موجديّت خود در برابر خطرات بيگانگان هر گونه قدرتى را براى خود تحصيل كنند و هيچ حد و مرزى براى اين موضوع قائل نشده است.(3)


1- سوره نساء- آيه 134.
2- سوره طور- آيه 21.
3- سوره انفال- آيه 60.

ص: 23

آيا اين دستور مايه عقب افتادگى ما بوده است؟

عيب كار اين است كه ما ميان «مسلمانان جغرافيائى وارثى» و «مسلمان واقعى» فرق نمى گذاريم، تنها در يك كشور به ظاهر اسلامى متولد شدن، يا در دامان يك پدر و مادر مسلمان تولد يافتن، باعث موفقيت نيست، بلكه بايد آنرا در مسلمان واقعى بودن جستجو كرد، در اختيار داشتن بزرگترين كتابخانه طب ساده ترين بيمارى انسان را برطرف نمى كند تا اثرى از آن در كوششهاى روزانه او منعكس نگردد.

ص: 24

نخستين گام

اشاره

* قرآن مرزهاى زمان و مكان را در هم شكسته.

* قرآن يك معجزه روحانى است.

* قرآن يك معجزه گويا است.

* دريچه هاى شناسائى قرآن.

* دعوت صريح به مبارزه.

* مبارزه شروع مى شود.

* مبارزه كنندگان ناشى.

* آيا اينها هم سر جنگ دارند؟

* عبداللّه بن مقفع با قرآن معارضه كرد؟

* ابو العلاء معرى هم ...؟

* دسته گلى كه ايادى بيگانگان به آب دادند.

* دين سازان قرن اتم به ميدان مى آيند.

* عذر بدتر از گناه!

ص: 25

نخستين گام بسوى اعجاز قرآن

همه ميگوئيم قرآن سند زنده حقانيت پيامبر اسلام است، كتابى است فوق افكار بشر، كسى تاكنون نتوانسته كتابى همانند آن بياورد. اين كتاب يك «معجزه» بزرگ آسمانى است.

ولى به چه دليل قرآن معجزه است؟

چرا مانند آنرا نميتوان آورد و چرا فوق افكار متفكران است؟

آيا تنها شيرينى بيان و رسا بودن معانى آن دليل اعجاز آن است، يا جهات ديگر در كار مى باشد؟ يا اينكه همانطور كه از بعضى از متكلمان كه قرآن را درست ارزيابى نكرده اند نقل شده، «خداوند چشم و گوش و دل هاى مردم را بسته تا نتوانند كتابى همچون قرآن بياورند»(1) خلاصه قرآن قانون اساسى اسلام، و برگزيده ترين يادگار پيامبر (ص) و گواه روشن صدق گفتار است، راستى ما بايد بفهميم چرا معجزه است؟

مگر محتويات اين كتاب بزرگ چيست كه توانست در كالبد ملتى مرده جان بدمد، و چنان روح و نشاط در آن محيط تاريك و عقب افتاده ايجاد كند كه راهى را كه در شرائط عادى، در طى هزاران سال بايد پيمود در مدت كوتاهى بپيمايند، تمدن خيره كننده آنها جهانى را به اعجاب و تحسين وادار و بسوى خود دعوت كند.

بسيارى تصور مى كنند براى اثبات عظمت و اعجاز قرآن بايد از عبارات صريح و روشنى كه دانشمندان بيگانه درباره عظمت قرآن گفته اند


1- اين عقيده را در اصطلاح« علم عقائد» عقيده« صرف» مى نامند، يعنى خداوند مردم را از مقابله به مثل، در برابر قرآن مصروف و منصرف ساخته است، و اين عقيده بى اساس ترين عقيده اى است كه در مورد اعجاز قرآن اظهار شده.

ص: 26

استشهاد كنيم، در حالى كه اين چنين راه صحيحى نيست، بلكه بايد رمز اعجاز و عظمت اين كتاب آسمانى را در خود آن جستجو كرد نه، در خارج آن.

همانطور كه نزديكترين راه براى شناخت ارزش يك داروى شفابخش اين است كه در روى خود آن مطالعه كنيم نه در گواهى پزشگان، آخر چه آنهم به نوبه خود راهى است دور و غير طبيعى.

ما مى خواهيم در اين سلسله بحثها كه در اين كتاب مطرح شده به اتفاق خوانندگان عزيز در درون جهان اسرار آميز قرآن سير كنيم و اسرار عظمت و نشانه هاى اعجاز آنرا در خود آن بيابيم، شايد بتوانيم قرآن را آنچنان كه هست در خود قرآن پيدا كنيم، چرا ما از ميان تمام امور خارق العاده اى كه بعنوان سند زنده براى اثبات صدق گفتار پيامبر اسلام (ص) استدلال ميشود و «قرآن» را انتخاب كرديم و آنرا محور بحثهاى خود در اين قسمت قرار داده ايم؟

جواب اجمالى اين سئوال را همه مى دانند كه قرآن در ميان تمام معجزات درخشندگى و امتيازات خاصى دارد ولى شايد بعضى باشند كه نتوانند اين امتيازات را كاملًا درك كنند.

در اينجا سعى شده امتيازات اين «معجزه جاويدان» از ميان ساير معجزات تشريح گردد.

بطور كلى اين كتاب بزرگ آسمانى سه امتياز غير قابل انكار بر تمام معجزات پيامبران پيشين و حتى بر ساير معجزات خود پيامبر اسلام دارد:

1- قرآن مرز «زمان» و «مكان» را در هم شكسته

كارهاى اعجاز آميزى كه از پيامبران پيشين نقل شده عموماً در دايره معينى از زمان و مكان قرار دارد، مثلًا اگر نوزاد مريم (س)، عيسى (ع)

ص: 27

در گاهواره سخن مى گويد، يا اينكه موسى (ع) بدون وسيله معمولى از دريا ميگذرد اين امور خارق العاده در مدار معينى از زمان، و در برابر عده خاصى صورت گرفته است، بنابراين براى كسانى كه شاهد و ناظر اين جريانات نبوده اند جنبه «حسى» نداشته است.

البته در زمانهاى نزديك به زمان وقوع اين حوادث، چون فاصله زمانى كم بوده، و تعداد نقل كنندگان آن زياد بوده اند ممكن است براى ديگران بصورت يك خبر قطعى و تقريباً «نيمه حسى» و به اصطلاح دانشمندان حديث، جنبه «تواتر» داشته است.

ولى طبيعى است هر قدر فاصله زمانى بيشتر ميشود اين حوادث كمرنگ تر ميگردند، تا آنجا كه ممكن است امروز عدّه اى در اصل وقوع چنين جرياناتى رسماً ترديد كنند، و شايد ما هم اگر اخبار قطعى قرآن نبود در بسيارى از اين معجزات ترديد ميكرديم.

چرا؟ چون اينها روى نقطه معينى از نوار «زمان» و در دايره محدودى از «مكان» صورت گرفته و با پيچيده شدن اين نوار از نظر ما دور شده است.

اما قرآن مجيد اين معجزه جاويدان و عالمگير، هيچيك از اين دو اشكال را نداشته و ندارد در هر زمان و در هر جا بوده، و خواهد بود، ما از قرآن همانطور استفاده مى كنيم كه ياران پيغمبر اسلام (ص) استفاده ميكردند.

اين معجزه جاويدان به همان قيافه اى كه در هزار و چهارصد سال قبل، در ميحط تاريك حجاز تجلّى كرد امروز بر ما تجلّى مى كند، بلكه گذشت زمان و پيشرفت علم و دانش بما امكانات داده كه بتوانيم استفاده بيشترى از آن نسبت به مردم اعصار گذشته بنمائيم.

ص: 28

بنابراين قرآن مجيد يك حادثه زمانى نيست كه با گذشت زمان همچون معجزات پيامبران پيشين از نظرها محو شود، بلكه «ما فوق زمان» و بيرون از دايره «حوادث زمانى» است.

و به همين دليل فاصله چهارده قرن هيچگونه اثرى روى اعجاز آن نگذاشته است، سهل است، بسيارى از حقايق آن در طى اين مدت، روشن تر از زمان نزول آن گرديده (چنانكه مشروحاً در بحثهاى آينده خواهد آمد).

همچنين فاصله هاى مكانى نمى توانند تأثيرى در وضع اعجاز آن داشته باشند، كسانى كه در حجاز زندگى مى كردند به قرآن نزديكتر از كسانى كه در ايران و يونان و روم زندگى داشتند، نبودند، و فاصله هاى طولانى مكانى كمترين اثرى در وضع آن نداشت.

درست است كه ما هنوز نتوانسته ايم (يا نخواسته ايم!) قرآن را به تمام زبانهاى دنيا ترجمه كنيم، در حالى كه مسيحيان قسمتهائى از تورات و انجيل تحريف يافته كنونى را كه آثار فرسودگى از همه جاى آن نمايان است به بيش از هزار زبان ترجمه و منتشر ساخته اند، ولى در هر صورت قرآن لااقل به زبانهاى زنده و معروف و مشهور جهان (بيش از يكصد زبان) ترجمه شده است، و چون غالب مردم دنيا به يكى از اين زبانها به عنوان زبان اصلى، يا زبان دوم، آشنائى دارند ميتوانند از آن استفاده نمايند.

گر چه ترجمه هاى قرآن (حتى غالب ترجمه هاى فارسى) با آن نقائصى كه دارند نمى توانند معرّف وضع حقيقى قرآن باشند ولى همين ترجمه ها با اينكه اصالت قرآن را هرگز حفظ نكرده باز ميتوانند گوشه اى از عظمت و اعجاز آنرا آشكار سازد.

بنابراين بايد گفت قرآن معجزه ايست كه مرزهاى «زمان و مكان» را

ص: 29

در هم شكسته و به «ابديت» پيوسته، و به صورت يك معجزه «جهانى» و «جاودانى» در آمده است، بديهى است يك دين جهانى و جاويدانى بايد يك چنين سند جهانى و جاودانى هم در اختيار داشته باشد! اين يكى از امتيازات قرآن.

***

2- يك معجزه روحانى

امور خارق العاده اى كه از پيامبران گذشته به عنوان گواه صدق گفتار آنها ديده شده معمولًا جنبه جسمانى داشته است شفاى بيماران غير قابل علاج، زنده كردن مردگان، سخن گفتن كودك نوازد در گاهواره و ... همه جنبه جسمى دارند، و در حقيقت چشم و گوش انسان را تسخير ميكنند.

ولى الفاظ قرآن كه از همين حروف و كلمات معمولى تركيب يافته آنچنان معانى بزرگ در بردارد كه در اعمال دل و جان انسان نفوذ ميكند، روح او را مملو از اعجاب و تحسين مى سازد و افكار و عقول را در برابر خود وادار به تعظيم مى كند، اين معجزه اى است كه تنها با مغزها و انديشه ها و ارواح انسانها سر و كار دارد، و برترى چنين معجزه اى بر معجزات جسمانى نيازى به توضيح ندارد.

3- يك معجزه گويا

پيامبران پيشين هميشه همراه معجزات خود بودند و براى اثبات اعجاز آنها مخالفان را دعوت به مقابله بمثل مى كردند، در حقيقت معجزات آنها خود زبان نداشت، و گفتار ايشان، آنرا تكميل مى نمود.

ولى قرآن يك معجزه گوياست، نياز به معرّفى ديگرى ندارد، خودش بسوى خود دعوت مى كند مخالفان را به مبارزه مى خواند، محكوم مى سازد، و از ميدان مبارزه، پيروز بيرون مى آيد لذا پس از وفات پيامبر اسلام (ص) همچون زمان حيات او به دعوت خود ادامه مى دهد.

ص: 30

دريچه هاى شناسائى

اشاره

اين سخن در ميان همه مردم، اعم از مسلمان و غير مسلمان، مورد اتفاق است كه كتابى كه «محمد» (ص) آورده عقلها را در برابر خود مغلوب ساخت، و تاكنون كسى نتوانسته است مانند آن بياورد.

سبك اين كتاب با هيچيك از سبكهاى معمول ميان عرب، اعم از خطابه، رجز، شعر، و سجع كاهنان شباهت ندارد.

امتياز و جاذبه اين كتاب به قدرى است كه اگر يك آيه از آن در ميان كلمات ديگران قرار گيرد همچون ستاره فروزانى در شب تاريك مى درخشد.

ابو العلاء معرى (1)

***

چرا، و چگونه قرآن ساخته فكر بشر نيست؟

سئوال بالا يك پاسخ كوتاه و اجمالى دارد، و يك پاسخ مشروح و


1- ابو العلاء معرى از نويسندگان و شعراى نامى قرن چهارم و پنجم هجرى است( تولد او را در سال 363 و وفات او را در 449 نوشته اند) از هوش و ذكاوت او داستانهاى عجيبى نقل ميكنند ايمان او نسبت به مبانى اسلام مورد ترديد و گفتگوست و تعبيرات مختلفى از او در اين زمينه نقل شده است، ولى با اينحال او احترام و ارزش فوق العاده اى براى قرآن قائل بوده است كه نمونه آنرا در بالا ملاحظه ميفرمائيد.

ص: 31

بس، و در اينجا لازم است نخست سراغ پاسخ اجمالى و كوتاه آن برويم، پس از ذكر اين پاسخ و فراهم شدن زمينه فكرى، بايد به قرآن نزديكتر شويم و اعجاز آنرا از دريچه هاى مختلف زير مشروحاً مورد بررسى قرار دهيم:

1- از دريچه جاذبه و كشش فوق العاده، شيرينى بيان و رسا بودن عبارات تا آنجا كه مخالفان پيغمبر اسلام (ص) آنرا «سحر بيان»! ناميدند.

2- از دريچه فرهنگ و معارف دينى.

3- از دريچه علوم و دانشهاى گوناگون.

4-/ از دريچه تاريخ.

5- از دريچه قوانين مختلف مدنى و اجتماعى.

6- از دريچه پرده برداشتن از حوادث آينده، و جهات ديگر ...

براى تشخيص اعجاز قرآن بايد معنى «اعجاز» و شرايط آنرا بخاطر بياوريم سپس ببينيم آيا راستى قرآن واجد اين شرائط هست يا نه؟

همانطور كه گفتيم «اعجاز» عبارت از انجام يك كار خارق العاده است كا ما فوق استعداد انسانها- حتى نوابغ جهان- باشد و حكايت از اين كند كه يك عامل ما فوق طبيعى در ايجاد آن تأثير داشته است.

هر گاه چنين كارى از كسى سر زند، و همزمان آن دعوى پيامبرى نمايد، و ديگران را به انجام مثل آن دعوت كند، و همه در برابر وى عاجز

ص: 32

بمانند چنين كارى «اعجاز» است و آورنده آن مسلماً از يك مبدأ ما فوق طبيعى و به عبارت ديگر از ناحيه مبدأ جهان آفرينش، تأييد ميگردد.

بنابراين روح اعجاز را ميتوان در سه جمله زير خلاصه كرد:

انجام يك عمل خارق العاده همزمان با دعوى نبوت، دعوت ديگران به انجام مشابه آن، و عجز و ناتوانى عموم در برابر اين دعوت.

بديهى است اين دعوت عمومى كه اصطلاحاً آنرا «تحدى» ميگويند هر قدر قويتر و گوياتر، و اعتراف ديگران به عجز و ناتوانى صريحتر باشد، قدرت اعجاز زيادتر خواهد بود.

مقدمات روشن

اين مسائل براى هيچكس جاى ترديد نيست:

1- پيامبر اسلام (ص) از يك محيط عقب افتاده در تمام جهات كه آرا يك محيط لااقل نيمه وحشى بايد محسوب نمود، قيام كرد.

2- سرزمين حجاز حق داشت يك محيط عقب مانده و فراموش شده باشد، زيرا چيزى كه مايه پيشرفت و ترقى بود در آن يافت نمى شد، قسمت اعظم آنرا ريگستان خشك و سوزانى تشكيل مى داد كه نه آب داشت و نه قابل كشت بود و اكثر مردم آن بصورت بيابانگردى در ميان «زندگى و مرگ» روزگار ميگذراندند.

اين محيط به قدرى متروك و فراموش شده بود كه حتى جهانگشايان بزرگ دنيا مانند «رامسيس دوم» و «اسكندر مقدونى» و «ايليوس گالوس» از تصوير آن چشم پوشيدند چون به مشكلاتش نمى ارزيد.(1) اسلام از چنين محيطى طلوع كرد و همين ميحط مهد پرورش قرآن بود.


1- رجوع شود به تاريخ تمدن جرجى زيدان- جلد اول.

ص: 33

3- پيغمبر اسلام (ص) درس نخوانده بود، يعنى اصولًا در آن محيط تاريك درسى وجود نداشت كه بخواند، نه مدرسه اى بود نه دانشگاهى، نه دانشمندى وجود داشت و نه استادى، اگر كسى تنها خواندن و نوشتن مى دانست دانشمند آن محيط محسوب مى شد تازه اينگونه «دانشمندان» هم انگشت شمار بودند!

و بفرض اينكه پيامبر اسلام (ص) خواندن و نوشتن را فرا ميگرفت كتابى در آن محيط پيدا نمى شد تا مطالعه كنند، جز اساطير و افسانه هاى آميخته بخرافات گذشتگان.

سفرهاى محدود پيغمبر (ص) بخارج از حجاز براى تجارت بقدرى كوتاه و پر مشقّت بود كه جائى براى اين احتمال باقى نمى گذارد كه پيامبر (ص) در «خارج» تحصيل كرده باشد.

بعلاوه چگونه ممكن است كسى در چنان محيطى كه با سواد فوق العاده در آن كمياب است درسى خوانده باشد و انگشت نما شود، و همه مردم او و استادش را نشناسند؟ و چگونه تصور مى شود چنين كسى با كمال صراحت در برابر تمام مردم بگويد: من درس نخوانده ام، و «امّى» هستم و كسى به او اعتراض نكند؟!

قرآن مجيد روى كلمه «امّى» يعنى «درس نخوانده» در مورد پيامبر (ص) مكرر تكيه كرده است.(1) و نيز صريحاً مى گويد:

«وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمينِكَ إِذًا لَارْتابَ الْمُبْطِلُونَ»(2)


1- آيات 157 و 158 سوره اعراف.
2- سوره عنكبوت، آيه: 48.

ص: 34

«بيش از اين ك تابى نمى خواندى، و چيزى با دست خود نمى نوشتى تا مايه ترديد و شك گمراهان گردد.»

چنين پيامبرى، از چنان محيطى برخاست، و كتابى آورد كه وضع آن محيط آشفته، فقير، تاريك، محروم و پر هرج و مرج را بكلى دگرگون ساخت.

شعاع نيرومند اين كتاب كم كم به خارج افتاد و فصل نوينى در تاريخ بشريت گشود.

كتابى آورد كه هر شنونده اى را مسحور و مجذوب خود مى ساخت و در اعمال دلها نفوذ مى كرد.

كتابى كه بزرگترين عامل موفقيت او در هدف هاى مختلف انقلابى، تربيتى، اجتماعى و سياسى بود.

دعوت صريح به مبارزه

صراحت و قاطعيت نشانه ايمان به هدف است، هر قدر انسان به هدف خود ايمان بيشترى داشته باشد صريحتر و قاطعتر صحبت مى كند. ترديد در گفتار، ضعف و سستى تعبيرات، نشانه ضعف ايمان گوينده نسبت به گفتار خويش است.

قرآن با بيان بسيار قاطع و صريحى تمام جهانيان و كليه كسانى را كه در ارتباط آن با مبدأ جهان آفرينش و خداوند بزرگ شك و ترديد داشتند، دعوت به مبارزه و مقابله بمثل كرده است، نه تنها دعوت به مبارزه كرده «تشويق» و «تحريك» هم نموده است، يعنى آنچه ممكن است كسى را وادار بمقابله بمثل كند و به اصطلاح معمولى به «رگ غيرت» او برخورد نمايد در اين دعوتها بكار برده است.

ص: 35

لحن «تحدى» قرآن بقدرى محكم و گوياست كه هر شنونده اى را تحت تأثير قرار ميدهد، بعنوان نمونه اين آيه را ملاحظه فرمائيد: «بگو اگر تمام جهانيان اجتماع كنند تا كتابى مانند قرآن بياورند، نميتوانند، اگر چه نهايت همكارى و همفكرى را بخرج بدهند»(1) قابل توجه اينكه آيه منحصر به زمان و مكان خاصى نيست و تمام جهانيان و مراكز علمى دنيا را بسوى اين مبارزه دعوت مى كند و هيچگونه استثنائى در آن وجود ندارد و هم اكنون نيز دعوت خود را ادامه ميدهد.

در آيه ديگر كه شرائط اين مبارزه بزرگ را سبكتر ساخته، و تنها به آوردن ده سوره همانند سوره هاى قرآن قناعت كرده اين لحن بصورت قاطعترى ديده مى شود.

ميگويند؛ اين آيات را بخدا بسته (و ساختگى است) بگو (اگر چنين است) شما هم ده سوره ساختگى مانند آن بياوريد، و غير از خدا هر كسى را ميتوانيد بكمك خود دعوت كنيد، اگر راست ميگوئيد.(2) سپس در آيه بعدى مى گويد: «اگر اين دعوت را اجابت نكردند بدانيد اين آيات از طرف خداست»!

جمله «اگر راست مى گوئيد» و جمله «غير از خدا هر كسى را ميتوانيد بكمك خود دعوت كنيد»، و تعبير «ده سوره ساختگى» ههه براى ايجاد حداكثر تحريك در شنونده است، تا ا گر راستى اين آيات قابل معارضه و مقابله بمثل است مانند آنرا بياورد در مورد ديگر كه شرائط مبارزه را


1- قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ اْلإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَض ضهيراً( سوره اسراء آيه 88)
2- أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقين( هود آيه 13)

ص: 36

بحداقل كاهش داده و تنها به آوردن «يك سوره» اكتفا شده، لحن «تحدّى» و دعوت به مبارزه از تمام آيات گذشته محكمتر و كوبنده تر است.

«اگر در كتابى كه بر بنده خود نازل كرده ايم ترديدى داريد (لااقل) يك سوره مانند آن بياوريد، و گواهان (و همفكران) خود را غير از خدا دعوت كنيد، اگر راست مى گوئيد (و اگر اين دعوت صريح را نپذيرفتند) و اين كار را انجام ندادند، گر چه هرگز نمى توانند انجام بدهند، (بگو) از آن آتشى بپرهيزيد كه آتش افروزش مردم و سنگهاست و براى كافران مهيا شده است.»(1) دعوت به 6 مبارزه از اين صريحتر و تحريك آميزتر؟ از جمله هاى «هرگز نميتوانيد» و «از تمام جهانيان استمداد كنيد» و «لااقل همانند يك سوره بياوريد» و «اگر راست مى گوئيد». «اگر كافر شويد آتش سوزانى در انتظار شماست» همه براى تحريك است.

از طرفى شنوندگان هم كسانى بودند كه از هر نظر ماده تحريك شدن در وجود آنها مهيا بود، همه چيزشان در خطر بود، اين مبارزه صد در صد حياتى براى آنها محسوب مى شد، نه تنها خدايان و بتها و آئين كهن نياكان آنها به خطر افتاده بود، بلكه جان و مال و سيادت و موقعيت اجتماعى آنها نيز در مخاطره واقعى قرار گرفته بود! حال بايد ببينيم در برابر اين دعوت چه عكس العملى از خود نشان دادند.


1- وَ إِنْ كُنْتُمْ في رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ- / فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتي وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرينَ( بقره آيه 23 و 24).

ص: 37

مبارزه شروع مى شود

از بحث گذشته دو نكته قابل استفاده شد:

1- قرآن با لحن قاطعى مخالفان خود را به مبارزه دعوت كرده، با صراحت كامل به آنها ميگويد: «اگر معتقديد اين «آيات» ساخته مغز بشر است، شما هم بشريد، مغز داريد، فكر داريد، نوابغ و دانشمندان داريد، گويندگان و سخن سرايان و نكته سنجان در ميان شما فراوانند، اگر در اين ادعا صادق هستيد شما هم آياتى همانند اين آيات بياوريد».

طرز بيان قرآن در اين «دعوت به مبارزه» توأم با انواع تعبيرات تحريك آميز است.

2- اين مبارزه موضوع ساده اى نبود چون:

از طرفى ناگزير بودند در آن شركت كنند، زيرا قدم نگذاردن در اين ميدان با شكست آنها مساوى بود، بنابراين چاره اى جز اين نداشتند كه در اين مبارزه شركت كنند.

از طرف ديگر اين مبارزه تنها يك مبارزه «ادبى» يا «مذهبى» نبود، يك مبارزه «سياسى»، «اقتصادى» و «اجتماعى» نيز محسوب مى شد كه همه چيز حتى «موجوديت» آنها در گرو اين مبارزه بود، و بعبارت

ص: 38

ديگر يك مبارزه حياتى بود كه مسير و سرنوشت زندگى و مرگ آنها را روشن مى ساخت، چرا؟

براى آنكه زمامداران و پيشوايان آن ميحط بر ملتى حكومت ميكردند كه بت و بت خانه در تمام شئون زندگى آنها نفوذ عميق داشت و مسلماً كسانيكه بر آنها حكومت داشتند روى هيچ حسابى نمى توانستند در برابر حملاتى كه اساس بت و بت خانه را واژگون كند آرام بنشينند.

آنها بر ملتى حكومت ميكردند كه نادان و بيسواد بودند، و ميبايست در اين نادانى بمانند، تا در برابر بزرگان قبائل تا سر حد پرستش خضوع كنند، و آنها را همچون بتهاى سنگى و چوبى بپرستند!

آنها بر ملتى حكومت مى كردند كه به تمام معنى پراكنده بودند و اگر متّحد مى شدند مسلماً آنها نمى توانستند آن همه خون ايشان را بمكند و با آنان همچون بردگان رفتار نمايند.

در مقابل، اسلام دين آزادى بود، امتيازات موهوم و ساختگى شيوخ و زمامداران ستمگر را در هم مى كوبيد، و به ثروتمندان مغرورى كه خيال ميكردند ثروت آنها نشانه عظمت واقعى و قرب آنها در پيشگاه خداست، ميفهمانيد كه شخصيت تنها در سايه تقوى و ارزشهاى انسانى است.(1) «قرآن» با هر گونه معبودى جز خداوند يگانه و آفريننده جهان هستى، مبارزه مى كرد و پرستش و عبوديت را فقط براى خدا مى دانست.


1- قابل توجه اينكه ثروتمندان« مكه» هنگاميكه شنيدند« محمّد يتيم»! خود را پيامبر بزرگ خدا معرفى مى كند از روى تعجب گفتند: لَولا نُزِّلَ هذا القُرآن عَلى رَجُلٍ مِنَ القَرْيَتَينِ عَظْيم چرا اين قرآن بر يكى از شخصيتهاى مكه و طائف( يكى از ثروتمندان و شيوخ قبائل) نازل نشده است؟! ...

ص: 39

«قرآن» آنهمه خدايان ساختگى، و آن خدايان بشرى (شيوخ و اشراف زورمند و ستمگر) را از آن تخت ابهت خيالى پائين ميكشيد.

«قرآن» دعوت به علم و دانش ميكرد، چشم و گوشها را باز مينمود، دلها را بهم پيوند مى داد و با بردگى و اسارت بشر ميجنگيد، و حتى نقشه وسيعى براى آزادى بردگان طرح كرده بود.

بديهى است اين برنامه اساس زندگى مخالفان را در هم مى ريخت، لذا آنها ناگزير بودند تا آخرين نفس با اين آئين جديد مبارزه كنند. آنها بارها انجمنهائى تشكيل دادند، سخنرانيهاى پر جوش و تحريك آميزى كردند، سخن سرايان و گويندگان خود را به مبارزه با قرآن تشويق نمودند، و قول همه گونه مساعدت به آنها دادند.

از بزرگان و ريش سفيدان دنيا ديده و باهوشى مانند «وليد بن مغيره مخزومى» نظر خواستند، حتى براى تحقيق و تفحص بيشتر او را نزد پيامبر اسلام (ص) فرستادند تا آخرين نظر خود را درباره چگونگى اين آيات عجيب كه نفوذ خارق العاده اش آنها را به وحشت انداخته بود اعلام دارد كه بعداً سرگذشت او را مشروحاً خواهيم دانست، ولى از هيچ يك از اينها نتيجه نگرفتند.

تنها جواب آنها براى اسكات توده مردميكه هر زمان به آنها فشار مى آوردند و ميخواستند پاسخ اين گفتار پيامبر اسلام (ص) را بدهند كه به آنها ميگفت: «اگر راست مى گوئيد اين آيات از طرف خدا نيست مانند آنرا بياوريد» اين بود:

«اين آيات سحر است، و محمد (ص) ساحر چيره دستى است كه ميخواهد با سحر خود آئين نياكان شما را به خطر اندازد، از او دورى كنيد،

ص: 40

از او فاصله بگيريد ...،»!

اما روشن است اينگونه سخنان جز تخليه كردن سنگرها و عقب نشينى، مفهومى نداشت! و اگر هم اثرى جز اين داشت موقتى و محدود بود.

و بعداً خواهيم دانست، همين انتخاب تعبير «سحر» چه اندازه پر معنى است و چگونه حكايت از نفوذ خارق العاده آيات قرآن در اعمال دلها مى كند.

***

از كجا كه نياوردند؟

در اينجا ممكن است كسى بگويد: ما از كجا بدانيم كسانى به معارضه با قرآن برنخاستند و مانند آنرا نياوردند؟ شايد برخاسته اند، و آياتى همچون آيات قرآن آورده اند، ولى در لابلاى تاريخ گذشتگان، ماند بسيارى از حوادث ديگر، مدفون شده و يا مسلمانان متعصب در محو آن كوشيده اند؟!

گر چه پاسخ اين سؤال براى كسانى كه اطلاعات وسيعى از تاريخ اسلام و وضع مخالفان اسلام دارند، روشن است. اما قطع نظر از اين، اگر جهات زير را كاملًا مورد توجه قرار دهيم، خواهيم دانست اين احتمال يك احتمال محال و غير قابل قبول است، زيرا:

1- هم در زمان پيغمبر اسلام (ص) و هم بعد از رحلت آن حضرت، در داخل كشورهاى اسلامى، حتى در خود مكه و مدينه، مسيحيان و يهوديان سرسخت و متعصبى ميزيستند كه براى تضعيف مسلمانان از هر فرصتى استفاده مى كردند، و طبق مداركى كه در دست است با هم مسلكان خود در خارج ممالك اسلامى نيز بى ارتباط نبودند.

ص: 41

اگر راستى كسانى به معارضه با قرآن برخاسته بودند و كتابى همانند قرآن آورده بودند آنها به هر قيمتى بود آن را حفظ مى كردند، و بخارج نيز مى فرستادند، و غير مسلمانان در تواريخ خود نام و مشخصات آورنده آنرا ضبط مينمودند.

بعلاوه بگواهى تواريخ اسلام و تاريخهائى كه غير مسلمانان نگاشته اند هميشه در ميان مسلمانان جمعى «مسلمان نما» كه قرآن مجيد آنها را «منافق» نام نهاده زندگى ميكردند، كه ضمناً رل جاسوسى بيگانگان را نيز بعهده داشتند (مانند آنچه درباره «ابوعامر» راهب نصرانى، و همدستان او از منافقان مدينه و چگونگى ارتباط آنها با امپراطور روم، در تواريخ نقل شده كه منتهى بساختن مسجد ضرار در مدينه شد و آن صحنه عجيبى را كه قرآن مجيد در سوره «برائت» به آن اشاره كرده است بوجود آورد.)

مسلماً اين دسته از منافقان كه نقش ستون پنجم بيگانگان را در پايتخت اسلام داشتند به دقّت مراقب اوضاع مسلمين بودند، و از هر جريانى كه بسود بيگانگان و بزيان مسلمانان بود استقبال ميكردند.

بطور قطع اگر آنها دسترسى به چنين كتابى يافته بودند در حفظ و نگاهدارى آن كوتاهى نمى نمودند.

خلاصه محال بود يك چنين موضوع مهمى، چه در زمان پيغمبر (ص)، و چه بعد از او، از چشم تاريخ پنهان گردد، بلكه اگر مطلب كوچكى كه احتمال بهره بردارى از آن در برابر قرآن وجود داشت به دست آنها مى افتاد از هر گونه تبليغات روى آن فروگذار نمى كردند.

مسلماً احتمال چنين چيزى در زمانهاى بعد از پيامبر اسلام (ص) كه توسعه يافته و رفت و آمد بيگانگان در ممالك اسلامى زيادتر شده بود بسيار

ص: 42

بعيدتر بنظر ميرسد.

2- قرآن در آيات متعدد- هم در مكه هم در مدينه- تحدى و دعوت به مبارزه كرده است، باور كردنى نيست كه مخالفان اسلام با قرآن مبارزه كرده باشند، و پيامبر اسلام (ص) آنرا ناديده گرفته باشد و باز هم دعوت خود را تكررا كند، اگر او هم ناديده ميگرفت تازه مسلمانانى كه در كوچكترين مسائل ايراد ميگرفتند و توضيح مى خواستند ناديده نمى گرفتند، و پيامبر را در فشار مى گذاردند تا لااقل در برابر معارضه مخالفان توضيحى بدهد. با اينكه در هيچيك از تاريخهاى اسلامى چنين چيزى ديده نمى شود كه مسلمانان چنين توضيحى از پيغمبر اسلام (ص) خواسته باشند.

3- در زمان ما و اعصار نزديك بما دستگاه هاى تبليغاتى كليسا و ساير مخالفان اسلام در سراسر جهان تبليغات وسيع و دامنه دارى بر ضد مسلمانان دارند، زيرا خطرناك ترين و سرسخت ترين رقيب خود را اسلام با آن آئين جامع و وسيع جهانى تشخيص داده اند.

آنها بودجه هاى هنگفتى در اختيار دارند، و به دور دست ترين نقاط جهان مبلغ ميفرستند حتى در ميان وحشيان آدمخوار! كتابهاى تبليغاتى آنها همه جا (حتى كشور ما را) پر كرده است.

آنها نويسندگان تواناى مسيحى عربى الاصل در اختيار دارند. ميتوانند با بودجه هاى هنگفت افراد ديگرى را نيز اجير كنند، مسلماً اگر آنها ميتوانستند آياتى بياورند كه با آيات قرآن رقابت كند ترديدى بخود راه نمى دادند، زيرا در اين صورت سنگر بزرگى را فتح كرده بودند. و يك وسيله مؤثر تبليغى بچنگ آنها مى افتاد و به اين وسيله مسلمانان را خلع سلاح ميكردند! اما نياوردند، چون نمى تواستند و نخواهند توانست.

ص: 43

مبارزه كنندگان ناشى

اينكه ميگوئيم قرآن آنچنان كتابى است كه با گذشت اعصار و قرون گرد فرسودگى بر روى آن نمى نشيند، و عبارات و مفاهيم عالى آن گواهى ميدهد كه از مبدئى ما فوق افكار انسانى سرچشمه گرفته، و به همين دليل تاكنون كسى نتوانسته با آن به «معارضه» برخيزد، نه باين معنى است كه تاكنون كسى به ميدان قرآن نرفته، بلكه منظور اينست كسانى كه در اين ميدان قدم گذارده اند با شكست و ناكامى روبرو شده اند.

تاريخ، افرادى را بما نشان مى دهد كه براى «معارضه» با قرآن برخاستند، و كسان ديگرى را نيز نشان مى دهد كه بعنوان «معارضه كنندگان با قرآن» معرفى شده اند اگر چه خودشان مدعى چنين چيزى نبوده اند.

مطالعه حالات اين دو دسته و چگونگى شكست و ناكامى آنها در اين راه جالب و شنيدنى است و ميتواند بسيار چيزها به ما بياموزد.

در اينجا بيوگرافى چند تن از افراد اين دو دسته و شمه اى از سخنان آنها را كه در مقام معارضه با قرآن گفته اند مى آوريم تا از مطالعه

ص: 44

آنها، و مقايسه با قرآن، پى به عظمت اين كتاب بزرگ آسمانى ببريم:

«مسيلمه» و سخنان او

از طلوع اسلام و دعوت پيامبر (ص) زياد نگذشته بود كه شخصى به نام «مسيلمة بن حبيب» از سرزمين «يمامه» (يمامه از نواحى شرقى حجاز است) برخاست، و دعوى نبوى كرد كه بعداً به «مسيلمه كذاب» مشهور شد.

او مردى حادثه جو، جاه طلب و مادى بود، و تصور ميكرد موفقيتها و پيشرفتهاى خيره كننده پيغمبر اسلام (ص) تنها به واسطه ادعاى نبوت بوده است، و اگر او هم ادعائى كند ميتواند كسب شهرت و نفوذ نمايد.

لذا مردم «يمامه» را دور خود جمع كرد و گفت: فرشته اى بنام «رحمن» بر من نازل شده، و قرآنى بنام من آورده است! و به دنبال اين ادعا كلمات مسجعى بهم بافته براى مردم مى خواند.

ميگويند «مسيلمه» از پيغمبر اسلام (ص) درخواست نموده كه او را در پيامبرى شريك سازد!، يا وصيت نمايد كه پس از رحلت آن حضرت جانشين او خواهد بود، تا دست از مخالفت و دعوى استقلال بردارد!

و نيز، در ضمن نامه اى به پيامبر اسلام (ص) نوشت: «

امَّا بَعدُ فَانّى قَد شَوركَتُ فىِ الارضِ مَعَك، و ان لنا نصف الارض و لقريش نصفها و لكن قريشاً قوم يعتدون

»! ...

يعنى: «من در زمين با تو شريكم، نصف زمين براى ما باشد و نصف ديگر براى قريش، ولى قريش از حق خود تجاوز مى كنند».

طرز تفكر مسيلمه، و انگيزه دعوى نبوت او از اين سخنان بخوبى آشكار است.

ص: 45

از قرائن چنين برمى آيد دستهاى تعصبهاى قبيله اى پشت «مسليمه» بوده، و او را در اين كار تأئيد مى كرده است، مردم يمامه بدينوسيله مى خواسته اند برترى و سيادت قريش را كه در سايه مقام نبوت پيغمبر اسلام (ص) بوجود آمده بود در هم بكوبند، گفتار بالا نيز گواه روشنى براى اين حقيقت است.

در هر صورت، قسمتى از آياتى كه به گفته «مسيلمه» فرشته «رحمن» بر او نازل كرده امروز در دست ماست اگر جنبه هدايت و آموزندگى ندارد از نظر تفريحى بسيار جالب است، بعنوان نمونه:

1- و المبذرات بذراً، و الحاصدات حصداً، و الذاريات قمحاً، و الطاحنات طحناً، و العاجنات عجناً، و الخابزات خبزاً و الثاردات ثرداً، و اللااقمات لقماً، اهالة و سمناً!

يعنى: قسم به دهقانان و كشاورزان، قسم به درو كنندگان، قسم به جدا كنندگان گندم از كاه، قسم به خمير كنندگان! (خليفه نانوائى)، قسم به نان پزندگان (شاطر آقا! ...) قسم به تريد كنندگان، قسم به لقمه برداران با چربى و روغن!! ... (راستى هم كه عالمى دارد).

ولى ما فكر مى كنيم دو جمله ديگر از قلم فرشته وحى مسيلمه افتاده يا اينكه خود او فراموش كرده است، و در هر صورت براى تكميل سوره فوق بايد اين دو آيه! به ذيل آن حتماً اضافه شود و الا نقصان فاحشى خواهد داشت:

و الهاضمات هضماً و الدافعات دفعاً ...

در هر حال گويا «مسيلمه» اين عبارات را در مقابل آياتى از قرآن مجيد مانند زير آورده است:

ص: 46

وَ الْعادِياتِ ضَبْحًا فَالْمُورِياتِ قَدْحًافَالْمُغيراتِ صُبْحًا فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعًا فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعًا إِنَّ اْلإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ ...(1)

سوگند به اسبهائى كه شيهه زنان به سوى ميدان نبرد مى روند، (و آنچنان سربازان را بسرعت ميبرند كه) از برخورد سم آنها به سنگها برق ميجهد، گرد و غبار در فضا پراكنده ميگردد، (سوگند به اينها) كه انسان ارزش نعمتهاى بى پايان پروردگار خود را نمى داند و كفران مى كند، و آنها را در مورد خود بكار نمى برد».

ممكن است بعضى نتوانند باور كنند كسى آنچنان كلمات مضحك را بنام آيات آسمانى براى مردم بخواند، اما با توجه به تعصبات غلط و افراطى، و با توجه به سطح افكار مردم آن زمان، بخصوص در آن محيط نيمه وحشى زياد هم جاى تعجب نيست.

راه دور نرويم در همين زمانى كه ما زندگى مى كنيم، در اين عصر علم و دانش و فرهنگ، در همين عصر فضا و موشك و اتم، هنوز در گوشه و كنار افرادى پيدا مى شوند كه ايمان به نبوت پيغمبر فارسى زبانى دارند كه سخنان «مسيلمه كذاب» در برابر كتاب عربى او بسيار آبرومند و پرمعنى و فصيح است.

زيرا اگر آيات «مسيلمه» از نظر «معنى» بى ارزش يا خنده آور است، ولى از نظر لفظ و دستور زبان عربى (صرف و نحو) لااقل درست مى باشد. اما آيات پيامبر عصر ما بدبختانه، نه معنى دارد، نه لفظ! و در عين حال افرادى يافت مى شوند كه به آن ايمان دارند!

براى اينكه بدانيد در اين گفتار نه تعصب بخرج داده ايم و نه راه مبالغه و اغراق را پيموده ايم در پايان همين بحث نمونه هائى از آنرا به تناسب


1- سوره العاديات آيه 1- / 6.

ص: 47

مطلب به خواست خدا از نظر مى گذرانيم.

اكنون بازگرديم به دنباله سخنان «مسيلمه» و آيات او.

2- يا ضفدع بنت ضفدعين! نقى ما تنقين، نصفك فى الماء و نصفك فى الطين لا الماء تكدرين و لا الشارب تمنعين! ...(1)

يعنى «اى قورباغه خانم!، دختر قورباغه، آنچه ميخواهى صدا كن، نيمى از تن تو در آب و نيمى ديگر در گل است، نه آب را گل آلود مى كنى، و نه كسى را از آب خوردن جلوگيرى مى نمائى! ... (راستى آفرين بر تو قورباغه خانم).

از اين عبارات چنين استفاده مى شود كه مسيلمه تنها اهميت به «سجع» عبارات مى داده و مسجع بودن كلمات خود را كافى مى دانسته است، و شايد براى پاره اى از مردم آن محيط و آن عصر كه دور او بودند در اين تشخيص هم صائب بوده است!

او چنين خيال مى كرد كه نفوذ و تأثير خارق العاده قرآن در دلهاى مردم مرهون سجع و شبهات اواخر آيات با يكديگر بوده است (همانطور كه پيامبر عصر اخير اين اشتباه را بوضع اسف انگيزترى كه به آن اشاره خواهد شد مرتكب گرديده است).

3- مسيلمه با «سجاح» ازدواج مى كند!

مقارن ظهور مسيلمه زنى از طايفه تغلب به نام «سجاح»(2) نيز دعوى نبوت كرد و قضاياى جالبى بين او و مسيلمه واقع گرديد.


1- ضفدع بمعنى قورباغه و جمع آن« ضفادع» و به ندرت« ضفادى» مى آيد و« ضفدعين» تثنيه است.
2- سجاح بر وزن تباه.

ص: 48

بطوريكه «رافعى» دانشمند و نويسنده اسلامى در كتاب «اعجاز قرآن» مينويسد، او در آغاز مسيحى بود، در زمان خلافت ابوبكر آئين مسيحيت را ترك گفت و ادعاى نبوت كرد و بعضى از مسيحيان آن نواحى به او گرويدند، عدّه اى از رؤساى قبائل كه پيشرفت اسلام در محيط حجاز منافع كثيف آنها را بخطر انداخته بود به او قول مساعدت دادند، و به قيام و شورش بر ضد مركز حكومت اسلام تشويق كردند.

او با بعضى از قبائل اطراف خود جنگ كرد، و با بعضى طرح مسالمت آميز ريخت، تا نزديك سرزمين «يمامه» رسيد در آن موقع كار مسيلمه در آنجا بالا گرفته بود «سجاح» تصميم گرفت با «مسيلمه» بجنگد، و سرزمين يمامه را تصرف كند.

مسيلمه از اين جريان بيمناك شد و پيشنهاد كرد با او ملاقات كند در اين ملاقات، هم پيشنهاد صلح و هم ازدواج با او را نمود، تا به كمك يكديگر و قبائل خود، با مسلمين بجنگند!

ازدواج اين دو پيامبر قلابى صورت گرفت و ميدان جنگ بمجلس عروسى تبديل شد!

چون ادامه اين وضع ممكن بود فتنه بزرگى برپا كند، سرانجام ارتش نيرومند اسلام دخالت نمود و دستگاه هر دو را در هم پيچپد و به اين صحنه مسخره پايان داد.

سجاح گر چه مدعى نبوت بود اما آياتى براى مبارزه با قرآن نازل نكرد، شايد افتضاح مسيلمه درس عبرتى براى او بود.

«ابن اثير» مورخ معروف اسلامى در كتاب «كامل» مى نويسد: مسيلمه در يكى از سخنان خود (كه بعنوان وحى نازل كرده بود) به «سجاح»

ص: 49

گفت: فتولج فيهن ايلاجاً! ثم تخرجها اذا تشاء اخراجاً! فينتجن لنا سخالا انتاجاً ...!!

(از معنى كردن اين عبارت معذرت مى خواهم)

داستان قيام مسيلمه را در برابر قرآن با ذكر يكى از سوره هائى كه او نازل كرده خاتمه مى دهيم:

الفيل، ماالفيل، و ما ادريك ما الفيل، له خرطوم طويل، ذنب وثيل:

يعنى «فيل چه فيلى؟! نميدانى چه فيلى؟ داراى دم زمختى و خرطوم طويلى! ...

ص: 50

آيا اينها هم سر جنگ دارند؟

اشاره

بد نيست پيش از آنكه بحث خود را درباره «كسانيكه به معارضه با قرآن برخاستند» تعقيب كنيم به يكى از نقاط ضعف اخلاقى ما كه سرچشمه «گرفتارى هاى فراوان اجتماعى» شده به تناسب موضوع مورد بحث اشاره كرده، چند جمله درباره آن گفتگو كنيم.

نميدانم اين گرفتارى تنها در محيط ماست يا در ميان ساير ملل جهان نيز وجود دارد كه اگر كسى تمايل به فساد و انحراف عقيده پيدا كند و هنوز در مراحل مقدماتى باشد او را «هل» بدهند و در ميان دره انحراف قطعى پرتاب نمايند.

آيا اگر كسى در لابلاى حرفهاى خود يك سخن دو پهلو بگويد كه بوى آلودگى به يكى از مفاسد اخلاقى (مثلًا ميخوارگى) يا عدم ايمان به بعضى از مبانى مذهبى بدهد، بايد فوراً يك داستان مفصل و پر آب و تاب از شراب خوارى و مستى و عربده كشى او با شاخ و برگ فراوان درست كرد، و پرونده قطورى از عدم ايمان او به خدا و روز جزا و ساير مقدسات، با تمام منضماتش تنظيم نمائيم و در هر محفل و مجلسى داد سخن را در اين باره بدهيم و عموم

ص: 51

مردم را از «خطرات احتمالى و قطعى» كه از ناحيه اين فرد منحرف و فاسد العقيده ممكن است دامن گير اجتماع گردد آگاه كنيم؟!

اين عادت مذموم و خطرناك در بسيارى از افراد اجتماع ما بدبختانه ريشه دوانيده است، و اگر كسى هم واقعاً فاسد و منحرف نباشد به گردن او ميگذاريم كه منحرف و فاسد بشود!

عواقب شوم اين كار ناگفته پيداست. زيرا انگيزه عدّه اى از مردم در ترك بسيارى از كارهاى غلط و ناپسند «ملاحظه و شرم از اجتماع» است، نه ترس از خدا و احترام بفضيلت و اخلاق. هنگاميكه ما با شايته سازى و متهم ساختن اين و آن يا بزرگ كردن نقاط ضعف كوچك و مراحل مقدماتى فساد و انحراف، اين پرده «شرم از اجتماع» را پاره كرديم، ديگر دليلى ندارند كه اين اشخاص كه متهم بفساد و انحراف شده اند راه فساد را نپيمايند و آنچه ميخواهند انجام ندهند و دليلى ندارد پاره اى از محروميتها را بر خود هموار سازند.

آنها پيش از اين از اجتماع حساب مى بردند، و براى خود شخصيتى قائل بودند، و روى همين ملاحظه از انجام بسيارى كارها خوددارى مى كردند، اما هنگامى كه ما شخصيت و احترام آنها را در هم كوبيديم ديگر ملاحظه و حساب معنى ندارد، بلكه روح انتقام جوئى از اين اجتماعى كه با قضاوتهاى ظالمانه خود احترام و شخصيت آنها را پايمال كرده، ايجاب ميكند كه هر چه مى توانند در واژگون كردن اساس چنين اجتماعى كوشش كنند.

بدبختى اينجاست كه بعضى خيال مى كنند با طرد فورى و بدون محاكمه افراد مجهول الحال، خدمتى به دين و اجتماع مى كنند، در حالى كه نخستين اثر سوء آن جرى ساختن افراد مشكوك، و كمك كردن به ايجاد

ص: 52

يك باند متشكل و فشرده از مخالفان تازه نفس خواهد بود.

و چه بسا آن افراد سالمى هستند كه با اين اتهامات و پرونده سازيها به سوى فساد مى گرايند. اين عمل درست نقطه مقابل دستور «حسن ظن» و «حمل بر صحت» است كه اسلام صريحاً و مؤكداً به آن دستور مى دهد.

بعضى از افراد نادان و لجوج بقدرى در اين قسمت اصرار دارند كه حتى اگر طرف مقابل اعتراف به تقصير و عذر خواهى و ايمان و اعتقاد به مبانى مذهبى كنند، نه تنها از او نمى پذيرند بلكه با توجيهات و تأويلاتى سعى مى كنند، از آن، پيراهن عثمان تازه اى درست نمايند! در حالى كه قرآن مجيد صريحاً ميگويد:

وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِنًا: بكسيكه اظهار اسلام و تسليم مى كند نگوئيد با ايمان نيستى.(1) اسلام و مسلمين تاكنون از اين رهگذر زيانهاى هنگفت ديده اند و گرفتاريهاى فراوانى گريبانگير آنها شده است. اين رشته سر دراز دارد كه بحث درباره آن ما را از تعقيب موضوع مورد بحث باز مى دارد، اميدواريم همين اشاره كوتاه براى بيدارى همه ما كافى باشد.

اكنون نمونه همين موضوع را در مورد كسانى كه به معارضه قرآن برخاسته اند ملاحظه فرمائيد.

***

آيا عبداللّه مقفع به معارضه با قرآن برخاست؟

از كسانيكه متهم به معارضه با قرآن هستند «عبداللّه بن مقفع» ميباشد، او از نويسندگان و ادباى معروف قرن دوم هجرى است.


1- سوره نساء آيه 94.

ص: 53

ميگويند در آغاز «مجوسى» بود و بعد اسلام آورد، او احاطه كاملى به لغت عربى و فارسى داشت و تعدادى از كتابهاى فارسى را به عربى ترجمه كرد كه از آن جمله، كتاب «كليله و دمنه» بود.

در مقدمه اى كه بر كتاب كليله و دمنه نوشت با صراحت تمام اظهار اسلام مى كند، ولى مى گويند كلمات زننده اى گاه و بيگاه از او شنيده مى شده كه به واسطه همانها بالاخره به دست «سفيان بن معاويه مهلبى» امير بصره كه ظاهراً خرده حسابهائى هم با او داشت، كشته شد.

هنگاميكه «سفيان» ميخواست او را در تنور آتش بيفكند گفت: «من تو را مى كشم و هيچ ايرادى بر من نيست، چون تو زنديقى و عقايد مردم را خراب كرده اى»!

اين حادثه در حدود سال 145 هجرى اوائل خلافت بنى العباس روى داد.

در هر حال وضع عقيده او كاملًا بر ما روشن نيست، آنچه مسلم است او داعيه معارضه با قرآن مجيد نداشته، ولى مى گويند: كتاب معروف «الدرة اليتيمة» را به همين منظور نوشته است.

با اينكه كتاب مزبور امروز در دسترس ماست، و چندين بار چاپ شد و كوچكترين اشاره اى در آن كتاب به اين مطلب نشده است نميدانيم چطور اين نسبت را به او داده اند؟

جز اينكه بگوئيم چون متهم به فساد عقيده بوده ميخواستند اين كار را هم بگردنش بيندازند تا به اصطلاح او را بسوى معارضه با قرآن «هل» بدهند! در هر صورت ابن مقفع هرگز چنين ادعائى نداشته است و هيچ سند تاريخى كه گواه بر ادعاى معارضه او با قرآن باشد در

ص: 54

دست نيست.

***

ابو العلاء معرى و اتهام معارضه او با قرآن

اين نسبت را به ابو العلاء معرى كه از نويسندگان و شعراى معروف قرن پنجم هجرى است نيز داده اند، در حالى كه او هرگز چنين ادعائى نداشته، و ظاهراً انتساب اين مطالب به او بواسطه اتهام او به بى دينى و الحاد بوده است، و چون اديب، نويسنده و شاعر هم بوده اين نسبت زودتر به او مى چسبيده است!.

البته از ابوالعلاء سخنان زننده اى نقل شده، و وضع او قابل مقايسه با عبداللّه بن مقفع نيست، ولى در هر حال او داعيه مبارزه با قرآن را نداشته است.

زيرا او در رساله «الغفران» در پاسخ «ابن راوندى»(1) كه به عنوان معارضه با قرآن برخاسته و كتابى بنام «التاج» نگاشته است چنين مينويسد:

اما تاجه فليس نعلا، و هل تاجه الا كما قالت الكهنه: اف و تف و جورب و خف» يعنى «آنچه را او كتاب «تاج» نام نهاده ارزش «كفش» را هم ندارد و آيا قافيه پردازيها و سجعهاى ابن راوندى چيزى جز مانند آنچه كاهنان بهم مى بافتند و ميگفتند: «اف، تف، جورب و خف» نميباشد؟(2) و به اين ترتيب عبارت پردازيهاى ابن راوندى را بباد مسخره گرفته ا ست.


1- در تاريخ وفات او اختلاف است از 293 تا 345 نوشته اند.
2- نقل از كتاب اعجاز قرآن رافعى.

ص: 55

و در همان رساله «الغفران» آن گفتار جالبى را كه درباره قرآن گفته و سابقاً نقل كرديم بيان ميكند و اعتراف مينمايد كه: «هنگامى كه يك آيه از قرآن در ميان سخنان ديگر واقع شود مانند ستاره درخشانى در شب تاريك مى درخشد»!

***

متنبى شاعر 17 ساله اى كه ميگويند داعيه نبوت داشت

يكى ديگر از كسانيكه ميگويند داعيه نبوت و معارضه با قرآن داشته، احمد بن حسين كوفى معروف به «متنبى» است.

او در سال 303 تولد يافت، از ذوق شعر بهره فراوانى داشت، در آغاز مسلمان بود ولى ميگويند بعداً از اسلام كناره گيرى نمود، و در سال 320 دعوى نبوت كرد و در سال 354 كشته شد.

قرائن زيادى در دست است كه نشان مى دهد داعيه او بيشتر به علت محروميتهاى خانوادگى و حس جاه طلبى بوده است.

طرز تفكر و روح او را از شعر زير كه از اشعار معروف اوست ميتوانيد درك كنيد:

الخيل و الليل و البيداء تعرفنى و الطعن و الضرب و القرطاس و القلم!

يعنى: اسبها، شبها، صحرا، مرا ميشناسند، و ضربه نيزه و شمشير و همچنين قلم و كاغذ همه مرا مى شناسند.

پدر او در كوفه سقائى مى كرد و در آغاز سنين جوانى مدّعى خلافت گرديد و چيزى نگذشت كه مى گويند دعوى خلافت مبدّل به دعوى نبوت گرديد (جالب توجه اينكه دعوى او در سن 17 سالگى بود!) علت

ص: 56

كشته شدن او ادعاى نبوت نبود بلكه مذمتى بود كه از «عضدالدوله ديلمى» نمود.

در هر حال امروز مطالب قابل بحثى از او در مورد معارضه با قرآن در دست نيست كه مورد بحث قرار گيرد، و با اينكه او شاعر نكته سنجى بود جاى ترديد نيست كه از او فصيح تر در ميان شعرا و گويندگان عرب فراوانند، بعلاوه بعضى عقيده دارند كه دعوى نبوت او نيز افسانه اى بيش نيست، و ما احتمال ميدهيم سرچشمه اين نسبت همان دعوى خلافت، و بلند پروازى هاى او بوده كه رقيبان او ميخواسته اند به اين وسيله او را هم متهم ساخته و از ميدان سياست و شعر و ادب بيروت كنند!.

اين بود سرگذشت اجمالى كسانى كه ميگويند در مقام معارضه با قرآن برآمدند و تنيجه كار آنان.

ص: 57

دسته گلى كه بيگانگان به آب دادند!

در ميان بحثها و گفتگوهائى كه از طرف مخالفان در مورد «معارضه با قرآن» شده از همه شگفت انگيزتر بحثى است كه اخيراً از طرف عدّه اى از مسيحيان صورت گرفته است. در سال 1913 ميلادى رساله اى در «مصر» انتشار يافت كه نويسنده آن معلوم نبود، همين قدر از محتويات و روى جلد آن استفاده مى شد كه اين رساله از طرف «مطبعه انگليس و آمريكا» انتشار يافته است.

در اين رساله كوچك «مبشّران مسيحى» كه معمولا «پيش قراولان استعمارند» به اصطلاح خواسته بودند با دو سوره از قرآن (سوره حمد و سوره كوثر) معارضه كنند.

اجازه بدهيد قبلًا عين دو سوره اى را كه در آن رساله انتشار داده بودند در اينجا ذكر كنيم سپس درباره آن بحث و گفتگو نمائيم، زيرا قيافه اين دو سوره ساختگى و عبارات و مضمون آنها ما را از توضيح و بحث زياد مستغنى مى سازد.

1- «الحمد للرحمن، رب الاكوان، الملك الديان، لك العبادة و بك

ص: 58

المستعان، اهدنا صراط الايمان! ...»

2- «أنا اعطيناك الجواهر! فصل لربك و جاهر! و لا تعتمد قول ساحر! ...»

نقائص معنوى و ناموزون بودن تعبيرات و الفاظ اين دو عبارت بر تمام كسانى كه با زبان عربى آشنائى دارند روشن است و ما به چند قسمت آن اشاره مى كنيم و كسانى كه علاقه مند به توضيح بيشترى هستند مى توانند به مقدمه تفسير نفيس «البيان» صفحه 70- 74 مراجعه كنند.

اين دو عبارت قطع نظر از سبكى تعبيرات، نارسائيهاى فراوانى از نظر معنى دارند كه ذيلًا به چند مورد آن اشاره مى شود.

الف- تبديل كلمه «اللّه» به «الرحمن» در جمله الحمد للرحمن تناسب جمله را به كلى بر هم مى زند زيرا «ال» در الحمد بمعنى جنس، و براى تعميم است، و اين تناسب با كلمه: «اللّه» دارد كه ناظر به تمام صفات خداوند ميباشد زيرا «اللّه» به معنى ذات مقدسى است كه داراى تمام صفات كماليه است، ولى «رحمن» فقط اشاره به يكى از صفات او كه صفت رحمت است مى باشد و اين با عموميت «حمد» سازگار نيست (دقت كنيد).

ب- «اكوان» بمعنى «حوادث» است و آن تناسب با «خلقت» دارد مناسب اين است كه گفته شود: خالق الاكوان نه با كلمه «رب» كه بمعنى «مالك» است، زيرا مالكيت و تربيت بعد از حدوث است، بعلاوه از كلمه اكوان بيشتر غير صاحبان عقل به نظر مى آيد، در حالى كه از كلمه «عالمين» در درجه اول صاحبان عقل مفهوم مى گردد بنابراين كلمه عالمين قابل مقايسه با «اكوان» نيست.

ج- «لك العبادة و بك المستعان» هيچگونه دلالت بر عبوديت گوينده

ص: 59

و استعانت او از درگاه خداوند ندارد، و آن مفهوم پر ارزشى كه از «ايَّاكَ نَعْبُدُ وَ ايَّاكَ نَستَعِينُ استفاده مى شود، در اين تعبير ابداً وجود ندارد، زيرا در اين جمله بندگان با صراحت تمام اعتراف به عبوديت و بندگى خداوند و استعانت جستن از ذات پاك مى كنند، و اين يك تلقين پر معنى و دائمى است كه در تربيت آنها كاملًا تأثير دارد.

د- كلمه «صراط الايمان» يك معنى خصوصى كه راه ايمان است در بردارد، در حالى كه «الصراط المستقيم» يعنى راه راست يك مفهوم عام دارد كه شامل تمام شئون زندگى مادى و معنوى انسانها مى شود، ضمناً از اين تعبير استفاده ميشود كه در دو طرف راه سعادت (يعنى در طرف افراط و تفريط) راههاى انحرافى فراوانى است كه بايد به دقت مراقب آن بود ولى از «صراط الايمان» اين معنى فهميده نمى شود.

ه- منظور از «جواهر» كه خداوند به پيغمبر بخشيده چيست؟ آيا همين دانه هاى قيمتى است؟ اينكه افتخارى نيست، بعلاوه دروغ است زيرا چنين جواهرى در كار نبوده، و اگر منظور چيز ديگر است، جمله كاملًا ابهام دارد.

و- نهى از اعتماد بر گفته «ساحران» نامفهوم به نظر مى رسد زيرا در مورد پيامبر (ص) چنين احتمالى وجود ندارد كه او بر گفته ساحران اعتماد كند، بعلاوه آنچه درباره ساحران مورد توجه است كارهاى آنهاست، نه گفتار آنها، پس بهتر اينست كه گفته شود بر اعمال ساحران اعتماد مكن ....

***

ولى آنچه بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه گويا تلقين

ص: 60

كنندگان اين عبارات نظرى جز به «سجع» و «قافيه» پردازى عبارات نداشته اند و چنين تصوّر ميكرده اند كه اگر عبارتى بر وزن آيات قرآن درست كنند، مانند قرآن را آورده اند، خواه اين عبارات از نظر «معنى» و «الفاظ» موزون و صحيح و در سر حد فصاحت قرآن باشد يا نه، اين اشتباه بسيار بزرگى است كه آنها مرتكب شده اند.

اگر كار به اين سادگى بود كه ما بعضى از كلمات اين سوره را برداريم و بجاى آن هر كلمه اى خواستيم بگذاريم، و به همين اندازه كه هم وزن آن كلمه باشد قناعت كنيم، مى بايست تاكنون هزاران سوره مانند سوره هاى قرآن آورده باشند.

اساساً چنين معارضه اى احتياج به اطلاع كافى از ادبيات عرب، و اصول فصاحت و بلاغت ندارد، و كودكان مدارس هم مى توانستند اين كار را بكنند، پس چرا اين همه گويندگان توانا، فصحا و بلغاى عرب كه در زمان ظهور اسلام فراوان بودند چنين كارى را نكردند، يعنى آنها آنقدر توجه نداشتند؟! يا اينكه آنها مى دانستند با عوض كردن چند كلمه به كلمه هم وزن آن مشكل حل نمى گردد بلكه بايد مزايا و مفاهيم آنها را حفظ كنند، و صورت اقتباس و تقليد هم نداشته باشند، مشكل اينجاست.

اگر مطلب به همين سادگى باشد ما نيز قدرت داريم در يك ساعت چندين سوره مانند سوره هاى قرآن بسازيم و مثلًا بگوئيم:

«الحمد الرحيم. رب العالم العظيم! نحن عبدك المسكين. نعبدك و نستعين. اهدنا صراط العليين!» و مانند آنها. آيا اين سوره كه نگارنده ساده و راحت آنرا ساخته است از سوره اى كه آنها ساخته اند كمتر است؟!

اين كار درست مانند اين است كه يك آدم بى اطلاع از فن شعر

ص: 61

بخواهد با شاعر توانايى همچون سعدى رقابت كند، و براى اين منظور بعضى از كلمات سعدى را از ميان اشعار آبدارش بردارد و به جاى آن كلماتى هم وزن آنها بگذارد، و مانند پاره اى از اشعار نو در قيد و بند معنى نباشند. مثلا اشعار معروف «بنى آدم اعضاى يكديگرند» را به اين صورت درآورد:

بنى آدم افراد يك ملتند!كه در آفرينش ز يك علتند!

چو چشمت بدرد آورد روزگاربرو دكتر حاذقى را بيار!

آيا راستى اين كار را رقابت با سعدى مى توان گفت، و چنين كسى را «سعدى زمان» يا «سعدى شكن دوران»! بايد لقب داد به عقيده ماه بهترين و در عين حال ساده ترين راه براى پاسخ گفتن به اين گونه سخنان اينست كه آنها را به اهل زبان نشان بدهيم، شما دو عبارت «عربى نماى» بالا را به هر فرد عرب درس خوانده يا باديه نشين، بلكه بكسانيكه عرب نيستند ولى تحصيلات عربى دارند نشان بدهيد، در همان نظر اول خواهند گفت كه به هيچ وجه با دو سوره قرآن، نه از نظر لفظ و نه از نظر معنى، و نه از نظر فصاحت و بلاغت و نكات ادبى، قابل مقايسه نيست، بلكه مضحك و مسخره است.

ص: 62

دين سازان قرن اتم

اشاره

مبارزه با قرآن، و آيات جذاب آن، و سرانجام كار مبارزه كنندگان تاريخچه جالبى دارد كه در بحث گذشته گوشه اى از آنرا شرح داديم، اكنون براى تكميل اين بحث ناگزيريم سرى هم به كتابهاى عربى نماى مدعيان اعصار اخير بزنيم.

آنها نيز براى اثبات نبوت خود دست به معجزات زده اند، و خواسته اند مانند پيامبر اسلام (ص) كتاب يا كتابهائى (مانند بيان، اقدس، ايقان) بياورند، و نبوت خود را به اين وسيله اثبات كنند و ضمناً بطور غير مستقيم با قرآن معارضه نمايند.

اين كتابها راستى عجيب است، و بررسى آنها نيازمند يك بحث طولانى است كه از موضوع سخن ما بيرون ميباشد، ولى براى اينكه خوانندگان اطلاعات فشرده اى در اين زمينه داشته باشند تجزيه و تحليل كوتاهى در اين باره لازم است:

***

عربيهائى كه هر عربى از آن وحشت مى كند!

در مورد اين كتابهاى به اصطلاح عربى (يا قستمهاى عربى آن

ص: 63

همين اندازه بايد گفت كسانيكه يك دوره صرف و نحو مختصر، كه براى محصّلين ادبيات عرب معمولًا دو سال بطول مى انجامد، بدانند، در نخستين برخورد با اين كتابها دچار حيرت و شگفتى مى شوند، زيرا مى بينند عبارت آنها نه شباهت به فارس دارد نه به عربى، بلكه معجون و مخلوط مضحكى از هر دو است، مطمئناً يك نفر كه اطلاع از زبان فارسى ندارد به اين آسانى نمى تواند بفهمد كه نويسندگان اين كتابها منظورشان نوشتن عربى بوده است!

اين سخن ادعا نيست، تعصب نيست، يك واقعيت است كه با مراجعه به خوبى روشن مى گردد، خلاصه: در نوشتن اين كتابها قواعد صرف و نحو بكلى فراموش شده، و جمله بنديها و تعبيرات و مشتقات عربى آن نامفهوم است.

بسيارى از مشتقات و واژه ها و صيغه هائى كه در آنها بكار رفته ابداً در مشتقات عربى وجود ندارد، و با اصول و قواعد به هيچ وجه تطبيق نميكند.

رعايت احكام «مذكر» و «مؤنث» و قواعد «تثنيه» و «جمع» و «معرفه» و «نكره» كه از بدوى ترين قواعد ادبيات عرب مى باشد در آن نشده است.

بطوريكه اگر يكى از دانش آموزان كلاس سوم متوسطه دو ورقه امتحان خود به سبك اين كتابها چيز بنويسد مسلماً رفوزه خواهد شد!

شايد بدانيد نفوذ بابيگرى و بهائيگرى در ميان عربها تقريباً صفر است، به عقيده ما يكى از علل عدم نفوذ اين مسلك در كشورهاى عربى، وجود همين «عربيهاى آب نكشيده» آنهاست كه هر عربى زبانى را در

ص: 64

نخستين برخورد به وحشت مى اندازد.

و نيز به يكى از علل نايابى اين كتابها، و نهى صريح بعضى از محافل به اصطلاح روحانى آنها، از «چاپ» و «نشر» اين كتب همين مطلب است، زيرا مثلى هست معروف «سفره باز نكرده بوى گل مى دهد» اما همينكه باز شد ممكن است رسوائى بار آورد!

و الا دليلى ندارد حتى پيروان اين مسلك، كتابهاى اصلى خود را مانند (بيان) و (اقدس) به اين آسانى نبينند، بسيارى از آنها تا آخر عمر از فيض ديدار اين كتب محروم بمانند، و از قرار دادن آنها در اختيار ديگران با اين شدّت جلوگيرى شود!

جالب توجه اينست كه آورندگان اين كتابها به پيروى از قرآن مجيد «تحدّى» و «دعوت به معارضه» هم كرده اند، و از ديگران درخواست كرده اند اگر راست مى گويند مانند آن بياورند!!

اجازه بدهيد قبلًا نص اين «تحدّى» را در اينجا نقل كنيم و سپس چند نمونه از «آيات مباركات»! را از نظر بگذرانيم.

در سوره 52 از كتاب «احسن القصص» «تأليف سيد باب» مى گويد:

وَ إِنْ كُنْتُمْ في رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا «با حرف»! مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا الذين قد زعمتم من دون ذكر اللّه

اگر در درستى آنچه خداوند بر بنده ما نازل گردانيده ترديد داريد چند «حرف»! مانند آن بياوريد، و از كسانيكه گمان كرديد غير از ذكر خدا «سيد باب» دعوت كنيد!.

همانطوريكه ملاحظه ميكنيد اين آقا آيه 23 سوره بقره از قرآن مجيد را تحريف كرده و مغلوط كرده و به اين صورت درآورده است (مثلًا به جاى

ص: 65

«نزلنا» قد انزل اللّه گذاشته كه با ضمير عبدنا- هيچگونه سازش ندارد) ضمناً براى اينكه شاهكارى نشان داده باشد تحدى به آوردن ده سوره و يك سوره نكرده بلكه دعوت به آوردن «چند حرف» نموده است، در حاليكه كودكان كلاس اول ابتدائى كه الف با را مى توانند چند حرف مانند آن بياورند اين يك تحدّى مطلق و دربست ...

اما نمونه اى از آيات مباركات

فضيلت خط شكسته!

در كتاب «بيان عربى» صفحه 26 ميگويد:

و لتنقرن الصبايا على سرير او عرش او كرسى فان ذلك لم يحسب من عمرهم! و لتأذنن لهم بما يفرحون، و لتعلمن «خط الشكسته»! فان ذلك ما يحبه اللّه

يعنى: «دختران خود را حتماً بايد روى تخت و كرسى جاى دهيد، زيرا روى تخت و كرسى نشستن از عمر آنها حساب نمى شود!، و به آنها اجازه بدهيد هر نوع مى خواهند تفريح كنند! و خط شكسته را حتماً ياد بگيرند زيرا خدا خط شكست را دوست مى دارد»!

همانطور كه ملاحظه ميكنيد نخست دستور مؤكدى براى نشانيدن دختران بر تخت و كرسى صادر نموده (معلوم نيست مردم بى بضاعتى كه دختران متعدد دارند و اينهمه تخت و كرسى در خانه ندارند تكليفشان در برابر اين دستور چيست؟)

سپس تصريح مى كند كه اين عمل بقدرى مهم و با فضيلت است كه ساعاتى را كه روى تخت و كرسى مى نشينند جزو عمر آنها حساب نمى شود!.

بعد اجازه هر نوع تفريح به آنها مى دهد، سپس شاهكار اصلى خود را

ص: 66

درباره ياد گرفتن «خط شكسته» بكار مى زند و تأكيد مى كند كه خدا علاقه مخصوصى به خط شكسته دارد (معلوم مى شود خداوند با خطاطان قديم، هم سليقه است و از اين خطوط كج و معوج لذت مى برد و طبعاً با خطوط راست و درست و خواناى چاپى امروز و آنچه با دست يا ماشين تحرير مى نويسند چندان ميانه اى ندارد!).

البته توجه داريد «شكسته» كه از الفاظ فارسى خالص است و در متن اين عبارت عربى غليظ، خود را «جا» زده است، اما به چه مجوز قانونى؟ معلوم نيست، اگر به جاى آن لااقل «المكسر» ميگفت چه ضررى داشت؟ نميدانيم!

از اين گذشته «صبايا» جمع «صبيه» و مؤنث است (زيرا جمع «صبى» صبيان است) با اين حال معلوم نيست چرا ضمير «لهم» و «عمرهم» و «يفرحون» همه مذكر آورده شده است؟!

و انگهى كلمه «الشكسته» با تمام اشكالاتى كه دارد به عنوان «صفت» براى «خط» آورده شده و بنابراين بايد خط هم «ال» داشته باشد و گفته مى شود «الخط الشكسته» نه «خط الشكسته» (دقت كنيد).

اما نكته اصلى مطلب كجاست؟ و چرا باب اينهمه اهميت به خط شكسته با همان تعبير فارسيش داده است؟ براى اينكه تنها هنر او خط شكسته بود و نمونه هاى موجود گواهى مى داهد كه خط شكسته خوبى داشته، و در آن زمان ها كه بازار «خطوط شكسته» رونق داشت مى توانست منشى خوبى باشد، متأسفانه از اين هنرش هم استفاده نكرد.

به هر حال با توجه به اين نكته، ديگر ايراد نخواهيد كرد كه چرا پيروان خود را دعوت به ياد گرفتن اين خط كرده است.

ص: 67

ملك سعود و خوراك قرقاول!

هر وقت اين عبارت بيان را مى بينم به ياد داستان شيرينى از مسافرت ملك سعود پادشاه سابق كشور عربستان سعودى به ايران مى افتم، بد نيست شما هم اين داستان را بشنويد:

ميگويند: در ايامى كه ملك سعود براى انجام يك سفر دوستانه به ايران آمده بود، روزى ضمن پذيرائى بسيار مفصّلى كه از او بعمل آوردند خوراك بسيار لذيذى از گوشت «قرقاول»(1) تهيه كرده بودند، پادشاه سعودى ميل داشت بداند اين خوراك لذيذ از گوشت كدام پرنده تهيه شده است.

اما متأسفانه هنگاميكه توضيح خواست مترجم او هر چه فكر كرد به خاطرش نيامد كه در عربى به قرقاول چه مى گويند؟

مترجم با نگاههاى خود از حضار استمداد مى جست اما متأسفانه هيچكس در آن ميان نبود كه واژه عربى قرقاول را بداند و پادشاه سعودى را از سرگردانى بيرون آورد.

يكى از وزراى وقت كه در «حل مشكلات امور مملكت از طرق آسان»! يد طولانى داشت، و در آن ضيافت حاضر بود، پرسيد بحث سر چيست؟ گفتند بر سر واژه عربى قرقاول، گفت اينكه مشكل نيست به ملك بگوئيد اين خوراك را از گوشت «القرقاول» تهيه كرده اند!(2)


1- قرقاول بفتح قاف و ضم واو پرونده زيبائى است كه در كنار بحر خزر بيشتر پيدا مى شود، محل زندگى آن معمولًادر جنگلها و مزارع است، پرهاى خوشرنگ زيبائى دارد و دم درزاش معرف او مى باشد، اين كلمه اصلًا تركى است و به فارسى آنرا« تذرو» و« تورنگ»« خروس صحرائى» مى گويند.
2- قرقاول را به عربى« تدرج» يا« تذرج»( بر وزن مردم) ميگويند و اين واژه معرف واژه« تذرو» فارسى است.

ص: 68

نمونه ديگر در كتاب «بيان عربى» صفحه 42 ميگويد:

انتم اذا استطعتم كل آثار نقطة تملكون و لو كان چاپا!

: «شما اگر بتوانيد تمام آثار نقطه (سيد باب) را مالك شويد اگر چه چاپ باشد.»

در اين عبارت باز داد سخن را با يك جمله عربى كاملًا نامأنوس به ضميمه كلمه «چاپ» كه دو حرف از سه حرف (چ و پ) ابداً در عربى وجود ندارد، داده است.

گذشته از اين اگر كلمه «چاپ» فرضاً عربى مى بود استعمال آن در اينجا صحيح نبود و بايد به جاى آن گفته شود «و لو كان چاپياً»! زيرا چاپ «اسم» است نه «صفت» براى كتاب.

و در هر حال معلوم نيست چرا كلمه مأنوس و صحيح «مطبوع» را كه عربى است فراموش كرده است.

ضمناً از اين عبارت برمى آيد كه پيروان او موظفند حتى الامكان از كتب خطى استفاده نمايند، و استفاده از كتابهاى چاپى مخصوص حال اضطرار و ضرورت مى باشد!

خلاصه در كتاب بيان عربى و فارسى و ساير كتابهاى نامبرده، عبارات نامأنوس و گاهى ركيك كه كمترين شباهت بعربى ندارد فراوان يافت مى شود.

كتابهاى «بهاء» مانند «ايقان» و «اقدس» نيز دست كمى از كتب باب ندارد، و عبارات عجيب غريبى در آنها يافت مى شود كه از قيد و بند تمام قواعد زبان عربى يله و رها و آزاد است.

مثلًا: در كتاب ايقان (چاپ اول صفحه 38) ميگويد: كانوا بجناحين الايقان فى هواء العلم مطيوراً در همين عبارت كوتاه هفت كلمه اى، چهار غلط واضح

ص: 69

و روشن وجود دارد كه براى هر كس اطلاعى از زبان عربى دارد آشكار است:

1- «جناحين» تثنيه است و بايد هنگام اضافه بدون نون ذكر شود يعنى گفته شود جناحى الايقان و اساساً چون در مورد جمع بكار رفته است مناسب «اجنحة الايقان» ميباشد.

2- «مطيور» اسم مفعول است و در اينجا بايد اسم فاعل (طائر) بكار رود، آنهم بصورت جمع ذكر شود نه مفرد!

3- از اين گذشته مطيور اساساً غلط است زيرا فعل لازم (مانند طار) اسم مفعول ندارد.

4- گذشته از اينها بكار بردن كلمه «هواء» در اينگونه موارد كاملًا نامأنوس و از تعبيرات فارسى است، در عربى در اين مورد كلمه «سماء» بكار ميبرند.

ولى نكته جالب توجه اينجاست كه تمام اين اغلاط روشن در چاپ اول كتاب ايقان كه ظاهراً در زمان خود «بهاء» بوده موجود است اما پيروان او كه بعداً متوجه شدند پيشواى آنها چه دسته گلى در كتابهاى خود به آب داده، آستين بالا زده، قلم بدست گرفتند و به كمك بعضى از آشنايان به ادبيات عربى مشغول اصلاح اغلاط پيغمبر خود شدند و بسيارى از اغلاط اين كتاب را در چاپهاى بعد اصلاح كردند، مثلًا به جاى همين جمله مغلوط در چاپ دوم صفحه 52 چنين نوشته اند: «طاروا باجنحة الايقان فى هواء محبة الهم الرحمن»! كه با همه اصطلاحات باز بعضى از اغلاط آن جا مانده است!.

خلاصه اگر بنا بشود اغلاط كتابهاى استاد و شاگرد، «مبشّر» و «پيامبر» جمع آورى گردد كتاب بزرگى خواهد شد كه معلوم نيست به خواندنش بيارزد.

***

ص: 70

عذر بدتر از گناه

از همه جالبتر عذرى است كه براى اين عبارت مغلوط آورده اند كه روشنترين مصداق «عذر بدتر از گناه» است آنها مى گويند ما اين الفاظ را از قيد و بند قواعد خشك رها ساخته ايم!، در واقع بر اين الفاظ بيچاره منت گذارده اند و آنها را از چنگال قواعد بى رحم ادبيات و دستور زبان آزاد نموده اند!.

همانطور كه خود باب در «باب اول از واحد ثانى از كتاب بيان» آب پاك روى دست همه ريخته، و همه را آسوده خاطر ساخته و در جواب اين اعتراض ميگويد:

«صاحب اين آيات نفى اين قواعد و علم به آن را از خود نموده است»!

حتى بعضى از پيروان ساده لوح او غلط نويسى (و به عبارت ديگر آزاد ساختن الفاظ را از قيد قواعد) جزو كرامات او دانسته اند، اين عمل درست به اين مينمايد كه كسى پيراهن را بجاى شلوار و كلاه را بجاى كفش، و كفش را بجاى كلاه، بكار برد و افتخار كند و بگويد من همان كسى هستم كه اين لباس ها را از قيد عادات و رسوم و مقررات خشك معمولى آزاد ساختم! ... شما به چنين كسى چه ميگوئيد؟!

اگر غلط نويسى افتخار يا كرامت باشد بايد سر بيسوادها به آسمان سائيده شود و ادعاى كشف و كرامت كنند، زيرا در يك صفحه عبارت ممكن است 50 غلط املائى و انشائى و دستورى بنويسند.

گمان مى كنم اين بحث بيش از اين نياز به تعقيب نداشته باشد. اجازه بدهيد بگذريم.

ص: 71

اعجاز قرآن از نظر موزون بودن كلمات و رسا بودن عبارات

اشاره

* او ساحر است و گفتارش سحر

* جاذبه قرآن

* چرا پيامبر را «ساحر» خواندند؟

* يك صحنه از سحر قرآن!

* وسعت ادبيات عرب

* عصر طلائى ادبيات عرب

* بازار عكاظ نمايشگاه بزرگ ادبى و اقتصادى

* براى كوبيدن انقلاب اسلامى

* من نيز مسلمان شدم!

* زيبائى ظاهر با عمق معنى

* صراحت و قاطعيت

* متانت و عفّت بيان

ص: 72

او ساحر است و گفتارش سحر؟

با گفتار كوتاهى كه تاكنون درباره «اعجاز قرآن» بطور اجمال و سربسته داشته ايم گوشه اى از چگونگى اين كتاب آسمانى روشن گرديد، اكنون موقع آن رسيده كه با تفكيك جنبه هاى مختلف اعجاز قرآن از يكديگر، و بررسى اين مسئله از دريچه هاى گوناگون، گامهاى تازه اى در راه شناخت اين كتاب بزرگ برداريم.

***

همانگونه كه اشاره شد «اعجاز قرآن» را مى توان از دريچه هاى گوناگون مطالعه كرد:

1- از نظر رسا بودن تعبيرات، موزون بودن كلمات و جمله بنديها، شيرينى بيان، و نفوذ خارق العاده آن در افكار و نفوس كه از آن تعبير به «فصاحت و بلاغت» مى شود.

2- از نظر «معارف دينى» و معرفى مبدأ و معاد، و هدف و صفات پيامبران.

3- از نظر علوم و دانشهائى كه در آن روز بشر به آن نائل نشده بود

ص: 73

(معجزات علمى).

4- از نظر تاريخ صحيح و خالى از هر گونه خرافات.

5- از نظر طرح قوانين اجتماعى.

6- از نظر اخبار از حوادث آينده.

7- از نظر عدم تضاد و اختلاف و دو گانگى در سراسر بحثهاى آن.

ص: 74

جاذبه قرآن

چرا به پيامبر نسبت «سحر» دادند؟

در اين قسمت، قبل از هر چيز گفتگوهاى دشمنان و مخالفان را كه به دون توجه اعترافات جالبى درباره عظمت قرآن كرده اند مورد مطالعه قرار مى دهيم، زيرا بسيار مى شود كه قضاوتهاى مخالفان لجوج و سرسخت بيش از گفتار مستدل موافقان علاقمند مى تواند پرده از روى مطالب بردارد و حقايق را آشكار سازد.

دشمن هميشه سعى دارد نقاط قوّت را تا آنجا كه مى تواند ناديده بگيرد و انكار كند ولى اگر نقاط قوت بقدرى آشكار و روشن بود كه جاى انكار نداشت كوشش خود را در «وارونه نشان دادن» آن به خرج ميدهد، و سعى مى كند براى آن تفسيرهاى بد و ناهنجارى بتراشد و افكار مردم را نسبت به آن منحرف سازد، اين تفاسير غلط معمولًا توأم با يكنوع اعتراف ضمنى به اصل وجود نقطه قوّت است.

بنابراين هر گاه مشاهده كنيم دشمن براى تفسيرهاى غلط و گمراه كننده دست و پا مى زند، بايد بدانيم اصل موضوع بقدرى آشكار بوده كه

ص: 75

جاى انكار براى او باقى نگذاشته است.

از تواريخ، و همچنين از خود قرآن مجيد به خوبى برمى آيد كه مخالفان پيامبر نسبتهاى ناروائى به او ميدادند، تا افكار عمومى را كه به سرعت متوجه او مى شد از وى منحرف سازند از جمله گاهى به او «مجنون»(1) و گاهى «شاعر»(2) مى گفتند.

و نيز گاهى «كاهن»(3) و زمانى هم «ساحر»(4)! مى گفتند.

اما در واقع هر يك از اين نسبتهاى ناروا نكته اى داشت: به اين جهت به آن حضرت نسبت «جنون» ميدادند كه با عادات و رسوم غلطى كه يادگار صدها سال بود مى جنگيد، همان عادات و رسومى كه با گذشت اعصار و قرون چنان با زندگى آن مردم آميخته شده بود، كه از ضروريات و بديهيات محسوب مى گرديد، و مخالفت با آن، مخالفت با امور بديهى و ضرورى شمرده مى شد، آنها اين مخالفت را نشانه ديوانگى مى پنداشتند!

اين موضوع منحصر به پيامبران نبوده بلكه تمام مصلحين بزرگ بشر كه با عادات و رسوم غلط و خرافات و موهوماتى كه يادگار قرون گذشته بوده، مبارزه مى كردند متهم به جنون و ديوانگى مى شدند، چون بسيارى از مردم تقليد كوركورانه و پيروى بدون قيد و شرط از عادات و رسوم محيط را «شرط عقل»! ميدانند. البته اگر عقل اين باشد مخالفت با آن ديوانگى است.


1- وَ يَقُولُونَ أَ إِنَّا لَتارِكُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ( سوره صافات آيه 36): و پيوسته مى گفتند:« آيا ما معبودان خود را بخاطر شاعرى ديوانه رها كنيم؟!
2- همان.
3- فَذَكِّرْ فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِكاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ( سوره طور آيه 29).
4- فَقالَ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ( سوره مدثر 24 و 25).

ص: 76

«شاعر» مى گفتند نه به اين جهت كه آن حضرت سابقه شعر و قافيه پردازى داشت، زيرا اين مطلب در هيچ تاريخى ديده نشده، بلكه از اين نظر بود كه آيات موزون قرآن و جمله هاى زيبا و رساى آن چنان شور و هيجانى در دلها برپا ميكرد كه موزون ترين اشعار حماسى عرب در آن زمان كه «عصر طلائى شعر و ادب عربى» محسوب مى شد قدرت برابرى با آنرا نداشت.

نويسنده معروف مصرى «مصطفى صادق رافعى» در كتاب «اعجاز القرآن» مى گويد: «اسلوب و طريقه قرآن آهنگ و لهجه هائى بوجود مى آورد كه هر شنونده اى را وادار به استماع مى كرد و اين خود يكنوع «موسيقى» مخصوصى است كه در كلمات موزون ديگر تا آن زمان سابقه نداشته است، اين نظم و ترتيب در قرآن وسيله اى بود كه طبع عرب را صفا مى داد، و به طرز جديدى از نظم و اسلوب سخن آشنا مى ساخت كه بى سابقه بود» ...

گر چه بكار بردن تعبير «موسيقى» در اين مورد روى آلودگى مخصوصى كه اين كلمه پيدا كرده چندان مناسب نيست، ولى به هر حال منظور، اينست: كلمات قرآن داراى آنچنان آهنگ و جمله بنديهاى موزون و نظم و اسلوب جالب بوده كه در تلطيف عواطف، و تحريك روح حماسى و غرائز پاك انسانى، به اندازه اى مؤثر بود كه مخالفان براى منحرف ساختن افكار عمومى چاره اى نداشتند جز آنكه آنرا «شعر» و پيامبر را «شاعر» بنامند ولى اين آيات كجا و شعر كجا؟!

همچنين اگر نسبت «كهانت» به پيامبر مى دادند بر اثر اين بود كه با صراحت و قاطعيت تمام، اخبارى مربوط به حوادث آينده بيان مى داشت

ص: 77

كه نمونه هاى آن، در بحث اعجاز قرآن از نظر اخبار آينده، ذكر خواهد شد.

مخالفين براى پرده افكندن روى اين حقيقت نام «كاهن» بر آن حضرت گذاشتند.

زيرا كاهنان كسانى بودند كه در زمان جاهليت، ماند منجمين امروز پيشگوئيهايى نسبت به حوادث آينده و امور پنهانى مى كردند كه گاهى صحيح و گاهى باطل از آب در مى آمد.

اما نسبت «سحر» به آن حضرت بسيار قابل دقت است زيرا به گواهى آيه 24 و 25 سوره مدثّر؛ علت اصلى اين نسبت ناروا همين آيات قرآن بوده است، يعنى اگر سحرى بوده چيزى جز همين نفوذ خارق العاده آيات نبوده است.

اين نسبت گواهى ميدهد كه نفوذ آيات قرآن در دلها به قدرى عميق و صريح، و بى سابقه بوده كه نمى توانستند آنرا يك امر عادى تلقى كنند، ناچار بودند براى اين كلمات و عبارات، با اين تأثير خارق العاده واژه اى پيدا كنند، چاره اى جز اين نديدند كه بگويند «سحر» است زيرا سحر از نظر لغت به كارهاى خارق العاده اى مى گويند كه عامل اصلى آن مرموز و دقيق و مخفى باشد (و لذا مسائل دقيق و مخفى را نيز گاهى سحر مى نامند)(1).

آنها با اين نسبت مى خواستند پرده به روى يك حقيقت بزرگ يعنى «جاذبه فوق العاده قرآن» بيندازند.

به هر حال نسبت «سحر» و «شعر» به آيات قرآن دادن و متهم


1- مفردات غرائب القرآن- تأليف راغب اصفهانى ماده« سحر»

ص: 78

ساختن پيامبر اسلام (ص) را به اين دو موضوع از ناحيه مخالفان، يكى از مدارك زنده و نفوذ و تأثير خارق العاده آيات قرآن در افكار و نفوس شنوندگان است و شيرينى و جذابيت و فصاحت و بلاغت اعجازآميز قرآن را مدلل مى سازد.

***

يك صحنه از سحر قرآن!

در تواريخ اسلام صحنه هاى جالبى از جاذبه و تأثير خارق العاده اين آيات در دلها ديده مى شود كه در نوع خود بى سابقه است، داستان وليد بن مغيره يكى از داستانهاى معروف تاريخ اسلام است:

وليد بن مغيره مخزومى كه مرد ثروتمندى بود، و در ميان اعراب به حسن تدبير و فكر صائب شهرت داشت، و براى حل مشكلات اجتماعى و منازعاتى كه در ميان طوائف عرب واقع مى شد از فكر و تدبير او استمداد ميكردند، و به همين جهت او را «ريحانه قريش» (گل سر سبد آنها) مى ناميدند، روزى به تقاضاى جمعى از مشركان نزد پيامبر آمد تا از نزديك وضع او را بررسى و آيات قرآن را ارزيابى كند.

بنا به خواهش او، پيغمبر قسمتى از آيات سوره «حم سجده» را تلاوت كرد، اين آيات چنان تأثير و هيجانى در او ايجاد كرد كه بى اختيار از جا حركت نمود و به محفلى كه از طرف طايفه او (بنى مخزوم) تشكيل شده بود درآمد و گفت:

«به خدا سوگند از محمد (ص) سخنى شنيدم كه نه شباهت به گفتار انسانها دارد و نه پريان! تا آنجا كه گفت: و ان له لحلاوة، و ان عليه لطلاوة و ان اعلاه لمثمر، و ان اسفله لمغدق، و انه يعلو و لا يعلى عليه!

ص: 79

«گفتار او شيرينى خاصى و زيبائى مخصوصى دارد، بالاى آن (همچون شاخه هاى درختان برومند) پرثمر و پائين آن (مانند ريشه هاى درختان كهن) پر مايه است. گفتارى است كه بر هر چيز پيروز مى شود و چيزى بر آن پيروز نخواهد شد» ...

زمزمه در ميان قريش افتاد و گفتند: از قرائن برمى آيد كه «وليد» دلباخته گفتار «محمد» (ص) شده، و اگر چنين باشد همه قريش تحت تأثير او قرار خواهند گرفت، و به محمد (ص) تمايل پيدا مى كنند. ابوجهل گفت:

من چاره او را ميكنم، به منزل وليد آمد و با قيافه اى اندوهبار كنار او نشست:

وليد- چرا اينچنين غمگينى؟!

ابو جهل- چرا غمگين نباشم، با اين سن و شخصيت كه دارى، قريش بر تو عيب مى گيرند و ميگويند تو با سخنان پر مايه خود گفتار محمد (ص) را زينت داده اى!

وليد برخاست و به اتفاق ابوجهل به مجلس قريش درآمد، رو بسوى جمعيت كرد و گفت: آيا تصور ميكنند محمد (ص) ديوانه است؟! ... هرگز آثار جنون در او ديده ايد؟ ... حضّار گفتند: نه.

تصور ميكنيد دروغگو است؟ آيا تاكنون به راستگوئى و امانت مشهور نبوده و در ميان شما به عنوان «صادق امين» معروف نبوده است؟

بزرگان قريش گفتند: پس چه بايد به او نسبت بدهيم؟!

وليد فكرى كرد و گفت: بگوئيد «ساحر» است، زيرا با اين سخنان خود ميان پدر و فرزند و خويشاوندان جدائى مى افكند، عدّه اى به او ايمان مى آورند و در راه ايمان به او از همه چيز مى گذرند

«آرى او ساحر است و گفتارش سحر! ...»(1)


1- نقل از مجمع البيان ج 9 صفحه 387( با تفاوت مختصر).

ص: 80

انقلاب دامنه دارى آغاز مى شود و پهنه ادبيات عرب را فرا ميگيرد

اشاره

نميدانم اين حقيقت را چگونه ادا كنم كه «ناسيوناليستهاى» افراطى، با آن روح حساس و لطيفشان! ناراحت نشوند كه «زبان عربى» يكى از وسيعترين و غنى ترين زبانهاى دنياست.

درست است كه فارسى شكر است و تعبيراتش لطيف و عالى است، و قبل از هر چيز زبان مادرى ماست، ولى هيچ محقق زبان شناسى نمى تواند انكار كند كه زبان و ادبيات عرب از لحاظ وسعت و دامنه لغات و استحكام تركيب و جمله بنديها در ميان زبانهاى دنيا كم نظير است.

اگر فرضاً ما خرده حسابهاى سياسى با بعضى داشته باشيم دليل اين نمى شود كه در بحثهاى علمى اعمال تعصب كرده، واقعيت را ناديده بگيريم، و مباحث سياسى را با مسائل علمى مخلوط كنيم.

اساساً فرق يك دانشمند محقق، با افراد عادى همين است كه «آنها» و «حقيقت» را مى جويند آنچنان كه هست، در حاليكه «اينها» اميال و خواسته هاى خود را مى جويند و حقايق را به صورت خواسته هاى خود مى خواهند و مى بينند.

ص: 81

به هر حال زبان عربى يك زبان پر مايه و گسترده و غنى است، همانطور كه در ميان زبانهاى اروپائى، زبان فرانسوى، نيز از نظر وسعت و قدرت بيان مطالب امتياز غير قابل انكارى دارد.

وسعت زبان عربى تنها از اين نظر نيست كه مواد لغات آن فوق العاده زياد است، بطوريكه براى يك موضوع مانند «اسب» يا «گوسفند» (نمى گوئيم «شتر» تا ايراد كنيد كه تنها سرمايه عرب شتر بوده چه جاى تعجب كه براى آن صدها لغت وضع كنند) لغات زيادى براى سنين مختلف و رنگهاى گوناگون و حالات ديگر آن وضع شده است، يا مثلًا «گريه» كردن با صدا و بى صدا هر كدام لغت جداگانه اى دارد.

بلكه علاوه بر كثرت مواد لغت، دامنه اشتقاقات آن نيز بسيار وسيع است. مثلًا از يك «مادّه» معين با استفاده از ابواب متخلف (ثلاثى مجرد و ثلاثى مزيد فيه و غير آنها) ممكن است «صدها» لغت ساخت، و اين امر براى كسانيكه آشنا به ادبيات عربى هستند كاملا روشن است، جالب توجه اينكه تمام اشتقاقات تابع نظم و قاعده خاصى است كه كمتر از آن تخلف مى كند.

گذشته از اين، در زبان عربى بر خلاف بسيارى از زبانها براى دو نفر صيغه خاصى از فعل و اسم وجود دارد كه آنرا «تثنيه» مى گويند، و براى مرد و زن نيز دو گونه فعل مى آورند، يعنى شنونده از يك كلمه، تمام خصوصيات مخاطب، يا شخص مورد بحث، را مى تواند درك كند.

و جالب تر اينكه با تغيير حركات آخر كلمات (كه در اصطلاح آنرا «اعراب» ميگويند) از هر كلمه معانى مختلفى استفاده مى شود. مجموعه اين جهات به زبان عربى وسعت كم نظيرى بخشيده است.

***

ص: 82

عصر طلائى ادبيات عرب

اين نام شايد شايسته ترين نامى است كه ميتوان به عصر جاهليت، يعنى دوران قبل از اسلام و مخصوصاً زمانهاى نزديك به قيام پيامبر اسلام (ص) داد.

حقاً آن عصر يك عصر طلائى از نظر ادبيات بود: همان اعراب باديه نشين، همان برهنه ها و نيمه وحشى ها با تمام محروميتهاى اقتصادى و اجتماعى، دلهائى سرشار از ذوق ادبى، و سخن سنجى داشتند، بطوريكه امروز اشعارى كه يادگار آن دوران طلائى است از اصيل ترين و پر مايه ترين اشعار عرب محسوب مى شود، و ذخائر گرانبهائى براى علاقه مندان ادبيات عربى اصيل است كه در بحثهاى مختلف ادبى به آن استشهاد مى كنند، اين خود بهترين دليل براى نبوغ ادبى و ذوق سخن پرورى اعراب در آن دوران مى باشد.

گوستاولوبون، مستشرق معروف فرانسوى در اين باره سخنى دارد كه براى اثبات مقصود ما قابل توجه است. او در كتاب خود (تاريخ تمدن اسلام) ميگويد:

«اينكه گفته اند اعراب جاهليت مطلقاً سابقه تمدن نداشته اند باور كردنى نيست، زيرا يك زبان بسيار عالى با يك رشته ادبيات ممكن نيست دفعتاً وجود پيدا كند، اين زبان نشانه تمدن درخشانى است كه اعراب در گذشته دور داشته اند، و امروز كمتر آثارى از آن به جاى مانده است»(1) گر چه به عقيده ماه استدلال گوستاولوبون براى اثبات سابقه تمدن درخشان اعراب حجاز چندان منطقى نيست، زيرا تنها يك زبان وسيع


1- اقتباس از تايخ تمدن اسلام صفحات 88 و 89 چاپ چهارم

ص: 83

عالى نمى تواند نشانه تمدن درخشانى باشد.

ما معتقديم اين موضوع ممكن است از ذوق ادبى خاصى سرچشمه گيرد كه در روح اقوام چادرنشين كه از يك زندگانى كاملًا بدوى برخورداند ميتواند وجود داشته باشد، خلاصه هيچ جاى تعجب نيست در پهنه صحرا و در ميان اقوام و چادرنشين و بيابانگرد چنان ذوق سرشارى در جنبه هاى ادبى و زبان وجود داشته باشد، بدون اينكه از تمدن درخشانى بهره مند باشند.

ولى به هر حال از اين گفتار به خوبى برمى آيد كه «گوستاولوبون» زبان اعراب آن دوره را آنچنان عالى دانسته كه آن را درخور يك تمدن درخشان معرفى مى كند و باور نمى كند مولود افكار و ذوق ملتى نيمه وحشى باشد.

***

بازار عكاظ يا نمايشگاه بزرگ اقتصادى و ادبى

عربها در زمان جاهليت يك بازار بزرگ سال به نام «بازار عكاظ» داشتند كه در عين حال يك مجمع مهم ادبى، و كنگره سياسى، و قضائى، نيز محسوب مى شد.

وضع اين بازار جالب و شنيدنى است قبائل مختلف حجاز در ماههاى حرام (ماههائى كه جنگ را در آن حرام مى دانستند و موقتاً دست از خونريزى و كشت و كشتار برمى داشتند و آرامش مختصرى در شبه جزيره بوجود مى آمد) به سوى اين بازار هجوم مى آوردند.

در اين بازار همه گونه كالاهاى مختلف مبادله مى شد، و علاوه بر فعاليتهاى اقتصادى عاليترين نمونه هاى نظم و نثر عربى از طرف شعرا و سخن سرايان توانا در اين كنگره بزرگ عرضه مى گرديد كه بهترين آنها

ص: 84

به عنوان «شعر سال» انتخاب مى شد، و البته موفقيت در اين مسابقه بزرگ ادبى، افتخار بزرگى براى سراينده آن شعر و قبيله اش بود.

جرجى زيدان درباره بازار عكاظ مى نويسد:

«اين بازار در نزديكى شهر «طائف» بود و قبائل حجاز كه در ماههاى حرام به آنجا مى آمدند در نخلستانهاى مجاور آن چادر مى زدند و مشغول داد و ستد مى شدند.

طايفه قريش براى جلب افراد بيشترى بسوى اين بازار، آنجا را «نمايشگاه شعر و ادب و خطابه» قرار داده بودند، (زيرا عربها به اين موضوع علاقه وافرى داشتند) و به اين ترتيب هر سال عدّه اى از گويندگان و خطيبان عرب براى اظهار فضل و كسب شهرت به آنجا مى آمدند.

ضمناً اگر كسى اسيرى داشت، و مى خواست اسير خود را از اسير كننده اش خريدارى كند بعكاظ مى آمد، و هر كس نزاعى داشت براى دادخواهى و دادرسى به آنجا مى آمد، و قبل از آنكه بازار افتتاح گردد يك نفر را به عنوان سرپرستى و اداره امور آنجا انتخاب ميكردند كه غالباً از «بنى تميم» بود ...(1)

***

براى كوبيدن انقلاب

قرآن در ميان چنين جمعيتى پيدا شد كه علاوه بر داشتن يك زبان عالى و پر مايه، در آن عصر به اوج ترقى ادبى خود رسيده بودند. ولى با اينهمه قرآن (قطع نظر از مزاياى ديگر كه در آينده مورد بحث قرار خواهد گرفت) فصل نوينى در ادبيات عرب گشود، و آنچنان شور و انقلاب دامنه دارى در پهنه زبان عرب بوجود آورد كه قابل مقايسه با تأثير و نفوذ هيچيك


1- تاريخ تمدن جرجى زيدان- جلد اول صفحه 19.

ص: 85

از آثار زنده ادبى آن روز و «اشعار عكاظ» و «معلقات سبع» نبود، شعرا و سخن سرايان عرب در آغاز به فكر مبارزه افتادند، ولى خيلى زود متوجه شدند كه جاذبه و نفوذ و قدرت كشش قرآن بيش از آنست كه بتوان با آن برابرى كرد. لذا عقب نشينى كردند.

***

لذا ناچار دست به مبارزات «منفى و غير منطقى» زدند.

اين مبارزات به اشكال گوناگونى صورت مى گرفت و در پاره اى از موارد شكل كودكانه اى داشت كه حكايت از عجز و ناتوانى آنها ميكرد.

يكى از طرق مبارزه آنها اين بود كه عدّه اى را مأمور كردند در همان موقعى كه پيامبر اسلام (ص) مى خواست دلهاى عدّه اى از مردم حقيقت جو را با آن آيات شيواى قرآن مجذوب سازد با «كف زدنهاى ممتد» و «سوت كشيدن» و «قال و غوغا» آنچنان جنجالى برپا كنند كه آهنگ دلنواز پيامبر (ص) در ميان آنها گم شود!

اين موضوع را قرآن در آيه 26 سوره فصلت» بازگو كرده است:

وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ «مشركان گفتند باين قرآن گوش فرا ندهيد و به هنگام تلاوت آ» جنجال كنيد، شايد پيروز شويد»! ...

راه ديگرى كه براى انحراف افكار عمومى از قرآن انديشيدند اين بود كه: تاجرى بنام «نضربن حارث» كه در آن وقت با ايران مبادلات تجارتى داشت، داستانهاى هيجان انگيز قهرمانان ايران باستان و افسانه هاى آبدار رستم و اسفنديار را كه با روح حماسى اعراب سازش داشت، به ضميمه سرگذشت شاهان بزرگ ايران و شرح كاخهاى رؤيائى آنها، به قيمت هاى

ص: 86

قابل توجهى خريدارى كرده بود، و براى سران قريش به ارمغان آورد.

آنها هم براى منحرف ساختن افكار توده مردم كه سخت تحت تأثير آيات قرآن قرار گرفته بودند (و يا به تعبير ديگر براى فراهم كردن يك سرگرمى سالم!) از آن استفاده كردند و گفتند:

اگر محمد (ص) داستان «عاد» و «ثمود» براى شما مى خواند، ما از آن بهتر را براى شما تهيه كرده ايم، داستان رستم و اسفنديار و پهلوانان بزرگ ايران زمين!

ولى اين نقشه هم كارگر نيفتاد، و ريشه هاى قرآن روز به روز در اعمال دلها محكمتر مى شد و جوانه هاى تازه ميزد.

***

من نيز مسلمان شدم

اما عجيبترين طرق مبارزه، همان بلائى بود كه بر سر «اسعد بن زراره» آوردند. او از طايفه «خزرج» بود كه ساليان دراز با طايفه «اوس» جنگ و ستيز داشتند.

هنگاميكه از «مدينه» براى جلب همكارى نظامى مردم مكه به آنجا آمد در ملاقاتهاى اوليه از دوست قديميش «عتية بن ربيعه» اين جمله را شنيد:

«اين روزها شخصى بنام «محمد (ص)» در مكه پيدا شده كه ضد آئين بت پرستى، همان آئين نياكان ما، قيام كرده و تمام حوادث را تحت الشعاع قرار داده است، بطوريكه ما قادر به هيچ گونه كمك بشما نيستيم»!

«اسعد» بسيار علاقه مند شد اين مرد اعجوبه را كه در اين مدت كوتاه چنان تكان سختى به افكار مردم مكه داده است از نزديك ببيند.

ص: 87

- او الآن كجاست؟

- در كنار كعبه (در حجر اسماعيل) نشسته و مردم را با كلمات مخصوصى به آئين خود مى خواند.

- آيا من مى توانم با او ملاقات كنم؟

- آرى، ولى بسيار خطرناك است. زيرا ممكن است تو را با گفتار خود سحر كند!

- بالاخره من ناچارم اطراف خانه كعبه طواف كنم، چگونه ممكن است سخنان او را نشونم، مگر او در حجر اسماعيل كنار كعبه ننشسته است؟

- چرا ... ولى بيا اين قطعه «پنبه» را بگير و در گوش بگذار تا سخنان او را نشوى!

- پنبه ...؟!

- آرى پنبه!.

«اسعد» پنبه را گرفت و در گوش گذارد، و براى طواف به مسجدالحرام آمد و مشغول طواف شد، در «دور اول» نگاه عميقى به پيغمبر اسلام (ص) افكند كه اطراف او را مانند تشنگانى كه دور چشمه «آب زندگى» جمع شوند گرفته اند، و با دقت به سخنانش گوش مى دهند در «دور دوم» طاقت نياورد، با خود گفت اين چه كار احمقانه اى است كه من گوش خود را ببندم و از چنين جريان مهمى كه در مكه ميگذرد بى خبر باشم. اين پنبه «لعنتى» را بايد از گوش خود بيرون كنم ببينم چه خبر است؟

اين را گفت و پنبه را با خشم و نفرت از گوش به در آورد و بيرون انداخت و با روئى گشاده خدمت پيغمبر (ص) آمد.

ص: 88

- محمد (ص)! بگو ببينم ما را به چه چيز دعوت مى كنى؟

- بسوى خداوند يگانه يكتا، و اين كه من فرستاده او هستم ...، سپس دو آيه از سوره انعام (آيه 152 و 153) را كه عصاره قسمت مهمى از اصول و فروع اسلام است بر او خواند.

«اسعد» چنان مجذوب و مسحور آيات قرآن شد كه بى اختيار فرياد زد: «من گواهى ميدهم معبودى شايسته ستايش جز خداوند يگانه نيست و تو پيامبر او هستى ...

آرى من نيز مسلمان شدم!

ص: 89

زيبائى ظاهر و عمق معنى

اشاره

يك مطالعه كوتاه در آثار ادبا و نويسندگان بزرگ نشان مى دهد كه آنها به دو دسته متمايز تقسيم مى شوند: جمعى بيشتر به زيبائى الفاظ اهميت مى دهند، و زياد در بند عمق معنى نيستند، به عكس عدّه ديگرى الفاظ را به چيزى نمى گيرند و تمام قدرت و نبوغ خود را متوجه عمق معانى مى سازند.

روى همين جهت نويسندگان تاريخ ادبيات ما، آثار شعراى بزرگ گذشته را (از يك نظر) به دو سبك مختلف: «سبك عراقى» و «سبك هندى» تقسيم نموده اند.

بزرگانى كه به سبك اول شعر گفته اند ذوق و استعداد خويش را بيشتر در زيبائى الفاظ بكار برده اند، در حاليكه طرفداران سبك دوم به نازك كارى ها و دقايق معانى پرداخته اند.

البته در ميان سخن سرايان و نويسندگان، دسته سومى نيز پيدا مى شوند كه به دو قسمت اهميت ميدهند. و ميتوانند هر دو را خوب و با ارزش از آب درآورند اما بسيار محدودند و انگشت شمار.

ص: 90

دليل آن هم روشن است: الفاظ و جمله بنديهاى زيبا و دل انگيز هميشه با معانى مورد نظر تطبيق نمى كند، چه بسا الفاظ و عباراتى كه قالب واقعى معانى مورد نظر هستند، و تمام ريزه كاريهاى آنرا دقيقاً منعكس مى سازند ولى چندان جالب و زيبا نيستند.

لذا آنهائيكه بيشتر به عمق معنى توجه دارند بر سر دو راهى «زيبائى لفظ» و «زيبائى معنى» ناچارند از الفاظ جالب و جذاب صرف نظر كرده، به سوى الفاظ و عباراتى متوجه شوند كه براى اداى مقصود آنها رساتر مى باشد، اما كسانيكه در فكر سخن پردازى و آرايش الفاظ و جمله بنديها هستند بسيارى اوقات مجبورند از الفاظى كه قالب مقصود آنهاست به خاطر حفظ «سجع» يا «قافيه» و يا مانند آن چشم بپوشند، بنابراين يك نبوغ فوق العاده مى خواهد كه كسى بتواند اين دو را با هم در يكجا جمع كند.

قرآن اين امتياز بزرگ را در حد اعجاز دارد، الفاظ آن در نهايت عذوبت و شيرينى، جمله بنديهايى در نهايت ظرافت و زيبائى، كلمات آهنگ دار و موزون، و با اين همه كاملًا قالب معانى با تمام ريزه كاريها و دقايقش و اين خود يكى از مظاهر «اعجاز» اين كتاب بزرگ آسمانى است كه آن چنان معانى را با چنين الفاظى جمع كرده است.

براى پى بردن به اين حقيقت بهترين راه، مطالعه و دقت در خود آيات قرآن مى باشد و هر قدر در اين زمينه بيشتر مطالعه و بررسى كنيم اين راز آشكارتر مى گردد.

گر چه بررسى آيات مختلف بطور مشروح در اين مختصر نمى گنجد ولى چه بهتر كه بعضى از موارد را به عنوان نمونه مورد بحث و تجزيه و تحليل قرار دهيم تا كليدى براى اين طرز مطالع باشد، و در لابلاى بحثهاى

ص: 91

آينده، به خواست خداوند نمونه هاى ديگرى مطرح خواهد شد.

***

منظره اى از مبارزه حق و باطل

در قرآن مجيد (سوره رعد- آيه 17) براى مجسم ساختن منظره مبارزه حق و باطل، و سرانجام اين مبارزه دامنه دار و دائمى، مثال جالبى زده شده است:

أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَدًا رابِيًا وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي اْلأَرْضِ

«خداوند آبى از آسمان نازل نمود، و از هر سرزمينى باندازه گنجايش آن براه افتاد (رودها بهم پيوستند و سيلابى تشكيل دادند) سيلاب كفهائى بر روى خود حمل كرد (نه تناه بر روى سيلاب كف ظاهر ميگردد بلكه) در روى فلزاتى كه براى زينت، يا وسائل زندگى زير فشار آتش ذوب مى شوند، اينگونه كفها آشكار مى گردد، اين چنين خداوند حق و باطل را مجسم مى سازد، اما كف بزودى از بين مى رود، ولى آنچه بمردم سود ميرساند در زمين باقى مى ماند»

در همين يك مثال كوتاه كه با الفاظ و عبارات موزونى ادا شده نكات جالبى نهفته است كه ذيلًا بقسمتى از آن اشاره ميگردد:

1- طرفداران باطل هميشه مانند كفهاى روى آب پر هياهو هستند، ظاهرى فريبنده، و درونى تهى و خالى دارند، و ضمناً هميشه متكبر و خود پسند و بلندى طلبند (زبداً رابياً) در حالى كه طرفداران حق، به عكس آنها، متواضع و بردبار و مرد عمل هستند.

ص: 92

2- باطل بى دوام، بى فايده، بى خاصيت است، ولى حق منبع انواع بركات است، همانطور كه كفهاى روى آب نه رفع تشنگى ميكنند و نه گل و گياهى مى رويانند، ولى آب همه جا رمز حيات ا ست.

3- باطل ممكن است به شكلهاى گوناگون و در هر لباس و هر صحنه اى خود نمائى كند. همانطور كه كفها بر روى آب، و فلزات ذوب شده، هر دو آشكار مى گردند. (و مما يوقدون عليه فى النار ...)

4- هر كسى به اندازه استعداد و وسعت روح خود ميتواند از مواهب اين جهان استفاده كند، همانطور كه هر زمينى به اندازه وسعت خود قطرات باران را به خود مى پذيرد، همچنين آثار وجود هر كس به مقدار ظرفيت وجود اوست، چنانكه رودهائى كه از هر زمينى جريان مى يابد، چنين است (فسالت اودية بقدرها).

5- مبارزه حق و باطل يك مبارزه دائمى و هميشگى است و سرانجام اين مبارزه در همه جا يكسان، يعنى پيروزى درخشان حق مى باشد همانطور كه منظره سيلاب و كف در همه جا به چشم مى خورد.

6- بقاء و دوام هر موجودى در سايه سود رسانيدن به اجتماع و مردم است و بدون آن دوام ممكن نيست (وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي اْلأَرْضِ).

7- حتى باطل در بقاى خود مديون حق است و بدون استفاده از حيثيت حق، لحظه اى دوام نخواهد داشت، همانطور كه كفها را هميشه آب بر روى خود حمل مى كند (فاحتمل السيل) اگر آبى نبود هرگز كف نمى توانست به حيات خود ادامه دهد، همينطوريكه اگر حق نبود باطل هم فروغى نداشت، فى المثل اگر سخن راست در جهان نبود هچكس دروغ را باور نمى كرد، و اگر افراد درستكار نبودند كسى تحت تأثير افراد

ص: 93

خائن واقع نمى شد پس همين جولان و فروغ كاذب باطل، مديون بهره بردارى از فروغ حق است (آن دروغ از راست ميگيرد فروغ).

8- باطل هميشه دنبال بازار آشفته ميگردد، همانطور كه كفها معمولًا هنگامى روى آب آشكار مى شوند كه سيلاب از سراشيبى تند كوهها با هيجان و شور به پائين ميريزد، اما همينكه در ميان جلگه صاف و هموارى قرار گرفت، و وضع آرام شد، كفها تدريجاً محو مى شوند و آب صاف باقى مى ماند.

اين بود يك نمونه از معانى عميق قرآن كه با عبارات دلنيشينى ادا شده است، به همين دليل پيامبر اسلام (ص) درباره اين كتاب بزرگ آسمانى فرمود: (

ظاهره وانيق و باطنه عميق

) ظاهرش زيبا و باطنش عميق است.

ص: 94

صراحت و قاطعيت

رهبران انقلاب فكرى بايد صراحت داشته باشند

همه از صراحت لهجه يك گوينده لذت ميبرند، چرا كه حقائق را عريان و پوست كنده، و بدون هر گونه پيرايه و تحريف بيان ميكند، و هيچ چيز براى يك انسان واقع بين لذت بخش تر از درك حقيقت نيست.

صراحت لهجه غالباً از يكنوع شهامت آميخته با ايمان حكايت مى كند كه گوينده در سايه آن حقايق را آنچنان كه هست تشريح مينمايد. در حاليكه افراد «ترسو و محافظه كار» چهره تابناك حقيقت را در لابلاى هزار گونه پرده هاى رنگارنگ كه تار و پود «خيال و ترس» بافته شده مى پيچند، و شنونده بيچاره را در سنگلاخ ناراحت كننده اى سرگردان مى سازند.

دندان روى حرف گذاردن، و چند پهلو سخن گفتن (جز در مورد استثنائى) نشانه عدم اعتماد گوينده به گفته هاى خود. و يا علامت ترس و وحشت او از طرف قضاوت شنوندگان است، و در هر دو صورت از ضعف و ناتوانى گوينده، حكايت مى كند.

ص: 95

به همين دليل هميشه رهبران انقلاب فكرى جهان، بخصوص پيامبران بزرگ، در صراحت بيان و قاطعيت، امتياز بر ديگران داشته اند، آنها در محيطهائى كه افكار مخالفين، آنان را به شدّت تهديد مى نموده، اهداف عالى خود را با صراحت و قاطعيت تمام بيان ميكرده اند.

مخصوصاً چون آنها به حمايت و رنجيدگان و ستمديدگان آمده بودند در گرفتن حقوق آنها صراحت خاصى نشان مى دادند. گفتگوى موسى را با زمامدار قلدر و استعمارگر زمان خود «فرعون» در مقام دفاع از حقوق بنى اسرائيل هر كس ببيند از صراحت و قاطعيت مردى كه در لباس شبانى بوده، در برابر آنچنان ديكتاتورى، تعجب مى كند و در عين حال لذت مى برد.

پيشواى بزرگ اسلام على عليه السلام كه خود آيتى از صراحت و قاطعيت بوده مخصوصاً در اين باره تأكيد بيشترى مى فرمايد و تصريح مى كند:

«ملتى كه حق ضعيفان را از زورمندان با «صراحت» نگيرد هرگز روى سعادت نخواهد ديد»(1).

***

يكى از امتيازات بزرگ آيات قرآن و گفتار و سخنان موزون پيغمبر اسلام (ص) همين صراحت و قاطعيت است كه به انحاء مختلف در لابلاى آن خودنمائى ميكند.

همه ميدانيم قرآن بسيارى از مطالب خود را با قسم- نه تنها با يك قسم بلكه با سوگندهاى متعدد تكان دهنده به آيات عظمت خدا در جهان آفرينش- شروع مى كند.


1- نهج البلاغه- عهدنامه مالك اشتر

ص: 96

ممكن است بعضى از كثرت قسمهاى قرآن دچار تعجب شوند، اما اگر به اين حقيقت توجه كنيم كه سوگندهاى متعدد اين كتاب آسمانى علاوه بر توجه دادن مردم به عظمت آيات خلقت و موجودات گوناگون آفرينش، و تحريك حس كنجكاوى آنها در راه مطالعه اسرار جهان هستى، نمونه اى از قاطعيت و صراحت خاص قرآن است و يكى از عوامل نفوذ آن در افكار عمومى ميباشد.

علاوه بر سوگندهاى متعدد، بسيارى از آيات قرآن با «ادات تأكيد» مانند «انَّ، انَّ، نون تأكيد، لام قسم» و امثال آن توأم است و هر كس با اين كتاب آسمانى آشنا مى گردد، در همان مراحل نخستين تحت تأثير لحن جدى و قاطع و نافذ آن قرار ميگيرد، و در اين قسمت ميان مسائلى كه افكار عمومى آن روز با آن آشنا بوده، يا نبوده و يا حتى مخالف بوده فرق نمى گذارد.

***

نمونه اى از صراحت قرآن

لحن بحثهاى قاطع قرآن براى درهم كوبيدن آئين بت پرستى در محيط آن روز كه بتها با شكوه و جلال هر چه تمام تر بر افكار مردم حكومت مى كردند، نمونه زدنده اى از اين معنى است.

قرآن براى جراحى افكار بيمار و عليل مردم آن محيط، به طرز ماهرانه اى دست در اعماق و زواياى مغز آنها مى برد، و قسمتهاى پوسيده و فاسد شده، افكار آنها را با بيان برنده خود قطع نموده، به دور مى اندازد.

از هيجان افكار عمومى كه بر اثر جريحه دار كردن تعصبات باطل و ريشه دار آنها بوجود مى آمد ابداً وحشت ندارد، قاطعيت لحن قرآن در اين

ص: 97

مسئله كه مهم ترين جبهه مبارزه اسلام و كفر بود بسيار جالب است، بد نيست در اينجا به گوشه اى از اين مبارزه وسيع و دامنه دار «به عنوان نمونه» اشاره شود.

قرآن گاهى براى مجسم ساختن ضعف و ناتوانى بتها با آنهمه «شكوة و جلال قلابى» كه داشتند ميگويد:

«إِنَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُبابًا وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيْئًا لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ تمام خدايان شما اگر اجتماع كنند حتى از آفريدن يك مگس عاجزند، و اگر مگس چيزى از آنها بربايد قدرت باز گرفتن آن را ندارند»!(1) زمانى براى مجسم ساختن «بيچارگى و زبونى آن بتهاى بينوا» داستان ابراهيم بت شكن و سرنوشت افتضاح آميز بتخانه مجلل «بابل» را پيش كشيده، به اينجا ميرساند كه ابراهيم (ع) به متوليان و حاميان بتكده، در حالى كه در برابر استدلال روشنى كه ابراهيم دائر بر گنگ بودن، و عدم شعور بتها، كرده بود سربزير انداخته بودند و از شدت شرم دانه هاى عرق بر پيشانى آنها نمايان بود ميگويد: «چگونه خدايانى را كه (ابداً) نه بحال شما سودى دارند و نه مى توانند كمترين ضررى به شما برسانند پرستش مى كنند اف بر شما و بر خدايان ساختگى شما، اى بى عقلها»!(2) و به اين ترتيب اثبات مى كند كه هيچ مجوز عاقلانه تى براى پرستش آنها نيست، زيرا نه آنها ميتوانند در صورت پرستش، گره اى از كار بندگان خود بگشايند، و نه در صورت تخلف صدمه اى به آنها بزنند و مجازات كنند، چنين معبودهايى بى مصرف و بى


1- سوره حج آيه 73.
2- سوره انبياء آيه 66 و 67.

ص: 98

كفايتى چگونه لايق پرستش هستند؟!

باز به زبان ديگر از آنها اقرار مى گيرد: هل يسمعونكم اذ تدعون او ينفعونكم او يضرون:

«آيا هنگامى كه آنها را مى خوانيد، صداى شما را مى شنوند؟! يا سود و زيانى به شما مى رسانند؟»!(1) (خدايانى كه حتى از شنيدن صداى بندگان خود عاجزند چگونه درخور پرستش مى باشند!)

بالاخره هنگاميكه بت پرستان براى فرار از اين منطق كوبنده، بار مسئوليت را بر دوش پدران و نياكان خود مى افكنند، و ميخواهند در پناه احترام و قداست و مصونيت معنوى خاصى كه نياكان در افكار عمومى دارند، خود را از چنگال اين منطق نيرومند نجات دهند و ميگويند:

بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا: «ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم پيروى مى نمائيم»(2) در اينجا قرآن ضربت خرد كننده خود را بر پايه اين منطق خرافى نيز ميزند، و تسليم بدون قيد و شرط آنها را در برابر خرافاتى كه ميراث گذشتگان آنها را تشكيل مى دهد به باد انتقاد مى گيرد و با صراحت مى گويد:

وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئًا وَ لا يَهْتَدُونَ «آيا اگر پدران آنها چيزى نمى فهميدند و هدايت نمى يافتند (باز هم بايد از آنها پيروى كنند)»؟!(3) لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ في ضَلالٍ مُبينٍ «به يقين شما و پدرانتان، در گمراهى آشكارى بوده ايد»!(4) و به اين ترتيب آخرين پناهگاه و سنگر آنها را ويران مى سازد.


1- سوره شعراء آيه 73 و 72.
2- سوره بقره آيه 170
3- سوره بقره آيه 170
4- سوره انبياء آيه 54.

ص: 99

البته اين گوشه اى از چگونگى مبارزه قرآن با آئين بت پرستى است كه شايد امروز در نظر بعضى اين معنى ساده جلوه كند، اما اگر عظمت و شكوه خاصى را كه «بتها» به عنوان «خدايان مقدّس» در افكار مردم آن محيط داشتند در نظر مجسم كنيم خواهيم دانست كه اين «صراحت و قاطعيت» چقدر ارزنده و درخور ستايش بوده است.

ص: 100

متانت و عفّت بيان

با اينكه افراد بيسواد و تاريك، توجهى به تعبيرات خود ندارند، و بسيار ميشود كه براى اداى مقصود خود كلمات و جمله هائى دور از نزاكت و ادب بكار مى برند، و با اينكه قرآن در ميان چنين مردمى آشكار گرديد، ولى هرگز رنگ محيط را به خود نگرفت، و در تعبيرات خود نهايت متانت و عفّت را رعايت نموده است، و اين موضوع به فصاحت و بلاغت قرآن رنگ خاصى بخشيده است.

اصولًا در قرآن هيچگونه تعبير زننده، ركيك، ناموزون، مبتذل و دور از عفت بيان، وجود ندارد، و ابداً متناسب طرز تعبيرات يك فرد عادى درس نخوانده و پرورش يافته در محيط جهل و نادانى نيست، با اينكه سخنان هر كس متناسب و همرنگ افكار و محيط اوست.

در بيان تمام سرگذشتهائى كه قرآن نقل كرده يك داستان واقعى عشقى وجود دارد و آن داستان يوسف و زليخاست.

داستانى كه از عشق سوزان و آتشين يك زن زيباى هوس آلود، با جوانى ماهر و پاك دل سخن ميگويد.

ص: 101

گويندگان و نويسندگان هنگامى كه با اينگونه صحنه ها روبرو ميشوند يا ناچارند براى ترسيم چهره قهرمانان و صحنه هاى اصلى داستان جلو زبان يا قلم را رها نموده، و به اصطلاح حق سخن را ادا كنند، گو اينكه هزار گونه تعبيرات تحريك آميز يا زننده به ميان آيد.

و يا مجبور ميشوند، براى حفظ نزاكت و عفّت زبان و قلم، پاره اى از صحنه ها را در پرده اى از ابهام بپيچند، و به خوانندگان و شنوندگان- بطور سربسته- تحويل دهند.

گوينده و نويسنده هر قدر مهارت داشته باشد غالباً گرفتار يكى از اين دو اشكال ميشود.

آيا ميتوان باور كرد، فردى درس نخوانده، هم ترسيم دقيق و كاملى از باريكترين و حساس ترين فصول چنين عشق شورانگيزى بنمايد، بدون اينكه كوچكترين تعبير تحريك آميز و دور از عفتى بكار برد.

ولى قرآن در ترسيم صحنه هاى حساس اين داستان به طرز شگفت انگيزى، «دقت در بيان» را با «متانت و عفت» بهم آميخته، و بدون اينكه از ذكر وقايع چشم بپوشد و اظهار عجز كند تمام اصول اخلاق و عفّت را نيز بكار بسته است.

ميدانيم از همه صحنه هاى اين داستان حساس تر شرح ماجراى آن «خلوتگاه عشق» است كه «ابتكار» و «هوس» زليخا دست به دست هم دادند و آنرا بوجود آوردند.

قرآن در شرح اين ماجرا همه گفتنى ها را گفته، اما كوچكترين انحرافى از اصول عفت سخن پيدا نكرده است، آنجا كه مى گويد:

وَ راوَدَتْهُ الَّتي هُوَ في بَيْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ اْلأَبْوابَ وَ قالَتْ هَيْتَ

ص: 102

لَكَ قالَ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبّي أَحْسَنَ مَثْوايَ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (يوسف: 23): «و بانوئى كه يوسف در خانه او بود از وى تقاضا و خواهش كرد و تمام درها را بست و گفت بشضتاب بسوى آنچه براى تو مهيا شده، گفت: از اين كار بخدا پناه مى برم (عزيز مصر) بزرگ و صاحب من است، مرا گرامى داشته. مسلماً ظالمان (و آلودگان) رستگار نخواهند شد».

نكاتى كه در اين آيه قابل دقت است از اين قرار است:

1- كلمه «راود» در جايى بكار برده ميشود كه كسى با اصرار آميخته به نرمش و ملايمت چيزى را از كسى بخواهد (اما همسر عزيز مصر چه چيز از يوسف خواسته بود، چون روشن بوده قرآن به همين كنايه روشن قناعت نموده است.)

2- قرآن نامى از «زليخا» يا تعبير «أمرأة العزيز» (يعنى زن عزيز مصر) را بكار نمى برد بلكه ميگويد: «التَّى هُوَ فىِ بَيْتِها» (بانوئى كه يوسف در خانه او بود) ضمناً با اين تعبير حس حق شناسى يوسف را نيز مجسّم ساخته، همانطور كه مشكلات يوسف را در عدم تسليم در برابر چنين كسى كه زندگى او در پنجه وى مى باشد مجسم ميكند!

3- «غَلَّقَتِ الابْوابُ كه معنى مبالغه را ميرساند و دلالت ميكند تمام درها را به شدت بست و اين ترسيمى از آن صحنه هيجان انگيز است.

4- جمله «قَالتْ هَيْتَ لَك/» كه معنى آن «بشتاب به سوى آنچه براى تو مهياست» آخرين سخنى را كه زليخا براى رسيدن به وصال يوسف گفت شرح ميدهد، ولى چقدر سنگين و پر متانت و پر معنى و بدون هيچگونه جنبه تحريك آميز و بدآموز.

5- جمله «مَعاذَ اللّه انَّهُ رَبِّى احَسن مَثْواى» كه يوسف در پاسخ

ص: 103

دعوت آن زن زيباى افسونگر گفت، به گفته اكثر مفسران به اين معنى است: پناه به خدا مى برم، عزيز مصر همسر تو بزرگ و صاحب من است و به من احترام مى گذارد و اعتماد نموده چگونه به او خيانت كنم، اين كار هم خيانت است و هم ظلم و ستم «انه يفلح الظالمون» و به اين ترتيب كوشش يوسف را براى بيدار ساختن عواطف انسانى زليخا تشريح ميكند.

6- جمله «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ»(1) از يك طرف ترسيم دقيقى از آن خلوتگاه عشق است كه آنچنان وضع تحريك آميز بوده كه اگر يوسف هم مقام «عقل» يا «ايمان» يا «عصمت» نداشت گرفتار شده بود، و از طرف ديگر پيروزى نهائى يوسف را بر ديو شهوت طغيانگر به طرز زيبائى توصيف نموده.

جالب اينكه تنها كلمه «همّ» بكار برده شده يعنى «زليخا تصميم خود را گرفته بود، و يوسف هم اگر برهان پروردگار را نمى ديد تصميم خود را ميگرفت» آيا كلمه اى متانت آميزتر از كلمه «تصميم» در اينجا مى توان پيدا كرد؟.

يك صحنه هيجان انگيز ديگر اين داستان، صحنه دعوت همسر عزيز مصر از زنان اشراف مصر است كه داستان عشق شورانگيز او را با يك غلام كنعانى، به باد انتقاد گرفته بودند.

در اين قسمت نيز قرآن از يك طرف حق مطلب را آنچنان ادا نموده كه ميگويد:

فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَرًا إِنْ هذا إِلَّا مَلَكٌ كَريمٌ (2) «هنگاميكه زنان مصر آن چهره دل آرا را ديدند چنان مسحور و محو تماشاى او شدند كه بى اختيار بجاى بريدن ميوه ها


1- سوره يوسف، آيه 24.
2- سوره يوسف، آيه 31.

ص: 104

دستهاى خود را بريدند و گفتند اين بشر نيست، فرشته آسمانى است»!.

از طرف ديگر براى رعايت نهايت عفت سخن تنها به جمله «اكبرنه» (يوسف را مهم تلقى كردند) قناعت نموده است.

جالب اينكه در دنباله اين صحنه تهديد زليخا را نسبت به يوسف كه اگر تسليم عشق و هوس او نشود به زندان خواهد رفت به اين تعبير نقل ميكند و لئن لم يفعل ما آمره ... يعنى اگر آنچه را به او دستور فرمان ميدهم انجام ندهد(1) (اما چه فرمان ميداده، سربسته گذاشته شده است).

و نيز در دعاى يوسف كه پس از تهديد زليخا به پيشگاه پروردگار نموده، چنين ميگويد: رب السجن احب الى مما يدعوننى اليه: «خداوندا! زندان- نزد من محبوبتر است از آنچه اينها مرا به سوى آن مى خوانند».

ضمناً از تعبير «يدعوننى» يعنى آنچه اين زنان مرا به آن دعوت ميكنند برمى آيد كه زنان ديگر هم دور يوسف را گرفته بودند و حق را به زليخا در اين عشق آتشين ميدادند و يوسف را به تسليم در برابر او تشويق ميكردند.

اين طرز تعبيرات از يك فرد عادى درس نخوانده كه در ميان يك ملت نيمه وحشى بزرگ شده باشد بسيار دور است، كه در يك چنين داستان عشقى مو به مو مطالب را بازگو نمايد بدون اينكه از مرز عفت سخن كوچكترين انحرافى پيدا كند.

اشكال

ممكن است كسانى ايراد كنند كه با اين همه، در قرآن پاره اى تعبيرات ديده ميشود كه با عفت سخن سازگار نيست مانند تعبير به «قبل» و «دبر» در


1- سوره يوسف، آيه 32.

ص: 105

آيه 26 و 27 از همين سوره يوسف، و يا تعبير به «فرج» و تعبير به «غائط» در بعضى ديگر از آيات قرآن.

پاسخ

اين ايراد از يك اشتباه بزرگ در معانى «اين كلمات» سرچشمه ميگيرد، و آن اينكه كلمات مزبور، بر خلاف آنچه گاهى در ترجمه هاى فارسى براى ما گفته اند، هرگز به معنى صريح اعضاى تناسلى و مانند آن نيست، بلكه كنايات بسيار دورى است كه آن خود نيز نشانه ديگرى از عفّت بيان قرآن است.

ما اگر به معنى حقيقى و اصلى آنها در لغت مراجعه كنيم خواهيم ديد كه چه اندازه سربسته و جنبه كنائى دارد.

مثلًا «قبل» در لغت درست به معنى «جلو- پيش رو» مى باشد (ان كان قميصه قدمن قبل- يعنى اگر پيراهن يوسف از جلو و پيش رو پاره شده باشد).(1) و «دبر» بمعنى «عقب- پشت سر) است (ان كان قميصه قدمن دبر يعنى اگر پيراهن او از پشت سر پاره شده باشد):(2) «غائط» بمعنى مكان پست و محفوظ است و در قرآن تنها به همين معنى بكار رفته و آمدن از مكان محفوظ و پائين كنايه بسيار سربسته اى براى دفع مدفوعات است، در لغت ميخوانيم: (غوط البئر حفرها، فابعد حفرها غائط البئر حرفها- كه بمعنى حفر چاه آمده است).

«فرج» درست به معنى فاصله ميان دو چيز، و فرجه و شكاف است.

«فرج لباس» به شكافهاى لباس گفته ميشود، و گاهى به متن و وسط چيزى فرج ميگويند، مانند وسط جاده (فرج الوادى اى بطنه- فرج


1- سوره يوسف، آيه 26.
2- سوره يوسف، آيه 27.

ص: 106

الطريق اى متنه).

با توجه به اين واقعيت خوبى روشن ميگردد كه اين تعبيرات كمترين منافاتى با عفّت بيان قرآن ندارد بلكه مؤيّد آن است.

تنها عيب در طرز لغت ياد دادن به ما فارسى زبان ها يا ساير افراد غير اهل لسان است كه هنگام ترجمه اين لغات معناى اصلى را براى ما ذكر نميكنند، و جنبه كنائى آن را ناديده ميگيرند، و چنان ترجمه ميكنند كه ما خيال ميكنيم مثلًا فرج يا قبل و دبر به معنى آن اعضاى مخصوص است، اين اشتباه مربوط به ما و طرز تعليم ماست، نه مربوط به قرآن و طرز تعبيرات قرآن. (دقت كنيد)

اميدواريم نويسندگان و گويندگان محترم در طرز ترجمه هاى خود در اين لغات اين نكته را رعايت نمايند تا از اين رهگذر اشكالى در اذهان شنوندگان و خوانندگان آنها توليد نشود.

ص: 107

اعجاز قرآن از دريچه عقايد و معارف مذهبى

اشاره

* ايدئولوژى مذهبى

* عقايد در محيط نزول قرآن

* مقايسه معارف قرآن و عقايد زمان جاهليت

* مقايسه معارف قرآن و عهدين

* داستان آفرينش آدم در قرآن و عهدين

* داستان ملاقات فرشتگان با ابراهيم (ع) در قرآن و عهدين

* سرچشمه اختلاف زبانها در قرآن و عهدين

* نتيجه اين بحث تطبيقى

ص: 108

ايدئولوژى مذهبى

منظور از معارف دينى همان عقائد مربوط به آفرينش جهان و مبدأ بزرگ عالم هستى، و صفات ذات پاك او، و مسائل مربوط به آفرينش و سرنوشت انسان، و عوالم بعد از اين جهان، و سفيران وحى و شرايط و صفات آنان و همچنين جانشينان آنهاست.

خلاصه آنچه مربوط به «ايدئولوژى مذهبى» و زير بناى مسائل دينى مى باشد.

از بررسى آيات قرآن مجيد به خوبى برمى آيد كه آيات مربوط به معارف اسلامى كاملًا در سر حد اعجاز است.

البته ذكر يك نكته در اينجا لازم بنظر ميرسد و آن اينكه:

ممكن است سخن درباره «معارف قرآن» و «فرهنگ عقائد اسلامى» كه از قرآن اقتباس شده، امروز براى ما ساده جلوه كند، زيرا آنچه در قرآن مى يابيم همان است كه ما از روزهاى نخست كه در محيطهاى اسلامى پرورش يافته ايم به آن ايمان داشته ايم، و براى ما تازگى ندارد.

و لى نبايد فراموش كرد كه گذشته از حقايق جالب عميقى كه در اين

ص: 109

زمينه ها در قرآن وجود دارد و براى اكثر مسلمانان هنوز بطور كامل تشريح نشده، و مسلماً آشنائى با آنها موجب آشنائى بيشتر به اهميت اين كتاب آسمانى است، در مورد همان عقايدى را كه با آنها آشنائى داريم شرط انصاف اين است كه براى درك چگونگى تعليمات قرآن در مورد آنها وضع موجود را كه زائيده قرآن است بكلى فراموش كنيم، و خود را در يكى از دو محيط فرض كنيم:

1- محيط جاهليت، يا عصر پيدايش و طلوع قرآن.

2- محيط مذاهب ديگر مانند مذهب يهود و مسيحيت، يا مذاهبى همچون بودائيت و مجوسى گرى.

اگر ما طرحى را كه آنها درباره معارف و ايدئولوژيها و مسائل اصولى و اساسى مذهب ارائه ميدهند با معارف و تعليماتى كه از قرآن به دست مى آيد «مقايسه» كنيم تفاوت ميان اين دو كاملًا روشن ميگردد.

اصولًا اين روش (روش مقايسه) در بسيارى از علوم بكار ميرود و نتايج درخشانى به بار آورده است و همان چيزى است كه در اصطلاح متداول امروز ما به عنوان «روش تطبيقى» و در اصطلاح عربى امروز به عنوان «المنهج المقارن» ناميده مى شود.

(مثلًا) منظور از «حقوق طبيعى» ارزيابى يك روش حقوقى معيّن، با در نظر گرفتن روشهاى حقوقى ديگر از طريق مقايسه و ارزيابى متقابل است، و مطئناً هر گونه ارزيابى درباره هر موضوعى بدون استفاده از اين روش تحقيقى ناقص و ناتمام خواهد بود.

ما نيز در ارزيابى معارف اسلامى ميخواهيم از «روش تطبيقى» استفاده كنيم و عقايد و معارف مذاهب مختلف را در برابر يكديگر چيده،

ص: 110

و يك بررسى همه جانبه روى آنها انجام دهيم و مزاياى معارف قرآن را بر آنها دريابيم.

1- عقائد در محيط ظهور قرآن

محيطى است پر از بتها و بتكده هاى با شكوه، از بتهاى خانگى گرفته تا بتهاى قبيله و بتهاى بزرگ كه مورد توجه هر شهر و ديار است.

نيروى تخيل چه كارها كه نمى كند؟ انسان چيزى را به دست خود بسازد، آن هم از يك قطعه چوب و سنگ و فلز فاقد هر گونه حس و شعور و حركت و بينش، و سپس همه مقدرات خود را به دست او بسپارد، در برابر آن عاجزانه زانو بزند، راز و نياز كند، سجده كند، قربانى بياورد، الحاح و التماس كند و شعاع قدرت آن را تا بى نهايت پيش ببرد، و آن را «شريك خدا» يا «واسطه فيض» و «شفيع» درگاه او بداند؟

بر خلاف آنچه بعضى تصور مى كنند بت پرستان عرب به خدا عقيده داشتند و آن ذات پاك را كه «اللّه» مى ناميدند آفريننده آسمانها و زمين مى دانستند، چنانكه قرآن صريحاً از آنها نقل مى كند:

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ «و هر گاه از آنان سئوال كنى: چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است؟ مى گويند: «اللّه».

(لقمان- آيه 25).

عين همين مضمون در سه آيه ديگر از قرآن نيز آمده است: (زمر آيه 25) و (زخرف- آيه 9) و (زخرف- آيه 87)

بنابراين آنها «بتها» را شركاء خدا در عبادت، و يا تعيين سرنوشت آدميان مى دانستند: و جعلوا لِللّهِ شركاء: «براى خدا همتايانى قرار دادند» (رعد- آيه 33)

ص: 111

و يا شفيعات بر درگاه او مى دانستند: چنانكه قرآن مى گويد:

وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ:

«آنها چيزهائى را پرستش مى كنند كه نه به آنها زيان مى ساند (كه از ترس عبادت كنند) و نه سودى بحال آنها دارد (كه به اميد منفعت آنها را پرستش نمايند) و آنها مى گويند اين (بتها) شفيعان ما در پيشگاه خدا هستند» (يونس- آيه 18).

گر چه عقيده آنها درباره شعاع قدرت بتها خالى از ابهام و احياناً تناقض نبود، و البته يك چنين عقيده خرافى نمى تواند خود را از آن ابهام و تناقض هم بر كنار دارد، ولى هر چه بود، عقيده به بتها زير بناى عقايد و افكار مذهبى آنان را تشكيل ميداد، و روح بت سازى و بت تراشى، و بت پرستى بر سراسر ايده هاى آنها با تمام قدرت حكومت ميكرد. تا آنجا كه به هنگام سفر، يا انجام يك كار مهم، و يا حتى اقدام به جنگ با قبيله ديگر، از بتهاى معروف و بزرگ اجازه مى گرفتند، و متوليان بتخانه با كيسه مخصوصى كه در آن چوبه هاى متعدد تير مانندى ريخته بود و روى بعضى «اين كار را انجام بده» و بعضى ديگر «اين كار را انجام نده» نگاشته بودند، نظريه خدايان را ابراز مى داشتند، و به اين ترتيب آن موجودات بى زبان را به زبان مى آوردند!

داستان معروف بت قبيله «بنى حنيفه» را كه از «خرما» ساخته شده بود، و در قحطسالى پس از خالى شدن انبارهاى آذوقه، به آن حمله ور شدند و در اندك مدتى «بندگان اين خدا» «خداى خود» را با كمال جسارت خوردند و شكمى از عزا درآوردند! همه كم و بيش شنيده ايم.

و اين شعر كه هنوز در لابلاى اشعار دوران جاهليت مى درخشد،

ص: 112

يادگار همان داستان است:

اكلت حنيفة ربها عام التقحم و المجاعةلم يحذروا من ربهم سوء العواقب و التباعة:

«طايفه بنى حنيفه خداى خود را به هنگام خشكسالى و گرسنگى خوردند، و از عواقب شوم اين اقدام بر ضد خداى خود نترسيدند»! ...

و معلوم نيست خداى هضم شده در شكم بندگان، ديگر چه قدرتى مى تواند داشته باشد تا آنها را كيفر دهد و مجازات كند؟

اين منحطترين و مضحك تيرن فكر خرافى است كه ممكن است به مغز انسانى خطور نمايد.

شايد ضرب المثل معروف فارسى ما «يا خدا يا خرما» نيز اشاره اى به همان داستان باشد كه اگر آن بت پرستان خدا را ميخواستند بايد از خرما چشم بپوشند، و اگر خرما را مى خواستند بايد از خدا چشم بپوشند، جمع ميان هر دو ممكن نبود!!.

اعراب فرشتگان را دختران خدا ميدانستند، در حالى كه خودشان حتى از شنيدن نام «دختر»- بواسطه شدّت تحقير زن در آن محيط- تنفر داشتند.

وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِما ضَرَبَ لِلرَّحْمنِ مَثَلًا ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا: «هنگاميكه به يكى از آنها بشارت داده شود همان چيزى كه بخدا نسبت ميدهد (دختر) نصيبش شده» (زخرف- آيه 17).

آنها براى خداوند صفاتى همچون صفات انسانى قائل بودند و تا سر حدّ يك رئيس قبيله او را تنزل ميدادند.

قابل توجه اينكه مسئله «شرك» (تعدد خدايان) به قدرى پيش آنها

ص: 113

مسلّم بود كه اگر كسى دم از وحدت و يگانگى معبود ميزد از سخن او وحشت ميكردند و با تعجب مى گفتند:

أَ جَعَلَ اْلآلِهَةَ إِلهًا واحِدًا إِنَّ هذا لَشَيْ ءٌ عُجابٌ «آيا اين پيامبر بجاى آنهمه معبود تنها يك معبود قرار داده؟ راستى چيز عجيبى است!» (سوره ص- آيه 5).

معاد و رستاخيز و بازگشت انسان به يك حيات نوين با همين بدن مورد انكار آنها بود و اين مسئله را اصولًا نمى توانستند هضم كنند كه چگونه ممكن است اعضاى پوسيده و خاك شده و پراكنده در زمين بار ديگر جامه حيات در تن كند و به صورت نخستين باز گردد:

وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلى رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفي خَلْقٍ جَديدٍ أَفْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا أَمْ بِهِ جِنَّةٌ «كافران گفتند آيا كسى را به شما نشان دهيم كه مدعى است هنگامى كه شما بصورت اجزاء بسيار زيادى در زمين پراكنده شديد بار ديگر آفرينش تازه اى خواهيد يافت؟ آيا او بر خدا دروغ بسته، يا جنون دارد»؟! (سبا- آيه 7)

و به اين ترتيب مسئله معاد و بازگشت به حيات را نشانه جنون و ديوانگى مى پندااشتند.

افكار آنها همه جا مملو از خرافات و موهومات بود، از حوادث موقع تولد گرفته تا هنگام مرگ.

اعتقاد عجيب و غريب آنها درباره غولهاى بيابانى، و فرمولهائى كه براى رهائى از چنگال اين موجودات خيالى پيشنهاد ميكردند، عقيده آنها درباره مرغ نوحه گر كه آن را «صدى» مى ناميدند نمونه هائى از اين خرافات بود.

ص: 114

خلاصه قرآن در محيطى طلوع كرد كه عقائد و ايدئولوژيهاى مذهبى آنها، خرافى، بى منطق و خالى از هر گونه ارزش علمى بود.

يك مقايسه ساده ميان معارف قرآن، با اينگونه عقايد، نشان ميدهد كه معارف اين كتاب علاوه بر اينكه در سطح بسيار بلند و عالى است، كاملا منطبق بر استدلالات عقلى و خالى از ابهام و خرافه است.

بعنوان نمونه:

قرآن براى كوبيدن افكار بت پرستان و تكان دادن مغزهاى خفته آنان، و بالاخره براى توجه دادن آنها به قبح و زشتى اين عقيده خرافى چنين وارد ميدان مى شود:

در يك جا از قول ابراهيم (ع) معلم توحيد و قهرمان بت شكن چنين نقل ميكند:

ما هذِهِ التَّماثيلُ الَّتي أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ. قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدينَ. قالَ لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ في ضَلالٍ مُبينٍ «اين عكسها و نقوش و مجسمه ها كه در برابر آن زانو مى زنيد چيست؟ گفتند: ما پدران خود را ديديم كه آنها را پرستش مى كنند!- گفت شما و پدرانتان در گمراهى آشكارى بوده ايد» (پس چه جاى تقليد و اقتباس از آنهاست؟) (سوره انبياء- آيات 52- 54)

در اينجا چون بت پرستان بر مسئله حفظ عادات و رسوم نياكان تكيه ميكنند، قرآن اين مسئله را مردود شناخته و آن را محدود به مواردى ميداند كه تقليد و اقتباس و حفظ اين عادات و رسوم مصداق «گمراهى» و يا «گمراهى آشكار» نباشد.

در جاى ديگر مى گويد:

أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئًا وَ لا يَضُرُّكُمْ أُفِّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ

ص: 115

مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ آيا غير از خدا را پرستش مى كنيد؟ همان چيزهائى كه نمى توانند سودى به شما برسانند و نه زيانى، اف بر شما و اين معبودهائى كه غير از خدا براى خود انتخاب كرده ايد، آيا شما نمى فهميد؟» (انبياء- 66- 67)

يعنى پرستش شما يا به اميد سود است يا ترس از زيان، اينها كه منشاء اثرى نيستند نه سودى دارند و نه زيانى.

در جاى ديگر مى گويد: آيا خدايانى غير از او براى خود برگزيده ايد كه (حتى) مالك سود زيان خود نيستند (تا چه رسد به شما؟)

قُلْ أَ فَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ لا يَمْلِكُونَ لأَنْفُسِهِمْ نَفْعًا وَ لا ضَرًّا (رعد- 16).

درباره «بت طلائى مجسمه گوساله» بنى اسرائيل مى فرمايد:

آيا اينها نمى ديدند كه اين بت پاسخ به سخنان آنان نمى دهد، و قادر به درك كلمات آنها نيست، و مالك سود و زيان آنها نمى باشد؟ «خدائى كه با بندگانش نمى تواند تفاهم كند و سخنان آنها را درك كند چگونه ممكن است بيارى آنها بشتابد: «أَ فَلا يَرَوْنَ أَلَّا يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلًا وَ لا يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعًا» (طه- 89)

***

قرآن و اثبات وجود خدا

اكنون ببينيم قرآن براى مهمترين مسائل عقيده اى يعنى اثبات وجود خدا از چه راه وارد شده است.

قرآن درباره اثبات وجود خدا نزديكترين و روشن ترين راه را

ص: 116

پيموده، گاهى از طريق توجه دادن به نداى فطرت وارد شده و مى گويد: «فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ:

«هنگامى كه سوار بر كشتى شوند خدا را با اخلاص ميخوانند، اما هنگامى كه آنها را نجات داديم و به خشكى رسيدند بار ديگر شرك و بت پرستى را آغاز ميكنند.» (عنكبوت- 65).

ولى بيش از آنچه روى «توحيد فطرى» تكيه نموده، روى «توحيد استدلالى» از طريق «سير آفاق و انفس» و مطالعه در اسرار آفرينش زمين و آسمان و انسان و گياهان و حيوانات و كوهها و درياها و ابرها و بادها و حوادث ديگر، تكيه ميكند.

بطوريكه اگر بخواهيم آياتى را كه درباره شناسائى خداوند از طريق مطالعه در اسرار هستى در قرآن وارد شده جمع آورى كنيم خود يك كتاب بزرگ مى شود. اين آيات كشش و جاذبه خاصى دارد و خدا را با عظمت بى پايانى در اعماق روح انسان جاى ميدهد.

قرآن درباره صفات خدا، بيان عميق و جالبى دارد و ضمن اينكه او را از هر گونه صفات محدود بشرى و آنچه در عالم امكان از صفات محدود آميخته به نقص، مبرا و منزه ميكند؛ لَيْسَ كَمَثْلِهِ شيئى «هيچ چيز مانند او نيست» (شورى- 11) توصيف رسائى درباره صفات كماليه او دارد، در يك جا مى گويد:

ص: 117

«هُوَ اللَّهُ الَّذي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحيمُ هُوَ اللَّهُ الَّذي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِىُ الْمُصَوِّرُ لَهُ اْلأَسْماءُ الْحُسْنى يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (حشر- 21 تا 24)

«او خداوندى است كه بجز او معبودى نيست، از اسرار درون و برون، پنهان و آشكار آگاه است، او بخشنده و همربان است. او خداوندى است كه جز او معبودى ندارد، سلطان و حكمروا اوست، از هر عيب و نقصى منزه است، ايمنى بخش و نگاهبان و مراقب و پيروز قاهر و بلند مرتبه و شايسته عظمت او است، پاك و منزه است از اين شركيهائى كه براى او درست كرده اند. او خداوندى است ايجاد كننده، آفريننده، طرح كننده صورتها، صاحب اسامى و صفات نيك، تمام موجوادات زمين و آسمان تسبيح او مى گويند، و او با قدرت و داناست».

راستى اگر اين توصيفى را كه قرآن از خداوند در اين چند آيه كرده با توصيفى كه بت پرستان يعنى قشرهاى وسيع محيط ظهور قرآن درباره خدا ميكردند مقايسه كنيم، آيا هيچ مى توان احتمال داد كه اين طرز بيان تكامل يافته آن افكار، و از مجراى تحولات فكرى انسانى باشد.

آيا از آن محيط تاريك و خرافى پيدايش چنين تعليمات عادى است؟!

و درباره توصيف علم خداوند چنين مى گويد:

وَ لَوْ أَنَّ ما فِي اْلأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ «اگر بتمام درختان روى زمين قلم شود، و دريا با هفت درياى ديگر مركب، با اينحال كلمات خدا تمام نمى شود (و قادر به نوشتن علوم

ص: 118

او نخواهند بود)». (لقمان- 27)

در واقع اين بيان تصويرى است از بى نهايت، ولى يك تصوير زنده، زيرا گاهى عدد بى نهايت به صورت «مرده» ادا مى شود، و آن در حالى است كه براى بيان آن از اصطلاحات رياضى و فلسفى مانند كلمه «بى نهايت» و امثال آن استفاده مى شود.

و گاهى به صورت «زنده» و آن در حالى است كه يك ترسيم اجمالى عظيم با يك تجسم فوق العاده قوى آن را در فكر انسان منعكس سازد، همانطور كه در اين آيه ديده مى شود، و در هر صورت تصور نمى كنيم براى توضيح علم بى پايان خداوند بيانى رساتر و گوياتر از اين باشد كه ابهت و عظمت بى نهايت را در يك عبارت كوتاه منعكس سازد.

در مورد احاطه علم بى پايان خدا به همه چيز مى گويد: يَعْلَمُ خائِنَةَ اْلأَعْيُنِ وَ ما تُخْفِي الصُّدُورُ: «از چشمهائى كه بخيانت گردش ميكنند آگاه و از اسرار درون سينه ها با خبر است». (غافر- 19)

درباره عموميت قدرت بى پايان او ضمن بحث معاد مى فرمايد:

أَ وَ لَيْسَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلى وَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَليمُ إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ آيا آن كسى كه آسمانها و زمين را آفريد نمى تواند جهانى همانند آنها بيافريند؟ بلى مى تواند، و اوست خلاق دانا، آفرينش در پيشگاه قدرت او بقدرى ساده است كه) هنگامى كه چيزى را اداره كند ميدهد ايجاد شود! آنهم فواً ايجاد ميشود». (يس- 82- 81)

درباره پاك بودن او از جسميت و عوارض جسم و عدم قدرت ديده هاى ظاهر بر مشاهده ذات مقدس او، مى گويد: لا تُدْرِكُهُ اْلأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ اْلأَبْصارَ

ص: 119

وَ هُوَ اللَّطيفُ الْخَبيرُ: «چشم ها از مشاهده ذات عاجزند، ولى او چشمها را مى بيند و او دقيق و آگاه است». (انعام- 103)

درباره احاطه او به همه چيز و حضور او در همه جا تعبيرات فوق العاده بلندى ديده ميشود كه مخصوص خود قرآن است مانند:

وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ «مشرق و مغرب از آن خدا است! پس به هر سو رو كنيد رو به خدا كرده ايد». (بقره- 115)

و هو معكم اينما كنتم و اللّه بما تعملون بصير: «او همراه شما و با شماست هر كجا باشيد و آنچه را عمل مى كنيد مى بينيد» (حديد- 4)

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريد: «ما انسان را آفريديم و از وسوسه هائى كه در او ميگذرد آگاهيم و ما به او از رگ گردنش نزديكتريم» (سوره ق- 16)

هنگاميكه انسان مفاهيم اين آيات را در درون جان خود ترسيم ميكند، و به تعبيرات ديگر آيات قرآن درباره تسبيح عمومى موجودات جهان و آن نغمه روح پرور توحيد كه به تصريح قرآن از تمام ذرات جهان هستى، از دل تمام اتمها، از درون تمام كهكشانها و سحابيها، در اين پهنه بى انتهاى آفرينش در گوش جان نواخته مى شود، مى آميزد، خود را در عالمى ديگر احساس ميكند، عالمى كه با عالم معمولى ما بسيار فرق دارد، جهانى كه سراسر گوش و زبان است، سراسر روح و احساس، و سراسر مراقبت و مسئوليت و بالاخره سراسر نور و روشنائى است.

چگونه مى توان باور كرد كه اين تعليمات از درون آن بتكده هاى كثيف و آلوده برخيزد و محيطى كه جز ظلمت و جهل محصولى ندارد مبتكر چنين افكارى باشد؟

ص: 120

در مورد نسبتى كه بت پرستان درباره فرشتگان به خدا ميدادند و مى گفتند آنها دختران خدايند، مى گويد:

وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَدًا سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ «گفتند خداوند فرزند براى خود اختيار كرده است چنين نيست، آنها (فرشتگان) بندگان بزرگوار او هستند كه هرگز بدون اجازه او سخنى نمى گويند و به فرمان او عمل ميكنند، اعمالى را كه انجام داده اند و اعمالى را كه انجام خواهند داد ميداند، و آنها جز براى كسانى كه خداوند راضى است شفاعت نمى كنند و از ترس كيفر) او بيمناكند (انبياء- آيات 26- 30)

قرآن درباره معاد و وحشتى كه از شنيدن نام آن داشتند، و بازگشت به زندگى را جزو محالات مى شمردند، با منطق جالبى كه از زندگى روزمره آن مايه مى گيرد اين مسئله را به صورت يك امر حسى و ملموس در آورده است.

و در حالى كه بت پرستان دوران جاهليت از جمع آورى استخوانهاى انسان پس از پراكنده شدن در زمين و پوسيدن تعجب مى كردند، مى گويد: خداوند نه تنها قادر بر اين كار است، بلكه قادر است كه خطوط سر را نيز دوباره به همان صورت اول بازگرداند.

أَ يَحْسَبُ اْلإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ- بَلى قادِرينَ عَلى أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ:

آيا انسان گمان ميكند استخوانهاى او را جمع آورى نمى كنيم، آرى توانا هستيم كه از سر انگشتان او را نيز تجديد ساختمان نمائيم» (سوره قيامت- آيات 3 و 4)

ص: 121

موضوع تجديد ساختمان سرانگشتان كه لازمه آن ترسيم خطوط سابق و تجديد آنست با توجهى كه اخيراً درباره خطوط سرانگشتان و اينكه خطوط سرانگشت هر كس معرّف خود او است و هيچ گونه شباهتى با ديگران ندارد، خيلى پر معنى به نظر ميرسد.

و براى اينكه به اين مسئله معاد جنبه حسى بدهد، گاهى انسان را متوجه آفرينش او از خاك كه همچون زندگى پس از مرگ است، ميكند.

و گاهى به مراحل تكامل جنينى كه به واسطه تحولهاى فوق العاده ميان هر مرحله با مرحله ديگر شباهت زيادى به مسئله معاد دارد، اشاره كرده و زمانى دست انسان را گرفته در جهان طبيعت سير ميدهد، آنجا كه زمينهاى مرده را در برابر چشم همگان زنده ميكند و اين صحنه را هر سال تكرار مى نمايد.

اين سه موضوع را در آيات زير يكجا بيان ميكند:

يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ في رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَيِّنَ لَكُمْ وَ نُقِرُّ فِي اْلأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئًا وَ تَرَى اْلأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّهُ يُحْيِ الْمَوْتى وَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَديرٌ:

«اى مردم اگر در رستاخيز ترديد داريد، در نظر بياوريد كه ما شما را از خاك آفريديم، و سپس (در دوران تكامل جنينى) از نطفه و سپس از علقه (خون منعقد شده) و بعد بصورت گوش جويده شده درآمديد كه بعضى تام الخلقه و بعضى غير تام الخلقه است، تا به شما نشان دهيم كه بر همه چيز قادر هستيم. سپس تا زمانى كه ميخواهيم شما را در رحم مادران

ص: 122

نگاه داشته، سپس به صورت طفلى شما را بيرون سپس به دوران تكامل عقل ميرسيد، در اين ميان بعضى مى ميرند، و بعضى زنده مى مانند و بدوران سخت و ناراحت كننده پيرى و كهنسالى ميرسند تا آنجا كه همه دانستنيهاى خود را فراموش ميكننند.

(از طرفى) زمين مرده را مى بينى كه پس از نزول باران تحرك و جنبش مى يابد و نمو ميكند و از هر جفت گياهان با طراوت و نشاطانگيز مى روياند. اينها بخاطر اين است كه بدانيد خداوند بر حق است و مردگان را زنده ميكند و بر همه چيز قادر است (سوره حج- آيات 5 و 6)

و به اين ترتيب نخستين صحنه اى را كه ترسيم ميكند صحنه اول آفرينش از خاك (يك موجود بى جان) است كه همه آن را قبول دارند. چه اينكه همه حتى مادّيها معتقدند كه در آغاز آفرينش زمين، هرگز موجود جاندارى وجود نداشت، و زمين يكپارچه آتش سوزان بود.

پس چه جاى تعجب كه بار ديگر انسان پس از خاك شدن لباس حيات را در بر كند، اين يك دليل.

سپس خلقت افراد فعلى را تشريح ميكند كه نخست نطفه اى تك سلولى و به ظاهر بى ارزش بودند و در مدت چند ماه چنان تحولها و دگرگونيها در آن آشكار ميگردد كه فاصله هر كدام با ديگر بى شباهت به فاصله مرگ و حيات نيست.

گاهى در آن ظلمتكده خاموش رحم، و زمانى در دوران پر تحرك كودكى و جوانى، و باز به دوران خاموش پيرى گام مى نهد و دائماً مركز نوسانهاى گوناگون و شديد است. بنابراين چرا امكان بازگشت مجدد او به زندگى با ترديد روبرو گردد (اين دليل ديگر).

ص: 123

بعد داستان زندگى و مرگ گياهان و حيات و مرگ مكرر زمين را در زمستان و بهار پيش ميكشد، و معاد را به صورت يك قانون عمومى و همگانى جهان آفرينش و حيات مجسم مى سازد.

حيات و مرگ همه جا يكى است، اگر امكان رستاخيز و معاد در گياهان و خاكهاى مرده و مواد غذائى آن كه عضو پيكر گياهان زنده ميشوند اثبات گردد، اين حكم در موارد ديگر نيز صادق خواهد بود همانطور كه گفته اند: حكم الامثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد. (اينهم دليل سوم)(1) قرآن در آيات فراوانى كه درباره تشريح رستاخيز و مسائل مربوط به آن بيان ننموده است. علاوه بر مسئله «بقاى ماده»، اشارات زيبائى به مسئله «بقاء انرژيهاى مختلف» نموده است.

گاهى مى گويد: اعمال انسان در زمين اثر ميگذارد و زمين به صورت يك «بايگانى بزرگ» اعمال او را ضبط ميكند، سپس در جهان ديگر همه را بازگو ميكند يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحى لَها: «آنروز زمين خبرهاى خود را بازمى گويد، و به وحى و الهام الهى اين كار را انجام ميدهد» (سوره زلزال- آيات 4 و 5).

و در جاى ديگر تصريح ميكند كه كار «بايگانى» و سپس «گواهى و شهادت» را پوست بدن انسان يا دست و پاى او نيز انجام ميدهند:

وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ:

«به پوستهاى تن خود مى گويند چرا به زيان ما گواهى داديد؟ ميگويند


1- بحث درباره معاد از نظر قرآن را در كتاب« معاد» كه در دست تكميل است بطور مشروح آورده ايم و از اين بحث از شاهكارهاى قرآن محسوب مى گردد.

ص: 124

خدائى كه همه موجودات را به سخن آورده ما را نيز به سخن درآورد (تا حقايق را بازگو كنيم) (سوره فصلت- 21)

مسلماً در آن روز كسى توجه به بقاى انرژى، و تغيير شكل آنها، و عدم نابودى اعمال و افعال انسان، و امكان استكشاف آنها از آثار باقيمانده در دل موجودات مختلف، نداشت.

در آن چنان محيطى راستى اين حقايق جالب است.

خلاصه

كوتاه سخن اينكه: از مجموع آياتى كه در باب مبدأ و معاد در قرآن آمده، خدا آن چنان معرفى شده كه هيچ گونه عيب و نقص و محدوديت و تعدد در ذات بى مثال راه او ندارد.

عالم به همه چيز، قادر بر همه چيز، با خبر از اسرار درون آگاه از غيب و شهود عالم هستى، حكمش در همه جا نافذ، از كهكشانها گرفته تا دل اتم، از جنين گرفته تا موجودات نيرومند همه و همه سر بر فرمان او هستند

همه جا هست، در هر زمانى وجود دارد، اصولًا زمان و مكان براى او مفهومى ندارد، همه موجودات جهان آيات عظمت او هستند و زبان همه آنها به تسبيح او باز.

نه احتياج و فقر، نه زن و فرزند، و نه خواب و بيدارى، و نه تحول و دگرگونى در ذات او راه ندارد.

هيچ گونه شبيه و شريك ندارد و با اينكه تمام ذرات وجود شاهد هستى او هستند هيچ كدام شبيه و مانند او نيستند.

به همه موجودات روزى ميدهد، و همه از خوان نعمت او بهره مندند.

ص: 125

هيچ كس جز او شايسته عبوديت نيست، و همه انبياء و فرشتگان بندگان او و سر بر فرمان او هستند و حتى بدون اذن او از كسى شفاعت نمى كنند.

در مورد معاد هم تصريح ميكند كه همان خداى كه طرح نخستين جهان را ريخت بار ديگر لباس حيات در اندام انسان مى پوشاند، همان خدائى كه در تنگناى رحم صورت گرى ميكند و نقشهاى عجيب و شگفت انگيز. بر يك قطره آب ترسيم مى نمايد، همان كس كه از اعماق خاكهاى تيره و مرده و يكنواخت هزاران نوع زندگى و حيات آفرينش، همان آفريدگارى كه زندگى را در دل مرگ و آتش را در درون آب و درخت سبز نگه ميدارد، بار ديگر انسانها را به حيات نوينى باز ميگرداند.

ذرّه اى از اعمال انسان مخفى نمى ماند، در و ديوار و زمين، و گوشت و پوست بدن انسان، و چشم و گوش و دست و پاى او همه مراقب و گواه اعمال اويند. خوبى و بدى را، حتى به اندازه يك «دانه خردل» يا يك «ذره بى مقدار»، جزا ميدهد.

اگر اين معارف را در برابر عقائد مذهبى اعراب در دوران جاهليت بگذاريم فاصله اى كه در ميان آنها وجود دارد با چيزى غير از «اعجاز» پر نخواهد شد، زيرا طرق مادى مطلقاً تفسيرى براى اين تفاوت نمى توان يافت. (دقت كنيد).

***

مقايسه معارف قرآن و عهدين

اكنون اين روش تطبيقى را در مورد ساير كتابهاى آسمانى و قرآن بكار بريم، اين كتب كه متأسفانه دستخوش انواع تحريفها شده، و در عين

ص: 126

حال مترقى ترين افكار مذهبى عصر مقارن نزول قرآن را در بر داشته، در برابر مباحث عقيده اى قرآن چنان كوتاه، كم مايه، تاريك، غير مستدل، و پر از خرافات مى نمايد كه هر گونه احتمال اقتباس اين كتاب آسمانى را از آن كتابها نفى ميكند.

اكنون يكى دو حادثه از سرگذشت انبياء را هم قرآن طرح كرده، و هم در عهدين طرح شده است و بسيارى از مسائل عقيده اى در آن آمده است، در برابر هم قرار داده و مقايسه مى كنيم:

قرآن مسئله آفرينش انسان را چنين طرح ميكند:

«خداوند به فرشتگان فرمود: در روى زمين جانشينى براى خود قرار ميدهيم، گفتند: آيا كسى را مى آفرينى كه در زمين فساد و خونريزى كند؟ در حالى كه ما تسبيح و حمد تو را بجا مى آوريم، خداوند فرمود:

من چيزهائى ميدانم كه شما از آن بى خبريد. سپس (آدم را آفريد) و علم اسماء (حقاق و اسرار جهان هستى) را به او تعليم داد، سپس موجودات جهان را بر فرشتگان عرضه داشت و فرمود مرا از اسرار اينها آگاه سازيد اگر راست ميگوئيد، فرشتگان گفتند: خداوندا منزّهى تو، ما هيچ دانشى نداريم جز آنكه تو به ما آموخته اى (و از اين علوم بى خبريم). خداوند به آدم فرمود اين حقايق و اسرار را براى آنها بيان كن، و هنگامى كه آدم آنها را بيان كرد خداوند فرمود آيا به شما نگفتم (من چيزهائى ميدانم كه شما از آن آگاه نيستيد) من غيب آسمان و زمين را ميدانم و نيز ميدانم آنچه را شما آشكار و آنچه را پنهان مى ساختيد و به فرشتگان گفتيم براى آدم سجده و خضوع كنيد، همه سجده كردند جز ابليس كه امتناع و تكبر ورزيد و از كافران شد،- و به آدم گفتيم تو و همسرت در بهشت سكونت

ص: 127

اختيار كنيد و از ميوه هاى آن فراوان بخوريد ولى نزديك اين درخت نشويد كه از ستمگران محسوب خواهيد شد، سپس شيطان آنها را به لغزش انداخت (و از آن درخت كه بهتر اين بود نخورند خوردند) و آنها را از بهشت و نعمتهاى آن بيرون ساخت، و ما به آنها گفتيم به زمين فرود آئيد در حالى كه بعضى دشمن بعض ديگر هستيد و قرارگاه و وسيله زندگى شما تا موقع معينى زمين خواهد بود. سپس آدم كلماتى را از پروردگار خود دريافت داشت و توبه كرد، خداوند نيز توبه او را پذيرفت خدا بازگشت كننده بسوى بندگان و مهربان است».(1) طبق اين آيات بزرگترين نقطه قوتى كه در آدم وجود داشت، و آفرينش او را به عنوان يك شاهكار آفرينش و خليفة اللّه توجيه مى نمود، و به همان دليل مسجود فرشتگان شد و همگى در برابر مقام شامخ او سر فرود آوردند، همان آگاهى او از «علم الاسماء» و اطلاع از «حقايق و اسرار آفرينش و جهان هستى» بود. قرآن با صراحت تمام عظمت مقام آدم را در اينها ميداند.

و بيرون رفتن آدم را از بهشت به خاطر خوردن از درختى كه قرآن نام معينى براى آن ذكر نكرده، معرفى ميكند، خروج او را به شيطان و وسوسه هاى او نسبت ميدهد و اين عمل را يك نوع لغزش براى آدم ميداند، نه گناه و شگستن حريم و عبوديت (در كلمه «از لهما» دقت شود).

اكنون ببينيم تورات كنونى كه مورد قبول يهوديان و تمام مسيحيان


1- خلاصه آيات 30 تا 37 از سوره بقره كه شرح ماجراى آفرينش آدم و خروج او را از بهشت ميدهد.

ص: 128

جهان است در اين باره چه ميگويد. در فصل دوم تكوين عيناً چنين مى خوانيم:

«... (7) پس خداوند خدا آدم را از خاك زمين صورت داد و نسيم حيات بر دماغش دميد و جان آدم زنده شد (8) و خداوند خدا در عدن از طرف شرقى باغى غرس نمود و انسانى كه مصوّر ساخته بود در آنجا گذاشت (9) و خداوند خدا هر درخت خوش نما و به خوردن نيكو از زمين رويانيد و هم درخت «حيات» در وسط باغ و درخت «دانستن نيك و بد را»! ... (16) و خداوند خدا آدم را امر فرموده گفت كه از تمامى درختان باغ مختارى كه بخورى (17) اما از درخت «دانستن نيك و بد» مخور چه در روز خوردنت از آن مستوجب مرگ مى شوى ... (25) و آدم و زنش برهنه بودند و شرمندگى نداشتند»! ...

و در فصل سوم چنين آمده:

« (1) و مار از تمامى جانوران صحرا حيله سازتر بود كه خداوند خدا آفريده بود و به زن گفت آيا خدا فى الحقيقه گفته است كه از تمامى درختان باغ مخوريد (2) و زن به مار گفت كه از ميوه درختان باغ ميخوريم (3) اما از ميوه درختى كه در وسط باغ است خدا فرموده است كه از آن مخوريد و آن را لمس ننمائيد مبادا كه بميريد! (4) و مار بزن گفت كه البته نمى ميريد! (5) و حال اينكه خدا ميداند روزى كه از آن ميخوريد چشمان شما گشوده شده چون خدايانى كه نيك و بد را ميدانند خواهيد شد (6) پس زن درخت را ديد كه به خوردن نيكو است، و اينكه در نظرها

ص: 129

خوش آيند است، و درختى كه مر دانشمندى را مرغوب است، پس از ميوه اش گرفت و خورد و به شوهر خودش نيز داد كه خورد (7) آنگاه چشمهاى هر دوى ايشان گشوده شده دانستند كه برهنه اند و برگهاى درخت انجير را دوخته از براى خود فوطه (چيزى شبيه لنگ) ساختند.

(8) و آواز خداوند را شنيدند كه به هنگام نسيم روز در باغ ميخراميد! و آدم و زنش خويشتن را از حضور خداوند خدا در ميان درختان باغ پنهان كردند (9) و خداوند خدا آدم را آواز كرده، وى را گفت كه كجائى؟ (10) او ديگر جواب گفت كه آواز تو را در باغ شنيدم و ترسيدم زيرا كه برهنه ام به جهت آن پنهان شدم (11) و خدا به او گفت كه تو را كه گفت كه برهنه اى؟! آيا از درختى كه تو را امر فرمودم كه نخورى خوردى (12) و آدم گفت زنى كه از براى بودن با من دادى او از آن درخت به من داد كه خوردم (13) و خداوند خدا به زن گفت: اينكه كردى چيست؟! و زن گفت كه مار مرا اغوا نمود كه خوردم (14) و خداوند خدا به مار گفت چونكه اين را كردى از تمامى بهايم و تمامى حيوانات صحرا ملعونى، بر شكمت خواهى رفت و تمامى روزهاى عمرت خاك خواهى خورد ...»

(22) و خداوند خدا گفت كه اينك آدم نظر به دانستن نيك و بد چون يكى از ما شده است، پس حال مبادا كه دست خود را دراز كرده، هم از درخت «حيات» بگيرد و خورده، دائماً زنده ماند (23) پس از آن سبب خداوند خدا او را از باغ عدن راند

ص: 130

تا آنكه در زمينى كه از آن گرفته شده بود فلاحت نمايد (24) و آدم را راند، و در طرف شرقى باغ «عدن» كرد بيان (فرشتگان) را و شمشير آتشبارى كه به جهت نگاهبانى راه شجره حيات گردش ميكردند مسكن داد!»(1) اين «افسانه زننده» كه در تورات كنونى به عنوان يك واقعيت تاريخى آمده است علت اصلى اخراج از بهشت، و گناه بزرگ او را توجه به علم و دانش و دانستن نيك و بد ميداند، و چنانچه آدم دست به شجره نيك و بد دراز نميكرد و تا ابد در جهل باقى ميماند، تا آنجا كه حتى نداند برهنه بودن زشت و ناپسند است، براى هميشه در بهشت باقى ميماند.

به اين ترتيب مسلماً آدم نبايد از كار خود پشيمان شده باشد، زيرا از دست دادن بهشتى كه شرط بقاى در آن ندانستن نيك و بد است در برابر بدست آوردن علم و دانش تجارت پر سودى محسوب ميگردد، چرا آدم از اين تجارت نگران و پشيمان باشد؟!

و به اين ترتيب افسانه تورات درست در نقطه مقابل قرآن كه ارزش مقام انسان و سر آفرينش او را در «علم الاسماء» معرفى كرده، گام برداشته است.

و اگر بعضى از ماترياليستها دين و مذهب را مايه تخدير و افيون اجتماعات معرفى كرده اند گفتار آنها مسلماً در مورد مذهبى كه بر اساس چنين افسانه رسوائى بنا شده باشد صادق خواهد بود، نه در مورد آئينى همچون


1- سفر تكوين- فصل دوم و سوم صفحات 2 و 3 و 4. از ترجمه فارسى تورات چاپ انگلستان سال 1878 كه وسيله« جمعيت بريتيش فارين بايبل سوسايتى» ترجمه شده است.

ص: 131

اسلام و كتابى همچون قرآن كه هدف آفرينش را «علم و دانش» معرفى نموده است.

(البته نبايد فراموش كرد اين افسانه هاى دروغين روز اول در تورات نبوده و بعداً بدان افزوده شده است.)

***

از اين گذشته در افسانه مزبور مطالب زننده عجيبى درباره خداوند و يا مخلوقات او ديده مى شود كه هر يك از ديگرى حيرت انگيزتر است، و آن عبارت است از:

1- نسبت دروغ به خداوند- (چنانكه در جمله شماره 17 فصل دوم مى گويد:

«خداوند گفت از اين درخت نخوريد كه مى ميريد»، در حالى كه نمى مردند، دانا مى شدند).

2- نسبت بخل به خداوند (چنانكه در جمله 22 فصل سوم ميگويد كه: خدا نمى خواست آدم و حوا از درخت علم و حيات بخورند و دانا شوند و زندگى جاويدان پيدا كنند.)

3- امكان وجود شريك براى خداوند- (هم چنانكه در همان جمله ميگويد: آدم پس از خوردن از درخت نيك و بد همچون يكى از ماها «خدايان» شده است!).

4- نسبت حسد به خداوند- (چنانكه از همان جمله استفاده مى شود كه خداوند بر اين علم و دانشى كه براى آدم پيدا شده بود رشك برد).

5- نسبت جسم به خداوند- (چنانكه از جمله 8 فصل سوم استفاده مى شود كه خداوند به هنگام صبح در خيابانهاى بهشت ميخراميد!).

6- خداوند از حوادثى كه در نزديكى او ميگذرد بى خبر است

ص: 132

(چنانكه در جمله 9 مى گويد: صدا زد آدم كجائى، و آنها در لابلاى درختان خود را از چشم خداوند پنهان كرده بودند!).

7- نسبت كار قبيح به خداوند- (زيرا از جمله هاى مختلف اين دو فصل برمى آيد كه خداوند اصرار داشت آدم و حوا برهنه مادرزاد باشند و ندانند!).

8- مار از خداوند دلسوزتر است!! (خواه مراد از مار شيطان باشد يا همان حيوان معروف، چه اينكه او انسان را به علم و دانش دعوت كرد در حالى كه خداوند اصرار داشت نادان بماند، و به اين ترتيب همه ما، در دانستن نيكيها و بديها و علوم و دانشها مديون مار يا شيطانيم!).

9- مار يا شيطان از انسان عاقلتر و فهميده تر است!

10- نسبت مجازات بى دليل به خداوند- (زيرا از جمله 14 فصل دوم برمى آيد كه خداوند مار را مجازات كرد، با اينكه او چيزى جز يك كار خير (تعليم جاهل!) انجام نداده بود و بيچاره چوب آن را خورد!).

11- خوراك مار خاك است!، در حالى كه چنين نيست.

12- «علم» و «حيات» درخت دارد كه هر كس از ميوه آن بخورد عقل و دانش و يا حيات جاويدان پيدا ميكند، در حالى كه چنين نيست.

13- آدم به جرم «آدم شدن» از بهشت اخراج شد!.

14- حوا و آدم با اينكه نيك و بد را نمى دانستند از كجا نصيحت مار را كه راه تكامل را به آنها نشان ميداد فهميدند و ترتيب اثر به آن دادند، اصولًا آنها از كجا ميدانستند علم و دانستن نيك و بد خوب است؟!

اين بود نمونه اى از مترقى ترين معارف موجود در زمان نزول قرآن

***

ص: 133

نمونه ديگر: ملاقات (فرشتگان با ابراهيم)

قرآن سرگذشت آمدن فرشتگان را- در مسير خود بسوى زمين لوط- نزد ابراهيم در سوره هود چنين آورده است:

«.. فرستادگان ما با بشارت به نزد ابراهيم آمدند و به او سلام كردند، ابراهيم به زودى گوساله بريانى نزد آنها آورد، اما هنگاميكه مشاهده كرد آنها دست به سوى غذا دراز نمى كنند در دل خود ترسيد (زيرا معمول بود اگر كسى از خوردن غذاى ديگرى امتناع مى ورزيد اين نشانه عدم دوستى او بود، يا اينكه ابراهيم متوجه شد آنها فرشته عذابند، و فرشته غذا نمى خورد) ولى آنها گفتند نترس ما به سوى قوم لوط فرستاده شده ايم (براى عذاب آنها) و همسر ابراهيم (ساره) ايستاده بود خنديد (شايد به اين جهت كه فهميد مأمور عذاب قوم آنها نيستند) سپس ما او را بشارت به تولد اسحاق و از دودمان او يعقوب داديم. صدا زد اى واى من چگونه فرزند ميزايم در حالى كه پيرم و شوهرم نيز پير است، مسلماً اين چيز عجيبى است؟! گفتند: آيا از فرمان خدا در اين باره تعجب ميكنى، اين رحمت خدا و بركاتش بر خاندان شماست، خداوند شايسته ستايش و كريم است.

و هنگاميكه ترس ابراهيم فرو نشست با ما درباره قوم لوط به گفتگو پرداخت (كه آنها را عذاب نكنيم) او مردى خدا ترس و توبه كار بود، گفتيم ابراهيم از اين امر صرف نظر كن، فرمان خدا صادر شده و آنها مسلماً (به كيفر جنايات خود) گرفتار عذاب

ص: 134

خواهند شد»(1).

همانطور كه مشاهده مى شود در اينجا مسئله خيلى ساده و روشن است كه جمعى از فرشتگان مأمور عذاب قوم لوط از سرزمين اقامت ابراهيم ميگذرند و او ميخواهد از آنها پذيرائى كند ولى آنها دست به غذا نمى برند. ابراهيم ترسان ميشود، زيرا متوجه ميشود كه وضع عادى نيست، و آنها مأمور عذابند، شايد احتمال ميدهد مأمور عذاب قوم او باشند، اما بزودى متوجه حقيقت ميشود.

همسر او ساره در گوشه اى ايستاده بود، خندان و مسرور ميگردد، و فرشتگان كه قرآن به عنوان رسولان و فرستادگان خدا از آنها نامبرده (رسلنا) به او كه تا آن زمان عقيم بود بشارت تولد فرزندى به نام اسحاق ميدهند، او تعجب ميكند، به زودى به او مى فهمانند كه در برابر رحمت و كرم خداوند تعجب معنى ندارد، سپس ابراهيم ميخواهد از قوم لوط شفاعت كند اما به زودى متوجه ميشود كه فرمان عذاب آنها صادر شده و قابل شفاعت نيستند.

در اينجا همه چيز عادى و منطقى است.

اكنون ببينيم عهد قديم (تورات) چه ميگويد:

در فصل هيجدهم از سفر تكوين (پيدايش) چنين ميخوانيم:

«و خداوند وى را در بلوطستان ممرى ظاهر شد، در حالتى كه بر در چادر به گرمى روز مى نشست. و چشمان خود را گشاده،


1- سوره هود از آيه 69 تا آيه 76- آيات را در قرآن به دقت مطالعه فرمائيد.

ص: 135

نگريست كه اينك سه شخص در مقابلش ايستاده اند و هنگامى كه ايشان را ديد از براى استقبال ايشان از در چادر دويد و بسوى زمين خم شد. و گفت كه اى آقايم حال اگر در نظرت التفات يافتم تمنا اينكه از نزد بنده خود نگذرى. و حال اندك آبى آورده خود تا آنكه پاهاى خود را شستشو داده در زير اين درخت استراحت فرمائيد.

و لقمه نانى خواهم آورد تا كه دل خود را تقويت نمائيد، و بعد از آن بگذريد، زيرا كه از اين سبب به نزد بنده خود عبور نموديد، پس گفتند به نحوى كه گفتى عمل نما.

پس ابراهيم به چادر نزد «ساره» شتافت و گفت كه تعجيل نموده سه پيمانه آرد رقيق خمير كرده گرده ها بر اجاق بپز. پس ابراهيم به گله گاو شتافت و گوساله تر و تازه خوبى گرفته به جوانى داد كه آن را به سرعت حاضر ساخت و كره و شير با گوساله اى كه حاضر كرده بود گرفت و در حضور ايشان گذاشت و نزد ايشان زير آن درخت ايستادند تا خوردند!.

پس وى را گفتند زنت «ساره» كجاست؟ و گفت: اينك در چادر است، او ديگر گفت كه البته بر طبق زمان، عمر به تو ميگردم (بازمى گردانم) و اينك زنت ساره را پسرى خواهد شد و ساره به در چادر مى شنيد در حالتى كه در عقب او بود.

و ابراهيم و ساره پير و سالخورده بودند و از ساره عادت زنان بريده شده بود. و ساره خود به خود خنديده گفت بعد از آنكه من پير شدم و آقايم پير شده است آيا ميشود كه مسرور شوم؟.

پس خداوند به ابراهيم گفت ساره چرا خنديده؟ گفت كه آيا به

ص: 136

تحقيق خواهم زائيد در حالتى كه پير شده ام. آيا براى خداوند چيزى هست كه دشوار باشد (و حال اينكه) در وقت موعود بر طبق زمان، عمر به تو مراجعت من فرمايم من و ساره را پسرى خواهد شد. و ساره انكار كرده گفت كه نخنديدم، چه مى ترسيد. پس او گفت چنين نيست به تحقيق تو خنديدى!.

و آن اشخاص از آنجا برخاستند و به سوى سدوم (1)، توجه نمودند و ابراهيم ايشان را مشايعت نمود تا آنكه ايشان را روانه نمايد.

و خداوند گفت از ابراهيم چيزى كه ميكنم پنهان نمايم. چون كه ابراهيم حقيقتاً قوم عظيم و بزرگ خواهد شد و تمامى طوائف زمين در او متبرك خواهند بود ...

و خداوند گفت: چون كه فرياد «سدوم» و «عموراه»(2) زياده و گناهان ايشان بسيار سنگين است، پس حال فرود آمده خواهم ديد كه آيا بالكليه مثل فريادى كه به من رسيده است عمل نموده اند و اگر چنين نباشد خواهم دانست و آن اشخاص از آنجا توجه نموده و به سوى «سدوم» روانه شدند در حالتى كه ابراهيم در حضور خداوند مى ايستاد. پس ابراهيم تقرّب جسته گفت كه آيا حقيقتاً صالح را با طالح هلاك خواهى ساخت؟ احتمال دارد كه در اندرون شهر 50 نفر صالح باشند، آيا ميشود كه آن مكان را هلاك سازى و به سبب 50 نفر صالحى كه در اندرونش مى باشند نجات ندهى؟

حاشا از تو كه مثل اين كار بكنى و صالحان را با طالحان هلاك سازى و صالح


1- شهرهاى آباد قوم لوط كه در فلسطين قرار داشت( سدوم با كسر سين است).
2- ( عموراه) نام يكى از آن شهرهاست.

ص: 137

با طالح مساوى باشد حاشا از تو، آيا ميشود كه حاكم تمامى زمين عدالت نكند؟

پس خداوند گفت اگر در ميان شهر سدوم 50 نفر صالح پيدا بكنم تمامى اهل آن مكان را به سبب ايشان نجات خواهم داد. و ابراهيم در جواب گفت: اينك حال من كه خاك و خاكستر آغاز تكلم نمودن با آقايم مينمايم، بلكه از 50 نفر صالح پنج نفر كمى نمايد آيا مى شود كه تمامى اهل شهر را به سبب آن پنج هلاك سازى؟ پس گفت اگر در آنجا 45 نفر يابم هلاك آن نخواهم كرد.

و بار ديگر با او متكلم شده، گفت بلكه در آن 40 نفر يافت شود، پس او گفت كه به سبب 40 نفر آن عمل نخواهم نمود.

و او گفت تمنا اينكه آقايم غضبناك نشود كه تكلم نمايم، بلكه در آن 30 نفر يافت شوند، او گفت اگر در آنجا 30 نفر پيدا بكنم آن عمل نخواهم نمود.

ديگر گفت اينك حال آغاز تكلم با آقايم نموده ام بلكه در آنجا 20 نفر يافت شوند، او گفت كه به سبب 20 نفر هلاك آن نخواهم كرد.

و ديگر گفت تمنا اينكه آقايم غضبناك نشود تا آنكه يك بار ديگر تكلم نمايم بلكه در آنجا 10 نفر پيدا شود او گفت كه به سبب ده نفر هلاك شان نخواهم كرد.

و خداوند هنگاميكه كلام را با ابراهيم به انجام رسانيده بود روانه شد و ابراهيم به مكانش رجعت نمود.»(1)


1- سفر تكوين( پيدايش) فصل هجدهم صفحه 18 و 19، همان چاپ.

ص: 138

طبق اين نوشته تورات «خداوند» و «سه نفر از فرشتگان» در بلوطستان «ممرى»(1) در يك روز گرم بر ابراهيم آشكار ميگردند. ابراهيم از آن سه فرشته پذيرائى گرمى ميكند و آنها غذاى او را مى خورند (بعضى از اين عبارات، فهميده اند كه خداوند هم از غذاى او خورد! يا اينكه آن سه نفر مظاهر سه گانه خدا طبق عقيده تثليث بودند!) به هر حال خداوند بشارت فرزند به ساره داد، ولى ساره از اين بشارت خنديد، خداوند ساره را مؤاخذه كرد كه چرا خنديدى؟ او منكر شد كه نخنديدم ولى خداوند تأكيد كرد كه خنديدى!!.

سپس آنها روانه شدند و ابراهيم آنها را مشايعت كرد، در وسط راه خداوند فكر ميكند چرا ابراهيم را از اقدامى كه ميخواهد درباره قوم لوط انجام دهد بى خبر بگذارد، لذا به او گفت:

سر و صداى زيادى از شهرهاى قوم لوط شنيدم و گناهان زيادى از آنها نقل ميكنند، از آسمان فرود آمده ام تحقيق كنم ببينم راستى آنچه به من گزارش داده اند درست بوده يا نه؟!! اگر درست بوده آنها را هلاك خواهم نمود!

سپس آن سه نفر روانه به سوى سدوم شدند، اما ابراهيم همچنان در حضور خداوند ايستاده بود، و شروع به جر و بحث و به اصطلاح «چك و چانه» كرد و گفت:

از عدالت تو دور است كه اگر در اين شهرها 50 نفر صالح باشند آنها را هلاك كنى! خداوند اطمينان داد كه اگر 50 نفر صالح در آنجا


1- « ممرى» بر وزن« منفى» و گاهى ممرا بر وزن« مبنا» خوانده ميشود همان شهر« حبرون» در فلسطين است.

ص: 139

پيدا كند هلاكشان نكند.

ابراهيم با احتياط كامل عدد را پائين كشيد، و هر بار براى اينكه اوقات خداوند تلخ نشود! با اعتذار و پوزش تمام سخن را آغاز ميكرد براى دو مرتبه صريحاً گفت:

«تمنّا دارم عصبانى نشوى!» تا اينكه عدد به ده نفر رسيد، مثل اين كه ابراهيم جرأت نكرد بيش از اين پائين بيايد، لذا در همين جا سكوت را بر ادامه سخن ترجيح داد.

و هنگاميكه بحث به اينجا كشيد و كلام خداوند با ابراهيم تمام شد خداوند روانه بسوى سدوم شد و ابراهيم به مكان خود بازگشت.(1)

با توجه به اينكه مسلماً منظور از خدا در اين آيات (يا صحيح تر جمله ها) همان خداوند جهان است، مطالب زير را ميتوان نتيجه گرفت:

1- نسبت جسميت به خداوند!- اين مطلب در چندين مورد از اين عبارت به چشم ميخورد!

2- نسبت عدم اطلاع به خداوند!- زيرا مى گويد به زمين فرود آمد تا درباره قوم لوط تحقيق كند!

3- عصبانيت و خشونت خداوند- تا آنجا كه ابراهيم دوبار تقاضا كرد خشمناك نشود، و با لطايف الحيلى مى خواست از خشم و خشونت او درباره بندگانش بكاهد!

4- فرشتگان غذا ميخورند.

5- ساره آن زن با ايمان و معرفت از بشارت خداوند خنديد و سپس


1- قرائن زيادى در اين فصل از تورات وجود دارد كه گواهى ميدهد بر اينكه منظور از خداوند كسى جز پروردگار عالم كه در فصل دوم تكوين به« خداوند خدا» از او تعبير شده نيست.

ص: 140

منكر هم شد!

اين بود نقاط ضعف روشن اين افسانه دروغين كه در تورات تحريف يافته، به خدا نسبت داده شده است.

ولى هنگامى كه اصل جريان را در قرآن مشاهده ميكنيم هيچ يك از اين اشتباهات و نسبتهاى ناروا در آن نيست.

***

نمونه سوم (سرچشمه اختلاف زبانها)

در مورد اينكه اختلاف زبانها از كجا ناشى شده قرآن اشاره كوتاهى در سوره روم- آيه 22 دارد و مى گويد:

وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ:

«يكى از آيات و نشانه هاى عظمت و قدرت خداوند آفرينش آسمانها و زمين و اختلاف زبانها و رنگهاى شماست.»

اين حقيقت با توجه به نكته زير روشن ميشود كه: سرچشمه اختلاف زبانها همان قدرت ابتكار و خلاقيت فكر انسانهاست كه به هنگامى كه تدريجاً از هم فاصله گرفتند هر قوم و ملتى تدريجاً در الفاظ و عبارات موجود تغييرات و تحولاتى ايجاد نمود. اين تغييرات طى هزاران سال به هم ضميمه شدند و سرچشمه زبانهاى متعدد گرديدند.

گر چه ممكن است بعضى، از اين موضوع تعجب كنند، ولى با توجه به طول زمان، و تغييرات تدريجى، و تراكم آنها بر روى يكديگر در طى هزاران سال، مسئله خيلى ساده است.

تغييراتى كه مثلًا در زبان فارسى امروز نسبت به دو هزار سال يا هزار سال پيش صورت گرفته شاهد گوياى امكان اين مسئله است، و الفاظ

ص: 141

مشتركى كه در ميان بسيارى از زبانها وجود دارد شاهد ديگرى محسوب مى گردد.

در هر حال اين اختلاف السنه كه از فكر خلّاق و نوآور انسان سرچشمه ميگيرد، و يكى از وسايل شناسائى اقوام و ملتها محسوب ميگردد، از آيات خداست.

اكنون ببينيم «عهدين» در اين باره چه ميگويد، در فصل يازدهم از سفر تكوين ميخوانيم:

«در تمامى زمين زبان و تكلم يكى بود، و واقع شد هنگاميكه از طرف شرقى مى كوچيدند(1). اينكه وادى را در زمين شنعار(2) يافتند و در آنجا ساكن شدند و به همديگر گفتند كه بيائيد تا خشتها را بسازيم، و آنها را به آتش بسوزانيم، و ايشان را خشت به جاى سنگ و گل و چوب به جاى گچ بود. و گفتند كه بيائيد به جهت خود شهرى و برجى كه سرش به آسمان بسايد بنا كنيم، و از براى خود نامى پيدا بكنيم، مبادا كه بر روى تمامى زمين پراكنده شويم.

و خداوند به جهت ملاحظه كردن شهر و برجى كه بنى آدميان مى ساختند به زير آمد. و خداوند گفت كه اينك قوم يكى اند، و از براى همگى ايشان زبان يكى است، و به كردن اين كار شروع نموده اند، و حال از هر چه قصد ساختنش دارند چيزى از ايشان منع نميشود. بيا به زير آئيم و در آنجا زبان ايشان را مخلوط نمائيم! تا آنكه زبان همديگر را نفهمند، و خداوند ايشان را از آنجا به روى تمامى زمين پراكنده نمود


1- اشاره به فرزندان نوح و قبايل ايشان است.
2- « شنعار» نام سرزمين بابل و پيش از اين نام بوده است.

ص: 142

كه از بنا كردن شهر باز مانند. از آن سبب اسمش «بابل» گذاشته شد، زيرا كه خداوند زبان تمامى زمين را در آنجا مخلوط نمود بلكه خداوند ايشان را از آنجا به روى تمامى زمين پراكنده نمود»!(1)

***

بر طبق اين عبارات تورات:

نخست، زبان همه مردم جهان يكى بود تا هنگامى كه رو به سوى شرق در حركت بودند و به سرزمينى كه بعدها به نام «بابل» ناميده شد رسيدند، در آنجا تصميم گرفتند شهر و برجى كه رمز وحدت آنها باشد بسازند و نام و نشان پيدا كنند.

مثل اينكه اين كار به مذاق خداوند خوشايند نبود و از جنب و جوش و وحدتى كه داشتند و در پرتو آن همه چيز براى آنان روبراه شده بود نگران شد! از آسمان به زير آمد و تصميم گرفت آنها را از انجام اين كار بازدارد، و پراكنده كند.

اين تصميم عملى شد و زبان آنها را مخلوط ساخت، و السنه مختلف ايجاد نمود، تا زبان يكديگر را نفهمند و در جهان پراكنده شوند، و به همين دليل آن نقطه كه قبلًا «شنعار» نام داشت «بابل» ناميده شد.

از اين افسانه ساختگى كه در تورات محرَّف است، امور زير استفاده مى شود:

1- خداوند جسم و مكان دارد و از آسمان فرود مى آيد!

2- خداوند طالب ايجاد اختلاف است، و از وحدت مردم كه موجب عمران و آبادى شهرهاى آنان و تفاهم هر چه بيشتر ميگردد ناراضى است


1- فصل يازدهم از سفر تكوين جمله هاى 1 تا 9- صفحه 11 همان چاپ.

ص: 143

و لذا تفرقه اندازى ميكند!.

3- سرچشمه اختلاف زبانها، تفرقه اندازى خداوند به خاط جلوگيرى از ساختمان برج و شهر بابل بوده است!!.

4- پيش از داستان بابل مردم جهان همه در يك نقطه زندگى ميكردند (در حالى كه به گواهى تواريخ چنين نبوده و نسلهاى مختلف بشر در نقاط مختلف جهان مى زيستند.)

***

اينها نمونه هائى از عقايد مذهبى مسيحيان و يهوديان درباره خداوند، و اسرار آفرينش، و بطور كلى معارف مذهبى در هنگام نزول قرآن و در محيط وحى است.

بار ديگر اينها را با معارفى كه از قرآن مجيد استفاده مى شود مقايسه كنيد، و از فاصله عظيم ميان اين دو، آنچه بايد درباره اين كتاب گفته شود بررسى نمائيد.

ما در فصل تواريخ «قرآن و عهدين» نيز نمونه هاى ديگرى از اين موضوع را به خواست خداوند بزرگ ارائه خواهيم داد.

در پايان اين بحث بد نيست اين همه عباراتى كه درباره جسميت، حركت، رفت و آمد و صعود و نزول خداوند در فصول مختلف «عهدين» ديده ميشود با برداشتى كه قرآن از اين مسئله مهم (صفات خداوند) دارد مقايسه كنيم:

در قرآن زنده ترين نمونه اين موضوع را در داستان بنى اسرائيل و اصرار آنها بر رؤيت خداوند، مى توان مشاهده كرد:

قرآن ميگويد: بنى اسرائيل با اصرار تمام از موسى (ع) خواستند

ص: 144

كه خدا را به آنها نشان دهد تا آنها با چشم خود او را ببينند، و تأكيد كردند كه «ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم تا خدا را آشكارا ببينيم» او ناچار، و به فرمان خدا، جمعى از سران قوم را برگزيد و با خود به «طور» برد تا عملًا به آنها نشان دهد اين امر ممكن نيست، سپس آنچه در اين جريان واقع شد چنين شرح ميدهد:

وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِميقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِني أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَراني وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَراني فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَر مُوسى صَعِقًا فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنينَ (اعراف- 139)

هنگامى كه موسى به وعده گاه آمد و پروردگار با او سخن گفت عرضه داشت:

خداوندا (بنا بخواسته قوم) خويش رات به من نشان ده تا تو را ببينم! خداوند فرمود: هرگز مرا نخواهى ديد ولى به اين كوه نظر بيفكن اگر (در برابر يكى از مخلوقات ساده ما) توانست در جاى خود بماند ما را خواهى ديد، سپس هنگامى كه خداوند جلوه اى بر كوه فرستاد (و صاعقه اى بر فراز آن درخشيد) كوه را در هم كوبيد و خرد كرد و موسى مدهوش بر روى زمين افتاد، هنگامى كه بهوش آمد عرضه داشت: خداوندا منزهى تو (از اينكه با چشم ديده نشوى) من به سوى تو بازميگردم و توبه ميكنم و من نخستين گروندگانم».

نكته جالب در اين آيه اين است كه علاوه بر نفى امكان رؤيت خداوند بطور مطلق و بطور ابد (به مقتضاى كلمه «لن» كه براى نفى ابد است) عجز و ناتوانى انسان را از مشاهده بسيارى از موجودات جهان هستى تثبيت ميكند، و از ميان آنها مسئله صاعقه را پيش كشيده است.(1)


1- مراد از« تجلّى خداوند» كه در اين آيه آمده ظهور يكى از آفريده هاى او يعنى صاعقه است به قرينه آيه 55 سوره بقره آنجا كه ميفرمايد« وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ»

ص: 145

ميدانيم صاعقه چيزى جز مبادله الكتريكى ميان قطعات ابرى كه داراى بار الكتريسته مثبت هستند با زمين كه داراى بار الكتريكى منفى است، نيست. يعنى همان جرقه كوچكى كه به هنگام برخورد دو سيم كوچك برق پيدا ميشود، در مقايس بسيار عظيم ميان اين دو سيم عظيم، آفرينش كه يكى نوك كوهها و ديگرى قطعات بزرگ ابرهاست، آشكار مى گردد.

اين را نيز مى دانيم كه الكتريسته و جريان برق و حركت الكترونها يكى از هزاران موجود نامرئى اين جهان است كه چشم ما قدرت ديد آن را ندارد.

و شايد انتخاب «صاعقه» در اين مورد اشاره به اين حقيقت باشد كه نه تنها نمى توان خدا را ديد بلكه چشم انسان از مشاهده بسيارى از مخلوقات او نيز عاجز و ناتوان است، و اگر خداوند نامرئى است جاى تعجب نمى باشد.

اما همين موجود ناپيدائى كه نامش الكتريسته است در يك لحظه كوتاه مى تواند آن چنان قدرت نمائى كند كه كوهها را در هم بكوبد و عظيم ترين اثر را از خود به يادگار بگذارد.

ما هرگز امواج الكتريسته و حركت الكترونها را نديده ايم، ولى بوجود آن ايمان داريم چه اينكه آثار عظيم آن را لمس مى كنيم.

چه مانعى دارد كه درباره آفريدگار جهان نيز اين چنين فكر كنيم. (دقت كنيد).

اصولًا هنگامى كه چشم ما از مشاهده برق درخشنده و خيره كننده

ص: 146

صاعقه كه در واقع جرقه بسيار كوچك و محدود و بازيچه مانندى در مقياس جهان پهناور هستى است، عاجز و ناتوان باشد چگونه مى توان انتظار داشت كه آن هستى بزرگى را كه نور درخشندگى او فوق بى نهايت، و بالاتر و عاليتر از هر نور و روشنائى است، مشاهده كند؟!

آرى اين حقايق را از اشارات كوتاهى كه در اين آيه آمده مى توان استفاده كرد، و با مقايسه اين تعليمات با تعليمات عهدين تفاوت ميان آن دو را تشخيص داد.

ص: 147

اعجاز قرآن از نظر علوم روز

اشاره

* آيا تطبيق آيات قرآن بر اكتشافات علمى صحيح است؟

* قرآن و حركت زمين

* قرآن و زوجيت در جهان گياهان

* قرآن و زوجيت عمومى در همه ذرات جهان

* قرآن و قانون جاذبه عمومى

* قرآن و تسخير خورشيد و ماه

* قرآن و اسرار آفرينش كوهها

* قرآن و پيدايش جهان

* قرآن و زندگى در كرات ديگر

* مبالغه ممنوع!

* بادها و تلقيح گياهان و مسئله كرويت زمين

ص: 148

اعجاز قرآن از نظر علوم روز

پيش از ورود اين بحث ذكر دو موضوع لازم به نظر ميرسد:

1- قرآن يك كتاب علوم طبيعى نيست

شكى نيست كه قرآن را نمى توان به عنوان يك كتاب علوم طبيعى معرفى كرد، و اصولًا چنين انتظارى را نبايد داشته باشيم كه تمام اسرار علوم طبيعى، فرمولهاى رياضى، جزئيات علم تشريح، و مثلًا نام و نشانى تمام داروها، بيماريها، و راه پيشگيرى يا درمان آنها با همه خصوصيات و جزئيات آنها در قرآن باشد.

چه اينكه قرآن براى اين هدف نازل نشده، قرآن يك دائرةالمعارف نيست، بلكه يك كتاب تربيت و هدايت است، هدايت نوع بشر به سوى يك زندگى به تمام معنى انسانى و سعادتمندانه، با همه ويژگيهاش. و اين هدف را تأمين نموده است.

و اگر مى بينيم كه قرآن خود را چنين معرفى ميكند: «و نزلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شيى ءِ» (سوره نحل- 89): «اين كتاب را بر تو نازل كرديم در حالى كه بيان كننده همه چيز است» يا اينكه منظور يك امر نسبى است يعنى تمام امورى كه در اين هدف دخالت دارد، و آنچه به تأمين يك زندگى

ص: 149

سعادت بخش انسانى و تربيت نوع انسان كمك ميكند در اين كتاب آسمانى هست، و يا اينكه كليات و اصول علوم و دانشها و آنچه انگيزه انسان بر كشف و جستجوى اسرار طبيعت و قوانين آفرينش مى باشد در آن وجود دارد، نه جزئيات آنها.(1) به هر حال، روى اين حساب، اگر چيزى از اسرار علوم و حقايق جهان آفرينش در آن باشد حتماً براى يك هدف تربيتى و اخلاقى، يا تعليم درس توحيد و خداشناسى آمده است، نه به عنوان عرضه كردن علوم طبيعى و مانند آن به سبك يك دائرة المعارف.

2- آيا تطبيق آيات قرآن بر اكتشفات علمى صحيح است؟

در اينكه آيا ما حق داريم آيات قرآن را با مسائل مختلف علوم طبيعى و اكتشافات علمى تطبيق كنيم يا نه؟ و آيا از اين راه مى توان براى ارزيابى قرآن، و كشف معجزات علمى آن استفاده كرد يا نه؟ نظرات مختلفى در ميان دانشمندان اسلامى وجود دارد:

بعضى چنان راه افراط را در پيش گرفته اند كه آيات قرآن را با كمترين تناسب بر يك سلسله فرضيات علمى- و نه حقايق مسلّم و قطعى- تطبيق كرده اند، و به گمان خود از اين راه خدمتى به شناسائى قرآن نموده اند.

در حالى كه اين يك اشتباه بزرگ است، فرضيات علمى پيوسته در حال تغيير و تحول مى باشد، و قرآن يك واقعيت ثابت، تطبيق يك واقعيت ثابت بر يك سلسله امور متحول و متغير نه منطقى است، و نه خدمت به


1- گاهى نيز گفته مى شود كه همه جزئيات به صورت مرموزى كه تنها بندگان خاص خداوند از آن آگاهند، در بطون قرآن هست اگر چه توده مردم از درك آن عاجزند.

ص: 150

علم، و نه خدمت به دين.

مثلًا اگر ما فرضيه لاپلاس درباره چگونگى پيدايش منظومه شمسى را اساس قرار دهيم و آيات قرآن را با مناسبتهاى جزئى بر آن تطبيق كنيم مسلماً مرتكب كار خلافى شده ايم، چه اينكه هيچ دور نيست، فرضيه لاپلاس در پرتو اكتشافات علمى جديدى- همچون صدها فرضيه ديگر- راه فنا و نيستى را طى كند آنگاه تكليف ما با آن آيات كه وحى آسمانى است، خطا و اشتباه در آن راه ندارد چه خواهد بود.

فراموش نمى كنم با يكى از علماى اسلامى كه در كتابهايش اصرار فراوانى براى اين كار دارد، در اين باره سخن مى گفتيم، آن مرد بزرگ كه الان در قيد حيات نيست مى فرمود: ما وظيفه داريم اين كار را بكنيم و آيندگان موظفند اشتباه ما را برملا سازند و بگويند ما غلط كرده ايم!

ولى با تمام احترامى كه براى مقام علمى آن مرد قائلم معتقدم هيچ دليلى ندارد كه ما خودمان را به زحمت و آيندگان را به دردسر بيندازيم، و اصولًا چنين كارى، هم خطرناك است و هم لزومى ندارد.

در برابر اين دسته، دسته ديگرى هستند كه راه تفريط را پيموده اند و معتقدند كه ما به هيچ وجه حق نداريم مسائل علمى را هر قدر مسلّم باشد، بر آيات قرآن هر قدر روشن و صريح باشد تطبيق نمائيم.

اين تعصب و جمود نيز كاملًا بى دليل به نظر ميرسد. اگر راستى يك مسئله علمى به روشنى اثبات شده، و از محيط «فرضيه ها» قدم به جهان قوانين علمى گذارده، و حتى گاهى جنبه حسى به خود گرفته- مانند گردش زمين به دور خود، يا گردش زمين به دور آفتاب، و مانند وجود گياهان نر و ماده، و تلقيح در عالم نباتات و امثال اينها- و از سوى ديگر آياتى از

ص: 151

قرآن هم صراحت در اين مسائل داشته باشند، چرا از تطبيق اين مسائل بر آيات قرآن سر باز زنيم، و از اين توافق كه نشانه عظمت اين كتاب آسمانى است وحشت داشته باشيم؟!

چه مانعى دارد قرآن مجيد در بحثهاى تربيتى و توحيدى خود پرده از روى يك سلسله حقايق علمى كه بر مردم آن عصر مستور بوده بردارد، و پيروان خود را در كشف اين حقاق از طرق علمى كمك كند، و هم ارتباط خود را با جهانى مافوق جهان ماده و محيط محدود افكار بشرى اثبات كند.

از اين بيان روشن شد كه چه حدودى از تطبيق آيات قرآن بر مسائل علوم طبيعى مجاز و منطقى و چه حدودى نادرست و غير مجاز است.

به همين دليل در بحثهائى كه در اين فصل- اعجاز قرآن از نظر علوم روز- طرح ميشود دو نكته را كاملًا رعايت خواهيم نمود:

نخست اينكه: مسائلى از علوم طبيعى را انتخاب مى كنيم كه صد در صد ثابت و قطعى و يا حسى باشد و از رفتن به سراغ «فرضيه ها» اجتناب خواهيم كرد.

ديگر اينكه: دلالت آيات قرآن بر آنها كاملا روشن، و طبق قواعد ادبى در استنباط معانى از ظواهر الفاظ، قابل اعتماد باشد و نيازى به توجيه ها و تفسيرهاى مخالف ظاهر پيدا نكند.

با در نظر گرفتن حقايق فوق به چند نمونه از آياتى كه جزو معجزات علمى قرآن محسوب ميگردد و از روى حقايقى كه در آن روز از نظر دانشمندان مخفى بوده و قرنها بعد از نزول كشف شده است، پرده برمى دارد ذيلًا اشاره مى كنيم:

***

ص: 152

قرآن و حركت زمين

مى گويند نخستين كسانى كه حركت كره زمين را كشف كردند «گاليئلو- گاليله» ايتاليائى و «كپرنيك» لهستانى بودند كه براى نخستين بار (در اواخر قرن 16 و اوائل قرن 17 ميلادى) اين عقيده را برملا ساختند مخصوصاً گاليله با اختراع دوربين كوچكى كه طرح آن را از يك عينك ساز هلندى بنام «يانس» گرفت و تكميل نمود، تقريباً جنبه حسى به آن داد.

گر چه چوب اين شهامت علمى خود را خورد، و از طرف حاميان خرافى كليسا تكفير شد، و پيش از آنكه به سرنوشتى همچون سرنوشت «جوردانو- برونو» متفكر ايتاليائى كه در سال 1598 ميلادى به فرمان حاميان كليسا در محكمه تفتيش عقايد محاكمه و سپس زنده زنده در آتش سوزانده شد، توبه كرد، و توبه نامه معروف خود را در حضور پدران روحانى! با صداى رسا خواند، ولى افتخار اين كشف بزرگ علمى و اكتشافات مهم ديگرى در تاريخ علم، به نام او ثبت گرديد.(1)


1- درباره« توبه نامه معروف گاليله» سخن بسيار گفته اند و شايد كاملترين صورت آن همان باشد كه« برنارد كوهن» در كتاب دانشمندان بزرگ جهان علم» آورده است، و ما آن را به خاطر ويژگيهائى كه دارد و هم به خاطر ارزيابى طرز تعليمات« اسلام» و تعليمات« مسيحيت كنونى» در اينجا مى آوريم: من« گاليئلئو- گاليله اى» فرزند مرحوم« وينچنت سيو گاليله اى» اهل« فلورانس» 70 ساله كه شخصاً براى دادرسى حاضر شده ام، در برابر شما« عاليجنابان» و« قدوسى مآبان»، كاردينالها و اعضاى والا مقام دادگاه جهانى كليساى مسيحيت زانو زده، و در حالى كه انجيل مقدس را در برابر چشم و نظر دارم و با دست خود آن را لمس ميكنم؛ سوگند ياد مى كنم كه در گذشته همواره به كليساى مقدس كاتوليك، و كليساى حوارى رم، اعتقاد داشته ام، و از خداوند متعال استعانت مى طلبم تا مرا يارى كند كه در آينده نيز تعليمات و تبليغات دينى آنها را به كار بندم، اما چون از طرف دادگاه مقدس مقرر شده است كلًا از اين عقيده غلط كه« خورشيد را مركز عالم پنداشته و آن را غير متحرك دانسته» تبرى جويم و من بعد نيز از اين پندار ناصحيح به هيچ صورت و وجهى دفاع نكنم و آن را تعليم ندهم، با كمال ميل حاضرم كه اين سوء ظن شديد و خطرناكى را كه به حق بر من روا داشته اند از خاطر شما عاليجنابان و هر فرد مسيحى كاتوليك برطرف سازم. و از اين رو با خلوص قلب و ايمان راسخ سوگند ياد كرده، و از اين عقيده غلط، و از اين كفر وزندقه! و هر گونه بدعت و پندار ناصوابى كه مخالف و مغاير با اصول و تعليمات كليساى مقدس رم باشد ابراز انزجار و بيزارى ميكنم، و سوگند مى خورم كه در آينده نيز چه كتباً و چه شفاهاً از بيان و اظهار هر مطلبى كه باعث توليد چنين سوء ظنى در حق من گردد خوددارى نمايم، و ضمناً چنانچه در آينده به زنديقى برخوردم، ياكسى را مظنون به كفر و الحاد بدانم، او را به اين دادگاه مقدس! يا اعضاى والا مقام آن و يا به اسقف ايالتى كه در آنجا اقامت دارم معرفى نمايم!! بعلاوه سوگند ياد ميكنم و قول ميدهم كه هر گونه مجازاتى را كه اين دادگاه مقدس برايم تعيين نمايد قبول كنم، و اگر احياناً روى خداى ناكرده در آينده مواعيد و اقوال و سوگندها و يا اظهارات كنونى خود را نقض نمايم، در چنين حالى به هر گونه زجر و شكنجه و مجازاتى كه از طرف اسقفان مقدس و يا قوانين عمومى و خصوصى مربوط به اين نوع جرائم تعيين شود، تن در دهم، و تمكين نمايم. بنابراين شايد خداوند مرا يارى و نصرت عطا فرمايد و انجيل مقدسى كه آن را با دستان خود لمس ميكنم مرا كمك نمايد، و من« گاليئلو- گاليله اى» اينك توبه و استغفار نموده، قسم ياد ميكنم و قول ميدهم كه مؤمن و صديق باشم، و چنانكه در بالا ذكر شد خود را موظف به رعايت اين اقوال و سوگند ميدانم، و اين توبه نامه را با دست خود نوشته كلمه به كلمه آن را خوانده، امضاء نمودم. ( نقل از كتاب دانشمندان بزرگ جهان علم صفحه 35).

ص: 153

با اين همه نبايد فراموش كرد كه پيش از گاليله نيز كسانى مسئله حركت زمين را مطرح ساخته بودند از جمله: «فيثاغورث» حكيم معروف يونانى بود، ولى از آنجا كه نتوانسته بود دلايل كافى و قانع كننده بر مدعاى خود اقامه كند هيچ گاه اظهار نظر آنان به عنوان يك نظر علمى

ص: 154

مورد توجه محافل علمى جهان واقع نشده بود بلكه يك عقيده مطرود و فراموش شده به حساب مى آمد، و در برابر عقيده بطلميوس دانشمند بزرگ فلكى مصرى دائر بر سكون و مركزيت زمين، و حركت خورشيد و ساير ستارگان ثابت و سيار به دور آن، كه در حدود 15 قرن بر تمام افكار دانشمندان سايه افكنده بود، هرگز قد علم نكرد.

روى اين حساب عقيده مسلّم مردم جهان- اعم از دانشمندان و غير دانشمندان- به هنگام نزول قرآن (اوائل قرن هفتم ميلادى) سكون و مركزيت زمين بود، و كسى نمى توانست در آن محيط غير از اين فكر كند.

ولى قرآن در حدود يك هزار سال پيش از گاليله اين عقيده را در لابلاى آيات مربوط به اسرار آفرينش و توحيد صريحاً رد كرد و تصريح نمود كه زمين با سرعت در گردش است، آنجا كه ميگويد:

وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْ ءٍ إِنَّهُ خَبيرٌ بِما تَفْعَلُونَ (سوره نمل- 88)

و كوهها را مى بينى در حالى كه چنين مى پندارى آنها ساكن و جامدند با اينكه همچون ابرها در حركتند، اين صنع خداوندى است كه هر چيز را از روى اسلوب صحيحى ساخته است، او از اعمال شما آگاه است».

اين آيه به روشنى مى گويد: كوهها در حركتند اگر چه به نظر ساكن مى آيند، مسلماً حركت كوهها بدون حركت زمين هاى ديگر كه به آنها

ص: 155

متصل است معنى ندارد، و به اين ترتيب معنى آيه چنين مى شود كه زمينها همه با هم به سرعت در حركت اند، همچون حركت ابرها!.

اما چرا قرآن كوهها را مركز بحث قرار داده؟ شايد به اين جهت است كه كوهها از نظر سنگينى و وزن و پا برجائى ضرب المثل اند، و براى تشريح قدرت خداوند و قدرت او بر هر چيز، قرآن اين تعبير را انتخاب نموده، جائى كه كوهها با اين عظمت و سنگينى به فرمان خدا گردش كنند قدرت قاهره او بر هر چيز به ثبوت ميرسد.

نكته جالب ديگرى كه در آيه ديده مى شود تشبيه حركت زمين به حركت ابرها است، از اين تشبيه زيبا دو چيز استفاده ميگردد:

نخست اينكه حركت سريع را، در گذشته، بلكه امروز نيز، به حركت ابرها تشبيه مى كنند، حديث «الفُرآصَةُ تَمُرُ مَّر السَّحابْ : «فرصتها همچون ابرها بسرعت درگذرند» نمونه اى از اين مطلب است؛ يعنى حركت زمين بسيار سريع است.

مطابق محاسبات دانشمندان امروز سرعت سير حركت زمين در حركت وضعى نزديك به 30 كيلومتر در هر دقيقه است.

ابن عباس مفسّر معروف اسلامى در تفسير آيه ميگويد: «اى تسير سيراً حيثياً مثل مَرَّ السَّحاب يعنى با سرعت زياد همچون سرعت ابرها در حركتند.

ديگر اينكه حركت ابرها با نهايت آرامش، و بدون سر و صدا انجام مى پذيرد، حركت كره زمين به دور خود نيز كاملًا آرام و خالى از هر گونه اضطراب و سر و صدا است.

ص: 156

اشكال تنها سئوالى كه در مورد اين آيه باقى ميماند اين است كه بسيارى از مفسّران اين آيه را مربوط به رستاخيز و انقلابها و تحولهاى عجيب آن دانسته اند، و بودن آيه به دنبال آيات مربوط به قيامت مؤيّد اين سخن گرفته اند،

پاسخ

اين ايراد به اين دسته از مفسّران عاليقدر وارد است كه چرا آيه اى را كه قرائن فراوانى در آن وجود دارد و شهادت ميدهد مربوط به همين جهان است، از معنى ظاهر آن تغيير داده و بدون دليل روشنى، به- حوادث رستاخيز تفسير كرده اند، چرا آنها به خود جرأت ندادند و پرده عادات و علوم عصر خود را ندريدند و اعجاز علمى اين آيه را آشكار نساختند؟.

چرا ما اينگونه مسائل مهم هميشه در انتظار پيش قدم شدن ديگران باشيم؟.

به عقيده ما قرائن فراوانى در آيه وجود دارد كه احتمال ارتباط آن را به حوادث رستاخيز به كلى نفى مى كند، و به وضوح و روشنى گواهى ميدهد به همين جهان است از جمله:

1- قرآن صريحاً در اين آيه مى گويد: «تحسبها جامدة» يعنى تصور مى كنى كوهها ساكن و جامد هستند، در حالى كه حوادث رستاخيز و تحول و انقلاب عجيبى كه در سراسر جهان- مقارن آن- روى ميدهد نه تنهاه براى همه محسوس و ملموس است بلكه همه از آن در وحشت و ترس عجيبى فرو ميروند:

يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْ ءٌ عَظيمٌ- يَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ

ص: 157

كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَ تَرَى النَّاسَ سُكارى وَ ما هُمْ بِسُكارى وَ لكِنَّ عَذابَ اللَّهِ شَديدٌ. (سوره حج- آيه 1 و 2)

: «اى مردم از خدا بترسيد (و گناه نكنيد) زيرا زلزله رستاخيز چيز هولناك عظيمى است، روزى كه آنرا ببينيد هر زن شير دهنده اى كودك شير خوارش را فراموش ميكند و (اگر) زنى باردار باشد (از ترس) سقط جنين مى نمايد، و مردم بصورت مستان مى بينى در حالى كه مست نيستند، ولى از كيفر الهى شديد (و وحشتناك) است.

قرآن در آيات سوره «تكوير» كه با اذا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ آغاز مى گردد مى گويد: «وَ اذا العِشارُ عُطِّلَتْ «هنگامى كه شتران (از ترس و وحشت) بار فرو نهند».

از اين آيات كه به اصطلاح در مورد «اشراط الساعة» و «اهوال آغاز قيامت» واردشده به خوبى برمى آيد كه نه تنها افراد انسان بلكه حيوانات هم از انقلابهاى رستاخيز در وحشت و اضطراب عجيبى فرو ميروند. با اين حال چگونه ممكن است آن حوادث اصلًا محسوس نباشد.

اين بزرگترين قرينه اى است كه در آيه فوق وجود دارد و گواهى ميدهد كه حركت كوهها مربوط به حوادث رستاخيز نيست.

2- جمله «صُنْعَ اللَّهِ الَّذي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْ ءٍ»(1) كه در ذيل آيه وارد شده از دو نظر گواهى ميدهد كه آيه مربوط به همين جهان و حركت كوهها و كره زمين در همين دنياست زيرا:

اولًا- اين جمله ميرساند كه مسئله حركت كوهها به عنوان يك درس توحيد از عظمت آفرينش و قدرت آفريدگار ذكر شده، و مسلماً دادن درسهاى توحيدى مربوط به اين جهان بررسى اسرار اين عالم خلقت است، و هيچ گونه تناسبى با مسئله قيامت و رستاخيز ندارد.


1- سوره نمل، آيه 88.

ص: 158

ثانياً- حوادث و انقلابهاى رستاخيز در حقيقت مقدمه اى براى در هم كوبيدن نظام موجود، و پيش درآمدى براى ايجاد يك نظام نوين است، زيرا در آن هنگام وضع جهان (طبق گواهى آيات مختلف) به هم ريخته مى شود، آفتاب و ماه به تاريكى مى گرايند، منظومه ها در هم پيچيده مى شوند، كوهها از هم متلاشى ميگردند، و اين نظام فعلى به كلى در نورديده مى شود، و همه صورتها به سوى فنا مى روند.

بديهى است يك چنين صحنه اى را نمى توان با جمله صَنَعَ اللّهُ الَذى اتْقَنَ كُلَّ شى ءِ: «اين آفرينش خداوندى است كه هر چيز را مطابق اسلوب و نظام متقنى آفريده» بدرقه كرد، چه اينكه آن حوادث مربوط به نظام آفرينش و اتقان نظم و خلقت جهان نيست، بلكه مربوط به برچيده شدن و بهم ريختن نظامات است.

3- جمله «انَّه خَبْيرٌ بِما تَفْعَلون» قرينه ديگرى بر ارتباط آيه به اين جهان مى باشد، زيرا اين جمله ميگويد: «خداوند از كارهائى كه انجام ميدهيد آگاه است. بديهى است اين موضوع بيدار باشى براى مردم در برابر اعمالى كه در اين عالم انجام ميدهند، مى باشد، و اين جمله ارتباطى، به حوادث رستاخيز ندارد.

علامه شهرستانى «در الهيئةُ و الاسلام» مى گويد: اگر آيه مربوط به قيامت بود بايد جمله به صورت ماضى گفته شود (فعلتم) نه به صورت مضارع.

عجيب اين است كه بعضى از مفسرّان اين قرائن را كه در خود آيه است ناديده گرفته و به آيات قبل چسبيده اند و ميخواهند بوسيله آنها ثابت كنند كه آيه مربوط به حوادث قيامت است.

در حالى كه اولًا- قرآن تدريجاً و در حوادث گوناگون نازل شده،

ص: 159

و چنان نيست كه هر آيه با آيات پيش از آن درباره يك موضوع باشد (القرآن نزل نجوماً).

ثانيا- آيه اتى كه بلافاصله پيش از اين آيه است اگر چه مربوط به قيامت است ولى آيه قبل از آن ابداً مربوط به قيامت نيست بلكه مربوط به توحيد است، زيرا آيه قبل چنين است: أَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِيَسْكُنُوا فيهِ وَ النَّهارَ مُبْصِرًا إِنَّ في ذلِكَ لآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (نمل- 88)

«آيا مشاهده نكردند كه ما شب را براى آرامش آفريديم، و روز را روشنى بخش (براى كار و فعاليت زندگى) مسلماً در اين موضوع نشانه هائى (از توحيد) براى مردم با ايمان است.»

اين آيه قطعاً از آيات توحيد است نه از آيات مربوط به رستاخيز. بنابراين اگر وضع آيات را مقياس قرار دهيم تناسب اين دو آيه ميرساند كه هر دو مربوط به توحيد باشند نه مربوط به رستاخيز و فاصله شدن يك آيه زيان نمى رساند.

***

2- قرآن و زوجيت در جهان گياهان

«لينه گياه شناس معروف سوئدى در اواسط قرن 18 ميلادى كشف كرد كه در گياهان نيز جنس نر و ماده وجود دارد، اما اين موضوع آن چنان محافل كليسا را خشمگين ساخت كه چند سال در اروپا كتبهاى او به عنوان كتاب ضلال شناخته ميشد.»(1) در كتاب «تاريخ علوم» نوشته «پى ير رسو» نيز ميخوانيم:

«لينه» همواره نباتات را دوست ميداشت، بخصوص هنگاميكه


1- دانستنيهاى جهان علم صفحه 241.

ص: 160

نوشته هاى گياه شناس فرانسوى «سياس تين- وايان» به دستش افتاده علاقه مند شد درباره اسرار گياهان دقت بيشترى به عمل آورد، و براى نخستين بار نوعى تقسيم بندى بر اساس آلت تذكير و تأنيث را طرح ريزى كرد وى اين نظريه را در سال 1731 منتشر كرد.»(1) شكى نيست كه قبل از لينه نيز دانشمندان اجمالًا بوجود جنس نر و ماده در عالم گياهان بطور اجمال پى برده بودند، حتى مردم معمولى نيز ميدانستند كه اگر نخل را بر ندهند و از نطفه نر روى قسمتهاى ماده گياه نپاشند ثمر نخواهد داد.

ولى هيچكس به درستى نمى دانست كه اين قانون يك قانون تقريباً همگانى در جهان گياهان محسوب مى شود و همه گياهان نر و ماده يا لا اقل اندامهاى نر و ماده دارند، و همان عمل لقاح كه در جانوران و حيوانات صورت مى گيرد، در گياهان نيز هست، نه تنها نخلها بلكه تمام ميوه ها، و گلها، مشمول همين قانونند، بايد گرده هاى مخصوص «نر» بر «قسمت مادگى» افشانده شود و سپس عمل لقاح صورت گيرد، و تخم نبات بسته شود، و ميوه يا بذر گلها آشكار گردند.

امروز اين مسئله از مسائل روشن گياه شناسى است، و همه محصّلين دبيرستان ها به خوبى از آن، و از بسيارى از جزئيات آن آگاهند. ولى جاى ترديد نيست كه در چهارده قرن پيش، در عصر نزول قرآن كسى به اين واقعيت پى نبرده بود، بلكه قرنها بعد نيز آن را نمى دانستند، و ديديم كه در اروپا چنان از اين سخن وحشت داشتند كه محافل كليسا كتابهاى مدعى اين اكتشاف علمى را كتب ضلال و گمراهى خواندند!


1- تاريخ علوم صفحه 354.

ص: 161

با اين همه بسيار جالب است كه مى بينم قرآن با صراحت اين حقيقت را در چند مورد بيان كرده است و هر گونه ابهامى را در اين زمينه از ميان برده، آنجا كه ميگويد:

1- وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجًا مِنْ نَباتٍ شَتَّى (طه- 53):

«و از آسمان آبى فرو فرستاديم و بوسيله آن جفتهائى از گياهان گوناگون رويانديم.»

2- أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلَى اْلأَرْضِ كَمْ أَنْبَتْنا فيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَريمٍ (شعراء- 7):

«آيا بزمين نگاه نكردند كه چقدر از هر زوج مفيد و جالب در آن رونديم».

3- وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا فيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَريمٍ (لقمان- 10):

«و از آسمان آبى فرستاديم و از هر زوج گياه مفيد و جالب در زمين رويانيديم».

4- وَ اْلأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فيها رَواسِيَ وَ أَنْبَتْنا فيها مِنْ كُلِّ زوج بهيج (ق- 7):

«و زمين را توسعه داديم و كوههائى در آن انداختيم و از هر گياه زيبا زوجى در آن رويانيديم».

اين آيات با صراحت مسئله زوجيت را در جهان گياهان اثبات مى كند، و جاى ابهامى باقى نمى گذارد. جالب توجه اينكه بعضى از مفسّران پيشين چون زوجيتى در عالم گياهان سراغ نداشتند، به جاى اينكه از اين آيات آنرا كشف نمايند و به تحقيقات وسيعى در جهان گياهان دست بزنند، كوشش داشتند خود را از مفهوم اصلى زوجيت كه عبارت از دو جنس نر و ماده است دور سازند و به سوى معانى مجازى آن گام بردارند.

مثلًا عده اى گفته اند: منظور از زوج، همان اصناف و انواع مختلف

ص: 162

گياهان است، در حالى كه ميدانيم زوجيت به معنى تعدد اصناف و انواع نيامده.

بعضى ديگر در مثل آيه 7 سوره ق احتمال داده اند كه مراد از «انبات» (رويانيدن) همان آفرينش انسان باشد، بنابراين زوجيت بمعنى واقعى خود حفظ مى شود.(1) ولى روشن است هيچ كدام از اين دو معنى با ظاهر آيه وفق نمى دهد و با در نظر گرفتن كشف زوجيت عمومى گياهان جاى ابهامى در آيه باقى نخواهد ماند. شما مى توانيد منظره زوجيت گياهان را به آسانى با چشم خودتان ببينيد:

«يك گل رابدست بگيريد، گلبرگها را كنار بزنيد، درست در وسط گل دقت كنيد، جهان پر غوغائى است؛ در واقع يك بزم بسيار با شكوه است، اما خالى از هر گونه جار و جنجال، هر گونه اعمال غير اخلاقى، قسمت هاى مختلف آن هر كدام مظهرى از جنس نر و جنس ماده است.

بادها مى وزند، ميله هاى ظريف و لطيفى كه كيسه هاى گرده را با خود حمل مى كنند به رقص درمى آيند، كيسه هاى گرده گشوده شده و ذرات آن بر طبق گل كه زير آن گسترده است مى پاشد. دانه هاى گرده كه هر كدام به تنهائى گياه زنده اى هستند به سرعت ريشه مى دوانند و پس از عبور از طبق گل در خلوتگاه مرموزى كه در بن گل نهفته است با نطفه ماده آميزش كرده تخم گل يا ميوه را تشكيل ميدهند، گويا تمام برگهاى زيباى گل نيز براى آرايش اين بزم عجيب تهيه شده، حشرات و پروانه هاى


1- اين احتمال را مفسّر عالى مقام مرحوم طبرسى در« مجمع البيان» از« شعبى» نقل ميكند.

ص: 163

زيبا و زنبوران عسل به اين بزم فرا خوانده ميشوند، و شيرينى آن را هم كه در بن گلها از پيش تهيه شده ميخورند!»- سهل است- براى ما هم سهمى مى آورند، و اين عسلها همان سهم ماست كه زنبوران عسل از آن بزم فراهم آورده اند!.

يادآورى

در آيات بالا دو جمله ديده مى شود كه از جهاتى درخور دقت است:

1- وَ أَلْقَيْنا فيها رَواسِيَ «ما در زمين كوههاى افكنديم» اين جمله ممكن است اشاره به اين باشد كه ايجاد كوهها بعد از آفرينش خود زمين بوده است، و از نظر دانش امروز نيز مسلّم است كه چين خوردگيهاى زمين كه منشأ پيدايش كوههاست هنگامى آغاز شد كه پوسته زمين تدريجاً رو به سردى گذارد و اين مسئله صدها يا هزاران ميليون سال بعد از پيدايش خود زمين صورت گرفته است.

و نيز ممكن است اشاره به جذب سنگهاى عظيم آسمانى به سوى زمين باشد، زيرا سنگهاى عظيم سرگردانى كه در آغاز پيدايش منظومه شمسى در ميان اين كرات سرگردان بوده اند هر كدام در حوزه جاذبه يكى از اين كرات قرار گرفته به سوى آن جذب شده و به صورت كوههائى در آن پرتاب گرديده است.

2- وَ اْلأَرْضَ مَدَدْناها: «زمين را گسترش و توسعه داديم» لغت «مد» بمعنى كشش و توسعه مى آيد. اين جمله ممكن است اشاره به كشيده شدن و گسترش تدريجى خشكيها از زير آب باشد، چه اينكه به هنگام وقوع بارانهاى سيلابى در صدها ميليون سال قبل تمام روى زمين را آب فرا گرفته بود، ولى تدريجاً آبها در نقاط پست قرار گرفته و درياها را

ص: 164

تشكيل دادند و خشكيها تدريجاً از آب سر بر آوردند.(1) تفسير ديگرى كه براى اين جمله به نظر ميرسد اين است كه مراد از كشش و گسترش و توسعه زمين افزوده شدن حجم آن بر اثر جذب سنگهاى سرگردان و كرات كوچكى كه در حوزه جاذبه آن قرار مى گرفت، بوده باشد و در اين صورت با جمله «و القينا فيها رواسى» همآهنگ مى گردد.

***

3- قرآن و زوجيت عمومى همه موجودات جهان

مدتها بود كه دانشمندان ميدانستند تمام مواد جهان از ذرات بسيار كوچكى بنام «اتم» تشكيل شده، اما هيچكس نمى دانست اين ذرات كوچك به نوبه خود داراى اجزاى فوق العاده كوچكترى هستند كه بعضى داراى الكتريسته «مثبت» و بعضى داراى الكتريسيه «منفى» مى باشند.

بلكه بسيارى از اجزاء كوچك را «نشكن» مى پنداشتند و نام اتم (بمعنى نشكن) نيز يادگار همان دوران است. تازه آنها هم كه آن را غير قابل شكستن و تقسيم به اجزاى كوچكترى مى دانستند از تشكيلات درونى آن بى خبر بودند.

تا اينكه بر اثر پيشرفت تكنيك و صنعت اتمى، در آغاز همين قرن بيستم گفتگوى شكستن اتم به ميان آمد و بالاخره بشر با نيروى علم به درون اسرار آميز اتم ورود كرد، و اين دژ محكمى كه نفوذناپذير تصور ميشد در برابر بشر گشوده شد، و ساختمان شگرف آن از «الكترونها» (ذرات گردنده اتم كه داراى بار منفى هستند) و «پروتونها» (هسته اتم كه داراى بار


1- ممكن است آنچه در روايات اسلامى به عنوان« دحو الارض» وارد شده اشاره به همين موضوع دارد.

ص: 165

مثبت است) بيش از پيش آشكار گرديد.

البته نبايد فراموش كرد كه اجزاء و ذرات تشكيل دهنده اتم با هيچ وسيله اى قابل رؤيت نيستند بلكه خود «اتم» نيز با هيچ ميكروسكوپ نيرومندى قابل رؤيت نيست، تنها محاسبات علمى و آثارى كه از اتم مشاهده ميشود پرده از روى اسرار داخلى آن برميدارد.(1) اكنون برگرديم به سوى قرآن، در يكى از آيات قرآن چنين مى خوانيم:

وَ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (سوره ذاريات- آيه 49)

«از هر چيزى دو زوج آفريديم باشد كه شما متذكر شويد».

مفسّران گذشته در تفسير اين آيه به دردسر عجيبى افتاده اند زيرا با توجه به عموميت مفهوم «شى ءِ» مى بايست زوجيت در تمام موجودات و تمام ذرات جهان باشد با اينكه علم آن روز چنين چيزى را اثبات نمى كرد.

ناچار دست به توجيه ها و تفسيرهائى بر خلاف ظاهر آيه ميزدند و مثلًا مى گفتند: منظور اين است كه موجودات اين جهان از اصناف و انواع مختلفى تشكيل يافته، زمين و آسمان، ماه و خورشيد، انسان و جماد و ... در واقع هر كدام از اينها مانند زوجهائى هستند.

ناگفته پيدا است اين معنى، علاوه بر اينكه با مفهوم زوجيت تناسب زيادى ندارد، تعميم آن مشكل است، زيرا به زحمت مى توان براى هر موجود نقطه مقابلى پيدا كرد و نام زوجين بر آنها گذارد.


1- كوچكى اتم به قدرى است كه بگفته بعضى از دانشمندان تنها تعداد اتمهاى يك نقطه از مركب عبارت اين كتاب كه پيش روى شماست بيش از تمام نفوس مردم روى زمين است!( نقل از فرهنگنامه جلد 2).

ص: 166

ولى مفهوم اين آيه امروز براى ما روشن است زيرا ميدانيم: تمام موجودات اين جهان ماده بدون استثناءِ، از ذرات اتم تشكيل يافته، و هر دانه اتم هم از دو زوج مختلف كه يكى الكتريسته «منفى» و ديگرى الكتريسته «مثبت» دارد تشكيل شده است.

آيا براى بيان اين واقعيت در محيط نزول قرآن كه كلمات «الكترون» و «پروتون» هنوز جزو فرهنگهاى بشرى نشده بودند، تعبيرى رساتر و مناسب تر از زوجين (دو موجود نر و ماده) پيدا ميشد.

اين را ميدانيم كه دو جسم با دو الكتريسته «ناهمنام» (مثبت و منفى) يكديگر را جذب ميكنند و دو جسم با الكتريسته «همنام» از يكديگر دور ميشوند. آيا جاذبه و كششى كه ميان دو جسم با دو نوع بار الكتريكى وجود دارد شباهت كاملى با جاذبه جنسى كه ميان دو جنس مختلف وجود دارد نيست؟ خلاصه اگر ما در محيط نزول قرآن بوديم و مى خواستيم اين واقعيت علمى را با الفاظ متداول آن زمان براى عموم شرح دهيم چه تعبيرى بهتر از اين تعبير داشتيم.

در معنى اين آيه حديث جالبى در تفسير «برهان» از امير مؤمنان على (ع) نقل شده است كه فرمود: «مُؤَلِفٌ بَيْنَ مُتَعادِياتِها وَ مُفَرِّقٌ بَينَ مُتَدانِياتِها»:

«او (خداوند) در ميان قواى متخاصم جهان الفت ايجاد كرده، و در ميان قواى نزديك، جدائى افكنده است»؟!

***

4- قرآن و جاذبه عمومى

«... متفكران بزرگ اين اختصاص را دارند كه هيچ مطلبى را بيهوده و نامربوط نمى انگارند، و به هيچ موضوعى سرسرى نمى نگرند،

ص: 167

و از مسائل و نمودهاى بسيار ساده و عادى درسهاى بزرگ مى گيرند.

چه بسيارند اشخاصى كه حس كرده اند بدنشان در آب سبك ميشود،

يا سيبى از درخت سقوط ميكند،

يا چلچراغى در بالاى سرشان به تمّوج درمى آيد،

اما فقط ارشميدس پيدا مى شود كه از آن اصول «تعادل مايعات» را نتيجه بگيرد، و تنها نيوتن مى تواند قانون «جاذبه عمومى» را كشف كند، و فقط «گاليله» بود كه قانون سقوط اجسام را از روى آن بدست آورد.»(1) شك نيست كه وجود نيروى مرموزى را در درون زمين كه همه اجسام را به سوى خود مى كشد، همه پيش از نيوتن احساس كرده بودند، اما اينكه اين قانون يك قانون عمومى در سرتاسر جهان آفرينش، در تمام كرّات و سيارات و كواكب و كهكشانهاى عظيم، و حتى ميان دو ذرّه بسيار كوچك و ناچيز مى باشد، كسى پيش از نيوتن ظاهراً از آن آگاهى نداشت، و تنها او بود كه براى نخستين بار در قرن 17 ميلادى با الهام گرفتن از سقوط يك سيب به زمين پرده از روى اين قانون بزرگ داشت.

ميخواهيد شما هم مسئله سقوط سيب را افسانه ساختگى بدانيد- آنچنان كه هوپ دانشمند معروف دانسته- يا براى آن واقعيت قائل باشيد، در هر دو صورت اين را نمى توان انكار كرد كه پايه گذار قانون جاذبه عمومى نيوتن است.

اهميت اين قانون به قدرى است كه بعضى قرن 17 را قرن نيوتن نام گذارده اند، نيوتن ساعتهاى طولانى در سكوت و انديشه فرو رفت تا توانست


1- تاريخ علوم صفحه 188.

ص: 168

اين قانون پيچيده را كشف كند، و اين جمله را اثبات نمايد كه «هر دو جسم يكديگر را به نسبت مستقيم جرمها، و به نسبت معكوس مجذور فاصله ها، جذب مى كنند».

ولى بيش از هزار سال قبل از نيوتن و كشف عظيم او اين آيه در قرآن نازل شده بود:

اللَّهُ الَّذي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلُّ يَجْري لأَجَلٍ مُسَمًّى يُدَبِّرُ اْلأَمْرَ يُفَصِّلُ اْلآياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ (سوره رعد- 2):

«خدائى كه آسمانها (و كرات آسمانى) را با ستونى نامرئى برافراشت سپس بر عرش استيلا يافت و آفتاب و ماه را مسخر (شما) ساخت، هر يك از اينها تا مدت معلومى بحركت خود ادامه ميدهند، خداوند تدبير امور (جهان هستى) ميكند، و آيات (خود را براى شما) تشريح مى نمايد، باشد كه به (رستاخيز) و لقاى پروردگار يقين پيدا كنيد.

براى درك بيشتر معنى آيه بايد توجه داشته باشيم كه «عَمَد» و «عُمُد» جمع «عمود» به معنى «ستون» است.

درباره معنى آيه مفسّران اسلامى دو احتمال داده اند:

نخست- اينكه مرجع ضمير در «ترونها» آسمانها باشد، و جمله «ترونها» صفت براى «عمد» نيست بلكه جمله مستقلى است، طبق اين تفسير معنى آيه چنين ميشود: خداوندى كه آسمانها را بدون ستون برافراشت، و شما آسمانها را به اين وضع مشاهده مى كنيد. اين معنى را جمعى از مفسّران اختيار كرده اند و مطابق آن آسمان بدون ستون معرفى شده.

دوم- اينكه مرجع ضمير «ترونها» همان «عمد» است، و جمله «ترونها»

ص: 169

صفت براى «عمد» مى باشد. روى اين تفسير معنى آيه چنين ميشود: خداوندى كه آسمانها را بدون ستون قابل رؤيت، برافراشت، و نتيجه آن اين ميشود كه آسمانها ستونى دارد اما قابل مشاهده نيست.

تفسير اول از دو جهت قابل ايراد است، زيرا:

اوّلًا- قواعد ادبى به ما ميگويد: تا ممكن باشد ضمير به نزديكتر برگردد، رجوع آن به كلمات دورتر خلاف ظاهر است (در اين آيه «عمد» از «سماوات» نزديكتر است).

ثانيا- تفسير اوّل نياز به تقدير گرفتن كلمه «كذلك» دارد (كذلك ترونها) همانطور كه مفسران تصريح كرده اند، و تقدير بدون دليل بر خلاف قاعده است.

بنابراين معنى دوم با الفاظ و جمله بندى آيه كاملًا سازگارتر و مناسب تر است.

حديثى كه در تفسير آيه نقل شده نيز اين حقيقت را تأييد ميكند:

در تفسير «برهان» ذيل همين آيه از «حسين بن خالد» نقل ميكند كه اما على بن موسى الرضا (ع) فرمود:

الَيْسَ اللّهُ يَقُوُلُ بِغَيِر عَمَدٍ تَرَوْنَها؟- قُلْتُ: بَلى قالَ ثُمَّ عَمَدَ لَكِنْ لا تَرَوْنَها.

يعنى: آيا خداوند نفرموده «بدون ستونى كه آن را مشاهده كنيد» گفتم آرى چنين است- فرمود: «بنابراين ستونى وجود دارد اما ديده نمى شود».

حديث ديگرى نيز به همين مضمون نقل شده است.

در حديث سومى نيز از امير مؤمنان امام على بن ابى طالب (ع) شده كه فرمود:

ص: 170

«هذِهِ النُّجُوُمُ الَتّىِ فِىِ السَّماءِ مَدائِنُ مِثْلُ المَدائِنِ الَتَّى فىِ الارْضِ مَرْبُوطَةٌ كُلُّ مَدْيِنَةِ الى عَمُودٍ مِنْ نُورٍ»(1)

: «اين ستارگانى كه در آسمان است شهرهائى همچون شهرهاى زمين دارد، هر شهرى با شهر ديگر (هر ستاره اى با ستاره ديگر) با ستونى از «نور» ارتباط دارد.

در اينجا اين سئوال پيش مى آيد كه آيا ستون نامرئى كه در آيه ذكر شده، و آسمانها را نگه داشته، و از پراكندگى كرات آسمانى جلوگيرى ميكند، چيزى جز نيروى جاذبه هست؟

آيا تعبيرى روشن تر و رساتر از «ستون نامرئى» در افق ادبيات آن روز براى ذكر نيروى جاذبه پيدا ميشد؟

و اين را هم ميدانيم كه اگر اين نيرو نبود آسمانها بهم مى ريختند، هر ستاره اى به گوشه اى پرتاب ميشد و در يك ظلمت ابدى فرو ميرفت، بدون نيروى جاذبه هيچ سياره اى در مدار خود گردش نمى كند، و خلاصه اين نيرو است كه آنها را به اين حال نگه داشته، همانطور كه ستون عمارت را برپا و به وضع خاص خود نگه مى دارد.

***

تسخير خورشيد و ماه

در ضمن اين آيه اشاره اى به تسخير خورشيد و ماه شده است، و اين تعبير از جهاتى درخور دقت است و در حقيقت مسئله اعجاز علمى بودن اين آيه را تكميل ميكند.

توضيح اينكه:

در هفت مورد از آيات قرآن مجيد مسئله تسخير خورشيد و ماه آمده


1- سفينة البحار ماده نجم جلد 2 صفحه 574 نقل از تفسير على بن ابراهيم قمى

ص: 171

است (1)، اين آيات همگى به لفظ ماضى است، و نشان ميدهد كه حتى پيش از آنكه انسان نخستين گام جسورانه و شجاعانه خود را، با استفاده از وسائل و نيروهاى مختلف اين جهان، بر روى ماه بگذارد ماه و خورشيد در تسخير او بوده اند!.

اصولًا در قرآن بسيارى از موجودات اين جهان- اگر نگوئيم همه آنها- را در تسخير انسان ميداند:

گاهى مى گويد:

و سخر لكم الليل و النهار (ابراهيم- 33): «و شب و روز را (نيز) مسخر شما ساخت».

و گاهى ميگويد: «هو الذى سخر البحر» (نحل- 14): «او كسى است كه دريا را مسخر شما ساخت و زمانى «سخر لكم ما فى الارض (حج- 65): «آنچه در روى زمين است مسخر شما كرد».

و مانند اينها ...

اين تعبيرات كه همه به لفظ ماضى است نشان ميدهد كه تمام اين موجودات در تسخير انسان بوده و هست.

اكنون ببينيم «تسخير» يعنى چه؟

آنچه از خود آيات قرآن برمى آيد اين است كه «تسخير» كردن چيزى به معنى فرمانبردارى و خدمتگزارى موضوع تسخير شده نسبت به تسخير كننده است.

بنابراين هر چيزى به فرمان ما، يا به نفع و سود ما كار كند مسخّر ماست.

قرآن درباره سليمان (ع) چنين مى گويد: فسخرنا له الريح تجرى بامره


1- اين آيات در سوره هاى رعد- آيه 2، و ابراهيم- آيه 33، و نحل- آيه 12، و عنكبوت- آيه 61، و لقمان- آيه 29، وفاطر- آيه 13، و زمر آيه 5 مى باشد.

ص: 172

(سوره ص- 36) باد را مسخّر او ساختيم، و به فرمان او حركت مى كرد. در اينجا جمله «تجرى بامره» در واقع تفسيرى براى «سخّر» محسوب مى گردد.(1) اكنون ببينيم چگونه خورشيد و ماه به سود انسانها جريان مى يابند.

اما تسخير آفتاب:

هنگامى كه آثار گوناگون و وسيع نور آفتاب را بررسى مى كنيم راستى نميدانم چه نامى بر اين منبع عظيم نيرو و انرژى بگذاريم؛ رمز حيات، بازيگر زندگى، مولّد هر گونه جنبش و تحرّك، پرتو وجود؟ تمام اين تعبيرات صحيح است و هيچگونه مبالغه اى در آنها نيست و بالاتر از آن هم هست. زيرا:

1- خورشيد در درجه اول منبع نور است، و نور مهمترين وسيله حيات و زندگى مى باشد، نور عامل اصلى تربيت موجودات زنده است، و به همين دليل موجودات زنده همه در تاريكى در آرامش و سكوت و يك حالت بى حركتى و خواب فرو ميروند، و در برابر نور به جنبش و حركت درمى آيند.

تمام رنگها از نور است، و بسيارى از فعل و انفعالهاى شيميائى در پرتو نور آفتاب انجام مى گيرد.


1- البته در صورتى است كه« سخّر» با« له» ذكر شود اما اگر با« عليه» ذكر گردد به معنى اين است كه چيزى به زيان كسى به كار بيفتد همانطور كه قرآن درباره قوم عاد مى گويد: \i وَ أَمَّا عادٌ فَأُهْلِكُوا- بِريحٍ صَرْصَرٍ عاتِيَةٍ- سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ حُسُومًا\E( حاقه- 6 و 7):« اما قوم عاد با يك طوفان كوبنده زور اور هلاك شدند، خداوند هفت شب و هشت روز پى در پى اين طوفان را بر آنها گمارد».

ص: 173

مهمترين كار گياهان- كربن گيرى- تنها در پرتو نور آفتاب امكان پذير است، اگر گياهان تنفس مى كنند، اكسيژن پس ميدهند، گازهاى كربن را تجزيه مى نمايند همه از دولت سر نور آفتاب است.

2- خورشيد منبع اصلى توليد گرما و حرارت است. بعضى معتقدند تمام انرژى هاى حرارتى كه در جهان وجود دارد بالاخره از نور آفتاب گرفته شده، چوب، زغال سنگ، نفت و گاز و ... همه تاريخچه وجودشان منتهى به نور و حرارت آفتاب مى شود.(1) حرارتى كه آفتاب به ما مى بخشد به قدرى زياد است كه طبق محاسبه پروفسور مورن حرارتى كه خورشيد در يك سال به ما ميدهد معادل 47000 برابر زغال مصرفى دنياست.(2) اجازه بدهيد يك حساب مختصر درباره سودى كه از اين رهگذر عائد ما ميشود بكنيم:

فرض كنيد خانواده اى براى سوخت خود در سال يك خروار زغال مصرف مى كند به قيمت 200 تومان، اين خانواده سهمى كه در سال از گرما و حرارت نور آفتاب مى برد تقريباً معادل 10 ميليون تومان است، اين تنها بهره ما از گرمائى است كه آفتاب در محيط كره زمين ايجاد مى كند.

3- عامل اصلى وزش بادها- وزش بادها بركات زيادى با خود مى آورد، وسيله حركت ابرها، نزول باران، تلقيح و بارور ساختن گياهان، تلطيف هوا، تعديل حرارت و برودت در سرتاسر كره زمين مى باشد.


1- بحث درباره اين موضوع را به مناسبتى در كتاب« معاد» آورده ايم، اين كتاب در دست تكميل است.
2- نجوم بى تلسكوپ، صفحه 74.

ص: 174

اگر باد نمى وزيد، هرگز بارانى بر زمينهاى خشك نمى باريد، بيشتر گياهان عقيم مى ماندند، ميوه بسيار كم بود، مناطق استوائى در گرما ميسوخت و مناطق قطبى و حتى نقاطى از مناطق معتدله هرگز قابل سكونت نبودند، هواى مجاور ما خفقان آور مى شد و موجودات زنده براى تنفس خود دچار زحمت ميشدند.

ولى همه اين مشكلات عظيم با وزش نسيمى حل مى شود.

اما ميدانيد عامل اصلى پيدايش اين تمّوج پر بركت هوا، اختلاف درجه حرارت در نقاط مختلف روى زمين است، و اگر مى بينيم دائماً بادهائى از دو قطب شمال و جنوب زمين به سوى استوا و از استواء به سوى قطبين در حركتند، روى همين جهت است، اين اختلاف درجه حرارت معلول تابش آفتاب بر مناطق مختلف است، بنابراين اگر آفتابى نبود قسمت مهمى از وزش بادها محو و نابود ميشد.

4- عامل اصلى تبخير آب- اگر بخار آب به صورت عادلانه اى سراسر زمين تقسيم نشود زندگى حيوانات و گياهان به مخاطره مى افتد، قسمتى از اين بخارات در لابلاى امواج هوا نقش يك وسليه آبيارى نامرئى دائمى را بازى ميكند، و قسمت ديگر به صورت «ابرهاى باران زا» آشكار ميگردد.

درجه رطوبت هوا اگر از ميزان معيّنى پائين تر بيايد پوست بدن ما مى خشكد، تنفس براى ما مشكل ميشود، برگهاى درختان همه پژمرده شده، تدريجاً مى خشكند، خلاصه آثار زندگى تدريجاً از روى صفحه زمين برچيده مى شود.

آيا عامل اصلى تبخير آب چيزى جز تابش آفتاب مى باشد؟. جالب

ص: 175

توجه اينكه تابش آفتاب عمل «تبخير» را انجام ميدهد و هم عمل «تصفيه» را، زيرا ميدانيم آب درياها داراى املاحى است كه با وجود آنها نه قابل شرب انسان و حيوان است و نه قابل استفاده گياه، ولى اين آبها ضمن تبخير تصفيه شده و از هر نظر قابل استفاده ميگردند.

5- عامل اصلى مبارزه با ميكروبهاى بيمارى زا- نور آفتاب به خاطر داشتن اشعه مافوق بنفش نقش «بهداشتى» و «درمانى» فوق العاده مهمى در صحنه زندگى و حيات دارد.

راستى اگر آفتاب از انجام اين نقش مهم خود سر باز مى زد چه ميشد؟ هيچ، دنيا تبديل به يك بيمارستان بزرگ مى گرديد كه در ميان آن موجوداتى ناتوان و بيمار گونه در ميان مرگ و زندگى دست و پا ميزدند.

بنابراين نور آفتاب هم چراغ ماست، هم ميزبان ما، هم گرم كننده بستر ما، و هم آبيارى كننده، هم غذا دهنده، هم طبيب و داروى ما.

يعنى به فرمان آن مبدأ بزرگ جهان آفرين يك تنه همه اين وظايف را انجام ميدهد، «و سخّر الشمس و القمر»!

تسخير ماه

ماه تقريباً در مدت 27 روز و 7 ساعت يك مرتبه به دور زمين گردش مى كند، اما چون در اين مدت زمين هم در مدار خود دور آفتاب ميگردد، براى اينكه ماه به وضع اول در مقابل زمين برسد 29 روز و 12 ساعت طول مى كشد.

اين حقيقت مطلب است، اما از نظر وضع ظاهرى آنچه از مجموع حركت زمين به دور خود، و حركت ماه به دور زمين، به چشم ميخورد اين است كه ماه در هر 24 ساعت و 50 دقيقه يك بار به دور زمين مى گردد،

ص: 176

يعنى هر شب 50 دقيقه ديرتر از شب گذشته طلوع مى كند.

ماه با وضع خاص خود خدمات گرانبهائى نسبت به موجودات زمينى انجام ميدهد كه هر يك از ديگر جالبتر است:

1- نورافشانى شبها- اگر تعجب نكنيد درست نيمى از تمام شبها در هر ماه بوسيله نور ماه روشن است. اين نور افشانى لطيف و خيال انگيز گر چه الهام بخش قسمت زيادى از افكار شاعرانه و ريزه كاريهاى شعرى و ادبى است، ولى از اين نظر فعلًا براى ما مطرح نيست، اين چراغ طبيعى قسمت قابل توجهى از نياز ما را به نور در شبها، بخصوص در سفرهاى شبانه برطرف مى سازد، و از اين نظر بسان خدمتكار فانونس بدستى تقريباً همه شب آماده خدمت به ماست.

2- پى ريزى يك تاريخ طبيعى- نظام زندگى اجتماعى انسانها قبل از هر چيز نيازمند به يك نظام تاريخى براى حفظ حوادث سال و ماه، و همچنين كليه تعهداتى كه جنبه زمانى دارد، مى باشد.

تاريخهاى قراردادى اجتماعى كه بر پايه يك ميزان طبيعى استوار نباشد نه عموميت پيدا ميكند و نه زياد قابل اعتماد است، اما اگر پاى يك تقويم طبيعى به ميان آيد كار بسيار آسانتر و قابل اعتمادتر و عمومى تر ميشود.

همانطور كه مقدار شبانه روز كه يك واحد كوچك تاريخى است بر مقياس يك عامل طبيعى يعنى حركت كره زمين به دور خود تعيين مى گردد، ماه و سال هم بايد متكى به چنين عاملى باشد، و به اين ترتيب حركت ماه به دور كره زمين يك واحد بزرگتر (ماه) و حركت زمين به دور آفتاب واحدى عظيمتر (سال) را تشكيل ميدهد.

ص: 177

درست است كه گردش خورشيد در برجهاى دوازده گانه (يا صحيحتر مقابله خورشيد در نظر زمينيان با يكى از اين برجها) نيز وسيله خوبى براى تعيين ماههاى شمسى است، ولى اين تقويم طبيعى براى همه كس محسوس نيست، و تنها دانشمندان نجوم از طريق رصدهاى نجومى ميتوانند مثلًا بودن خورشيد را در فلان برج تشخيص دهند، ولى تقويم طبيعى ماه را همه كس مى توانند در آسمان بخوانند، و آغاز و انجام ماه را با رؤيت هلال تعيين نمايند.

بنابراين گردش منظم ماه به دور زمين يك تقويم روشن و آشكار طبيعى است كه حتى افراد بى سواد و بيابان گرد نيز قادر به خواندن خطوط و نقوش آن هستند.

قابل توجه اينكه، بر اثر تغيير وضع مقابله زمين و ماه و خورشيد قيافه ماه هر شب در آسمان به گونه خاصى غير از شب قبل يا بعد است، بطوريكه دو شب در تمام ماه وضع و قيافه ماه در آسمان يكسان نخواهد بود.

گر چه بعضى تصور مى كنند نيمه دوم ماه تكرار مناظر نيمه اول ماه است، ولى اين اشتباه بزرگى است، زيرا طرف ناقص ماه در نيمه اول با طرف ناقص در نيمه دوم فرق دارد، در نيمه اول طرفى كه به سمت غرب است كامل و طرفى كه رو به سمت شرق است ناقص است ولى در نيمه دوم ماه، مطلب به عكس است.

و به عبارت ديگر نوكهاى هلال در آغاز ماه به سمت شرق است در حالى كه نوكهاى آن در اواخر ماه به سمت غرب مى باشد.

و به اين ترتيب مى توان از شكل ماه با اين تغييرات تدريجى به عنوان يك «روز شمار» نيز استفاده كرد و با دقت مى توان روزهاى ماه را دقيقاً-

ص: 178

يا لااقل بطور تقريب- از شكل ماه به دست آورد.

ممكن است اين مسائل در بدو نظر آسان و كوچك جلوه كند، ولى اگر چشم از وضع موجود برداريم و خود را در محيطى فرض كنيم كه خورشيد و ماهى در آن، در گردش نباشد و يك تقويم طبيعى در اختيار ما قرار نگيرد، آنگاه خواهيم ديد كه چه هرج و مرج و ناراحتى و بى نظمى در زندگى ما پديد خواهد آمد.

زندانيانى كه در سياه چالهاى زندان گرفتار مى شوند اين سرگردانى و بلا تكليفى را كاملًا احساس مى كنند.

3- ايجاد يك نيروى محرّك عظيم- ماه خدمت بزرگ ديگرى نيز به ما «زمينيان» مى كند، و آن ايجاد يك نيروى محرّك عظيم به نام جزر و مد است. گر چه هنوز از اين ديناميسم بزرگ به قدر كافى بهره بردارى نشده است، اما همين مقدار استفاده كنونى را نيز نمى توان كوچك شمرد.

ميدانيم:

در هر 24 ساعت دو بار در درياهاى آزاد جهان جزر و مد صورت مى گيرد.(1) در علت اصلى جزر و مد گفتگوهاى فراوانى شده، ولى آنچه فعلًا مورد قبول محافل علمى دنياست اين است كه جزر و مد در اثر جاذبه ماه- و تا حدودى جاذبه خورشيد- صورت مى گيرد.

زيرا:


1- البته جزر و مد در درياهاى غير آزاد، و حتى در خشكيها نيز رخ ميدهد اما چون مقدار آن كم است چندان محسوس نيست.

ص: 179

مطابق قانون جاذبه عمومى، ماه و زمين يكديگر را جذب مى كنند، بنابراين نقاطى كه در مقابل ماه واقع ميشوند به سوى ماه جذب مى گردند، اگر اين نقاط را آب فرا گرفته باشد چون آب ملكولهاى لغزنده اى دارد بسيار زود تحت تأثير قرار مى گيرد، به همين دليل آب درياهاى بزرگ درست مانند دُملى در برابر ماه برآمدگى پيدا مى كند، و آب در نقاط ساحلى پائين مى رود، و پس از آزاد شدن از تأثير جاذبه به سرعت به جاى اول باز مى گردد و بر اثر واكنش در سطحى بالاتر از سطح عادى قرار خواهد گرفت.

در ايجا لازم است به نكات زير توجه كنيم:

1- فاصله متوسط ماه از زمين در حدود 386000 كيلومتر است، اما همانطور كه گفته شد اين فاصله متوسط است و هميشه به اين صورت نمى باشد، زيرا حركت ماه به دور كره زمين در يك مدار بيضى شكل كه زمين در يكى از دو كانون آن قرار گرفته، صورت مى گيرد، بنابراين در مواقعى كه ماه به زمين نزديكتر است جزر و مد قويتر، و به عكس به هنگامى كه دورتر است اثر آن ضعيف تر مى باشد.

2- همانطور كه اشاره كرديم خورشيد نيز سهمى در پيدايش جزر و مد دارد، و با اينكه حجم خورشيد يك ميليون و سيصد هزار برابر زمين است، حجم ماه تنها 150 زمين، باز اثر جاذبه ماه روى زمين به مراتب بيشتر مى باشد، و نقش خورشيد در پيدايش جزر و مد از ماه بسيار كمتر است.

اين موضوع در حقيقت يك علت دارد:

و آن دورى مسافت خورشيد از زمين، نسبت به ماه است چه اينكه ميدانيم فاصله خورشيد از زمين بيش از 370 برابر فاصله ماه از زمين

ص: 180

مى باشد.(1) (با توجه به اينكه اثر جاذبه به نسبت معكوس «مجذور فاصله» زياد مى گردد).

ولى بديهى است در مواقعى كه ماه و خورشيد در يك سمت قرار مى گيرند (مانند اواخر ماه و اوائل ماه) اثر جاذبه هر دو به يكديگر ضميمه شده، جزر و مد به صورت قويتر روى ميدهد.

3- اثر جزر و مد در درياهاى آزاد آشكار مى گردد. منظور از درياهاى آزاد تمام درياها و خليج هائى است كه به يكى از اقيانوسهاى عظيم ارتباط وسيعى دارد. اما درياهاى نيمه بسته، مانند درياى سياه، و حتى درياى مديترانه كه تنها با يك راه باريك به اوقيانوسها اتصال پيدا مى كنند اثر جزر و مد در آنها كمتر ظاهر مى شود.

اكنون ببينيم اين پديده جاذبه ماه كه يك نيروى ديناميكى عظيم به شمار ميرود چه خدماتى مى تواند انجام دهد؟.

نخستين فايده جزر و مد آبيارى بسيارى از سواحل درياها و اقيانوسهاست. به اين ترتيب كه: در تمام نقاطى كه رودخانه هاى آب شيرين به دريا مى ريزند، بر اثر همين جزر و مد در هر شبانه روز دو بار آب اين رودخانه ها تا شعاع وسيعى چندين متر بالا مى آيند، زيرا مد آب دريا، آبهاى رودخانه را عقب مى راند، و به همان نسبت آب در سطح وسيعى روى هم متراكم مى گردد، و بر زمينهاى مجاور كاملًا مسلّط مى شود.

در همين خوزستان ما نخلستانهاى بسيار وسيع و گسترده با ميليونها نخل به همين وسيله آبيارى مى شوند. نهرهاى كوچكى كه در كنار رودخانه هاى عظيم كنده شده در يك منطقه وسيع پر از آب شيرين مى گردد،


1- فاصله متوسط خورشيد از زمين 150 ميليون كيلومتر است.

ص: 181

و اين نهرها كه بر زمين هاى مجاور كاملًا مسلّط هستند بهترين و كم خرج ترين وسيله آبيارى دائمى براى اين زمين ها محسوب مى شوند، حتى با سدهاى مخصوصى مى توان اين آب ها را ذخيره كرد و از بازگشت آنها به سوى شط اصلى جلوگيرى به عمل آورد.

اين خاصيت در هزاران نهر عظيم كه به درياها و اقيانوسهاى روى زمين مى ريزند وجود دارد و يك عامل مهم آبيارى محسوب مى گردد.

فايده دوم- توليد نيروى برق است، زيرا با بستن سدهائى در برابر مد دريا، آب در پشت آنها ذخيره مى گردد و به هنگام جزر توربينهائى را مى توان بوسيله همين آبها به كار انداخت و برق فراوانى بدست آورد.

فايده سوم- بالا آمدن آب دريا كمك مؤثرى به كشتى ها براى نزديك شدن به سواحل كم عمق ميكند، و به اين ترتيب بسيارى از سواحلى كه در حال عادى قابل استفاده براى كشتى ها نيستند قابل استفاده مى شوند.

فايده چهارم- جزر و مد آب درياها را به گونه اى يكنواخت و دائمى بهم مى زند و حرارت آنها را تعديل و مواد تركيبى را به صورت تقريباً يكنواختى در درياها نگه ميدارد. و اثر قابل ملاحظه اى در راندن ماهى ها به سوى سواحل و قرار دادن آنها در دسترس انسانها دارد.

اينها قسمتى از خدماتى است كه اين نيروى محرك عظيم و دائمى به جهان انسانيت مى كند، و در واقع اين نيرو مسخر انسان و در خدمت اوست، و اگر شايستگى بيشترى براى استفاده از آن پيدا نمايد مسلماً در آينده استفاده هاى فراوان ترى از آن خواهد برد.

البته مسئله مسافرت هاى فضائى و قدم نهادن در كره ماه فصل نوينى در بهره بردارى از اين كره را آغاز كرده است.

***

ص: 182

حركت عمومى كرات آسمانى

در آيه مورد بحث (آيه دوم از سوره رعد) جمله ديگرى ديده ميشود كه آن نيز بر عظمت و عمق مدلول آيه و جنبه اعجاز علمى آن مى افزايد، آن جمله اين است:

«كُلُّ يَجْري لأَجَلٍ مُسَمًّى : «هر كدام از آنها (خورشيد و ماه- يا- آسمانها و كرات آسمانى) تا زمان معيّنى به حركت خود ادامه ميدهند»!.

ضمير محذوف در اين جمله (منها- يا- منهما) ممكن است به ماه و خورشيد برگردد و نيز مى تواند به سماوات بازگردد، (در صورت اول منهما و در صورت دوم منها)، امروز نيز اين حقيقت از ديدگاه علم ثابت شده كه تمام كرات آسمانى، بدون استثناء، در حركتند. و اينكه گاهى گفته مى شود خورشيد ساكن است منظور سكون نسبى (نسبت به سيارات منظومه شمسى) مى باشد، و گر نه تمام منظومه شمسى در داخل كهكشانى كه قرار دارد در حركت است.

تازه كهكشان ما نيز به نوبه خود يك حركت دورانى به دور خويش دارد، و حركتى ديگر به سوى خارج مركز جهان، چه اينكه مسلّم شده كه تمام «كهكشان ها» و «سحابها» و كرات آسمان با سرعت هاى مختلفى كه بعضى از آنها راستى سرسام آور است از يكديگر، يا به تعبير ديگر از مركز فرضى جهان، دور مى شوند.

البته اين حركت نمى تواند ابدى باشد و آنقدر از يكديگر فاصله مى گيرند تا به كلى صورت اصلى خود را از دست بدهند چه اينكه طبق قانون دوم ترموديناميك (قانون حرارت و نيرو) كه همه مشاهدات فيزيكى

ص: 183

آن را تأييد ميكند، آنتروپى و حالت يكنواختى و كهولت جهان رو بتزايد است، و لازمه اين سخن اين خواهد بود كه روزى فرا مى رسد كه حرارت و گرما در تمام جهان يكسان خواهد گرديد، و آن روز در واقع روز فسردگى و خاموشى مطلق و برچيده شدن حيات و زندگى از سرتاسر جهان ماده است.

و احتمالًا بار ديگر وضع اولى از سر گرفته مى شود و كرات و كهكشانها مانند امواج دريا كه آنقدر از مركز دريا دور ميشوند تا به ساحل برسند و بار ديگر به سوى مركز دريا برمى گردند، مجدداً با سرعت به سوى مركز فرضى جهان هجوم خواهند آورد.

با اين تفاوت كه در اينجا ساحلى نيست كه اين امواج را بازگرداند، و بهم خوردن آن يكنواختى مرگبار نيازمند نيروى مرموزى است كه ما كمترين اطلاعى امروز از آن نداريم و تنها به قدرت خداوند متكى است.

آيه شريفه وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ (سوره ذاريات- 47)

«و ما آسمان را با قدرت بنا كرديم، و همواره آن را وسعت مى بخشيم» ممكن است اشاره به اين كشف بزرگ باشد.

5- قرآن و اسرار آفرينش كوهها

در آيات متعددى از قرآن مجيد اشارات گوناگونى درباره كوهها و اسرار آفرينش آنها ديده ميشود كه مى تواند پرده از روى حقايق جالبى بردارد:

* وَ أَلْقى فِي اْلأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَميدَ بِكُمْ (لقمان- 10): «و در زمين كوههاى استوارى قرار داد مبادا شما را بلرزاند (و آرامش را از شما بگيرد)».

* وَ أَلْقى فِي اْلأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَميدَ بِكُمْ وَ أَنْهارًا وَ سُبُلًا لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ

ص: 184

(نحل- 15): «و در زمين كوههائى افكند تا از حركت ناموزون آن جلوگيرى كند، و نهرها و راههائى (از ميان كوهها) ايجاد نمود شايد هدايت شويد.»

* وَ جَعَلْنا فيها رَواسِيَ شامِخاتٍ وَ أَسْقَيْناكُمْ ماءً فُراتًا (مراسلات- 27): «و در آن كوههاى استوار و بلندى قرار داديم، و آبى گوارا به شما نوشانديم.»

* أَ لَمْ نَجْعَلِ اْلأَرْضَ مِهادًا وَ الْجِبالَ أَوْتادًا (نباء- 6 و 7): «آيا زمين را محل آرامش قرار نداديم؟! و كوهها را ميخهايى (براى زمين)؟!

در آيات فوق چند موضوع جلب توجه ميكند:

1- كوهها بمنزله ميخهائى هستند كه قطعات زمين را از پراكندگى حفظ مى كنند (زيرا ميخ معمولًا براى جلوگيرى از پراكندگى و از هم پاشيدگى به كار ميرود).

2- كوهها مانع اضطراب و لرزش و حركات ناموزون زمين هستند.

3- رابطه اى ميان كوهها و فراهم شدن آب، و مخصوصاً آب آشاميدنى، مطرح شده است و به نظر ميرسد كه ميان اين دو رابطه نزديكى وجود دارد.

اين چند نكته كه هر كدام يكى از نكات جالب اعجاز علمى قرآن به شمار ميرود، ما را به عظمت اين كتاب آسمانى و عمق معانى آن آشناتر مى سازد.

اكنون براى روشن شدن اين حقيقت به توضيحات زير توجه فرمائيد:

1- كوهها اسكلت زمين محسوب مى شوند- كوهها در حقيقت حكم يك زره محكم فولادين را دارند كه دور تا دور زمين را احاطه كرده و با توجه

ص: 185

به ارتباط و پيوندى كه از زير بهم دارند يك شبكه نيرومند سرتاسرى را تشكيل مى دهند.

اگر اين زره محكم و اين شبكه نيرومند، كره زمين را نپوشانده بودند، و به عبارت ديگر: پوسته روى زمين از يك قشر نرم و لطيفى همچون خاك و شن (يا مانند آنها) تشكيل يافته بود، مسلماً به آسانى تحت تأثير جاذبه نيرومند ماه قرار گرفته، جزر و مدها- همچون جزر و مد درياها- در آن به وجود مى آمد، و به اين ترتيب دائماً در اضطراب و حركت بود، حركاتى ناموزون و ويران كننده بدتر از حركات زلزله ها.

الان هم با اينكه قشر محكمى پوسته زمين را پوشانيده و زرهى بسيار پر مقاومت آن را از هر سو احاطه نموده، باز حركات خفيف جزر و مد در آن پيدا مى شود (هر بار حدود 30 سانتيمتر پوسته زمين تدريجاً بالا و پائين ميرود) ولى چون مقدار آن زياد نيست توليد ناراحتى نمى كند.

حتى بعضى معتقداند پاره اى از زلزله هاى كنونى اثر مستقيم همين جاذبه ماه است كه به واسطه ايجاد جزر و مد در پوسته زمين گاهى توليد شكستگى و ريزش، و به دنبال آن زلزله مى كند.

اكنون فكر كنيد اگر اين نوسان و حركت جزر و مدى بر اثر نرم بودن پوسته زمين شدت مى يافت چه ميشد؟. آيا هرگز اين آرامشى كه ما اكنون از زندگى بر روى زمين احساس مى كنيم وجود داشت؟. براى تهيه ساختمانها آن وقت مى بايست چه كنيم؟!

از اين گذشته، اين پوسته محكم و زره فولادين مى تواند فشار مواد مذاب درونى را كه هر لحظه ميخواهند پوسته زمين را بشكافند و خارج گردند تا حدود زيادى كنترل كند، اگر اين شبكه نيرومند نبود مسلماً

ص: 186

زمين چهره ديگرى داشت، اگر امروز كوههاى آتشفشانى را در پاره اى از نقاط مى بينيم آنروز چهره زمين مانند چهره ماه از كوههاى آتشفشانى آبله گون بود، و فشار گازها و مواد مذاب درونى دائماً آن را مى لرزاند.

آيا با توجه به اين حقايق، كوهها به منزله ميخهاى زمين نيستند و آن را از اضطرابات و نوسانها و متلاشى شدن حفظ نمى كنند؟!

2- كوهها با پنجه هاى نيرومند خود هوا را مى چرخانند- در اطراف كره زمين صد كيلومتر هوا (بلكه بيشتر) وجود دارد كه تراكم آن روى هم سبب مى شود بر هر سانتيمتر مربعى در حدود يك كيلوگرم فشار وارد كند.

وزن مجموع هواى اطراف زمين را يك عدد 6 كه در كنار آن 15 صفر باشد (به واحد تن) حساب كرده اند- يعنى 6 مليون ميليارد تن!

حال فرض كنيم كره زمين با همين سرعتى كه دارد (هر دقيقه تقريباً 30 كيلومتر) به دور خود گردش كند اما هواى اطراف آن ثابت بماند چه حادثه اى پيش مى آيد؟

از برخورد ملكولهاى هوا با سطح زمين آنچنان حرارتى توليد ميشود كه همه چيز را مى تواند بسوزاند.

درست توجه كنيد، مثالى براى اين موضوع ذكر مى كنيم، هواپيماهاى جت سريع السير هرگز نمى توانند در ارتفاعات پائين حركت كنند، بلكه مجبورند به هنگام سرعت زياد كاملًا اوج بگيرند، زيرا در غير اين صورت برخورد ذرّات هوا با بدنه و بال هواپيما چنان آن را داغ ميكند كه خطر انفجار و آتش سوزى هواپيما را تهديد خواهد نمود. لذا خلبانهاى ماهر، هواپيما را به نقاط بالاتر كه هواى آن رقيق تر و برخورد ذرات هوا با بال هواپيما نسبتاً كمتر است هدايت ميكنند.

ص: 187

اگر حركت كره زمين در درون قشر ضخيم «هوا» مانند حركت هواپيماها در هوا بود اين ناراحتى بزرگ (بالا رفتن درجه حرارت) پيش مى آمد.

اما خوشبختانه پستيها و بلنديهاى زمين مخصوصاً كوهها اين مشكل بزرگ را حل كرده اند، و مانند دانه هاى چرخهاى ساعت پنجه در هوا انداخته و آنرا تدريجاً با خود به حركت درآورده اند بطوريكه اين قشر ضخيم هوا مخصوصاً در قسمتهاى مجاور سطح زمين، پا به پاى كره زمين گردش ميكند.(1) اين نيز يك نوع آرامشى است كه به بركت وجود كوهها نصيب بشر مى گردد.

3- كوهها وزش بادها را كنترل ميكنند- ميدانيم بر اثر اختلاف درجه حرارت نقاط استوائى و قطبى زمين دائماً بادهائى از قطب به استوا و از استوا به قطب مى وزد، اگر سدّ عظيم كوه ها اين وزش ها را كنترل نمى نمودند سطح همه كره زمين- مانند سطح كويرها- دائماً در معرض طوفانهاى ناراحت كننده و كشنده شن بود، و به اين ترتيب انسان هرگز آرامش نداشت و زندگى بر روى كره زمين كار مشكل و طاقت فرسائى بود، ولى كوهها قدرت اين طوفانها را در هم مى شكنند و آنها را به صورت ملايم و مفيدى تعديل مى كنند.

اين آرامش و جلوگيرى از اضطراب نيز از بركت كوههاست!.

4- اگر كوهها نبودند اين نهرهاى آب جارى و شطهاى عظيم هرگز


1- در اين بحث و بحث سابق از كتاب اعجاز قرآن از نظر علوم روز استفاده شده است.

ص: 188

وجود نداشت، زيرا مى دانيم هوا در ارتفاعات بالاى زمين بسيار سردتر است، و انعكاس تابش گرما از زمين كمتر مى باشد، به همين دليل مقادير زيادى از آب به صورت برفها و يخچالهاى طبيعى بر فراز كوهها ذخيره شده، و با آب شدن تدريجى خود منبع دائمى قابل اطمينانى براى نهرها و رودخانه هاى عظيم تشكيل ميدهند.

اگر كوهها و ارتفاعات زمين نبودند بارانها به صورت سيلاب سطح زمين را شسته و به زودى به درياها سرازير ميشدند، و پس از آن زمينهاى خشك در انتظار آب ميسوختند، چه اينكه از ذخيره آب جارى محروم بودند، بديهى است تنها ذخاير آبهاى زيرزمينى هرگز نمى توانست مشكل را حل كند.

بنابراين اگر مشاهده مى كنيم قرآن رابطه ميان كوهها و تهيه آب آشاميدنى گوارا و جريان رودخانه ها برقرار ساخته يكى از نكاتش همين است.

با توجه به توضيحات بالا و اثرى كه كوهها در وضع زمين دارند نكات سه گانه اى كه در آغاز بحث به آن اشاره كرديم كاملًا روشن مى گردد و نياز به بحث بيشترى ندارد، آيا اين حقايق نشانه ديگرى از اعجاز علمى قرآن نيست؟

6- قرآن و پيدايش جهان

درباره پيدايش منظومه شمسى امروز نظرات مختلفى اظهار مى شود:

منظومه شمسى ما، مطابق آخرين اكتشافات دانشمندان هيئت از نه سياره كه بدور خورشيد در مدارات مختلفى در گردشند تشكيل شده، و همه آنها- به استثناى عطارد و زهره كه هيچ قمر ندارند، و پلوتون كه

ص: 189

وضع آن از اين نظر مجهول است- داراى قمر يا اقمارى هستند، و مجموع اقمار آنها به 31 ميرسد، و جالب توجه اينكه مجموعه سيارات منظومه شمسى و اقمارشان يك سرى كامل 40 عددى را تشكيل ميدهند.

صورت سيارات منظومه شمسى به ترتيب فاصله آنها از خورشيد و تعداد اقمارشان به صورت زير است:

1- عطارد قمر ندارد

2- زهره قمر ندارد

3- زمين يك قمر

4- مريخ دو قمر

5- مشترى 12 قمر!

6- زحل 9 قمر

7- اورانوس 5 قمر

8- نپتون 2 قمر

9- پلوتون وضع آن مشكوك است.

از همه اين سيارات بزرگتر مشترى است كه به تناسب عظمتش ركورد اقمار را شكسته و از همه كوچكتر پلوتون است.

پيدايش منظومه شمسى- درباره پيدايش منظومه شمسى دانشمندان تحقيقات فراوانى كرده اند، اجازه بدهيد قبلًا يك آيه از قرآن را ذكر كرده، سپس به شرح نظرات دانشمندان فلكى در اين قسمت بپردازيم:

ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لْلأَرْضِ ائْتِيا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ (فصلت- 11): «سپس به آسمان توجه نمود در حالى كه (بصورت) دودى بود، و به آن و زمين گفت از روى اطاعت يا اكراه

ص: 190

بيائيد (و به قوانين آفرينش تسليم شويد) آنها هم (به زبان تكوين) گفتند از روى اطاعت آمديم (و سر بر فرمانيم).

نكته مورد بحث در اين آيه اين است كه مبدأ پيدايش آسمانها را چيزى شبيه دودمعرفى ميكند.

اكنون برگرديم به شرح نظرات دانشمندان:

معروفترين نظريه ها درباره پيدايش منظومه شمسى نظريه «لاپلاس» است او ميگويد:

«در آغاز كره خورشيد به صورت توده عظيم گاز شعله ور و سوزانى بود كه به دور خود مى چرخيد، و بر اثر اين حركت دورانى، نيروى گريز از مركز- بخصوص در منطقه استوائى آن- بوجود آمد.

به دنبال پيدايش اين نيرو توده هائى از آن به فضا پرتاب شد، كه هر كدام در محلى قرار گرفت و شروع به دوران به دور مركز (خورشيد) كرد.

اين سيارات نيز به نوبه خود بر اثر حركت دورانى توده هائى به خارج پرتاب كردند كه اقمار از آن بوجود آمد.»(1) قسمتهائى از اين نظريه مدتى بعد از لاپلاس مورد انتقاد دانشمندان ديگر واقع گرديد.

تقريباً مقارن سال 1900 ميلادى و در آستانه قرن بيستم دو تن از دانشمندان فلكى به نام «مولتون» و «چمبرلين» نظريه تازه اى ابراز داشتند كه بوسيله ديگران تكميل گرديد.

خلاصه اين نظريه چنين است:


1- نقل از كتاب نجوم بى تلسكوپ.

ص: 191

«حدس مى زنيم هزاران مليون سال پيش، سياره بسيار عظيمى از نزديكى كره خورشيد عبور كرده، و بر اثر جاذبه شديد آن، جزر و مد عجيب و هولناكى بر سطح خورشيد (كه به صورت توده گاز و يا مذاب بود) بوجود آمده است.

شدت اين جزر و مد بقدرى زياد بوده كه قطعاتى از آن را به خارج پرتاب كرده، هر يك از اين قطعات سياره اى از سيارت منظومه شمسى را تشكيل داده است.»(1) مطابق اين نظريه آن قسمت از فرضيه لاپلاس كه مربوط به عامل جدائى سيارات از خورشيد است حذف شده، ولى اصل پيدايش اين كرات از يك توده گاز عظيم مورد پذيرش واقع گرديده است.

در اين مورد نظرات ديگرى نيز هست كه با دو نظريه بالا تفاوت دارد، ولى در همه آنها پيدايش اين كرات از يك توده گاز سوزان پذيرفته شده است.

مشاهدات دانشمندان فلكى در مورد سحابيها و جهانهاى دور دستى كه در حال تكوين مى باشند اين مسئله را از صورت يك فرضيه خارج مى سازد و ثابت ميكند كه پيدايش اين عوالم نيز در نخست، از توده هاى گاز دود مانندى صورت گرفته، اگر چه در تشخيص عوامل اين پيدايش نظرات گوناگونى وجود دارد، و هر يك از دانشمندان با قرائنى آن را به گونه اى تفسير ميكنند.

بنابراين، اصل پيدايش جهان از توده هاى گاز و دود مانند مسلّم و مورد قبول محافل علمى جهان مى باشد.


1- نقل از كتاب نجوم بى تلسكوپ.

ص: 192

آيه شريفه بالا نيز صريحاً مى گويد: «آسمانها (كرات آسمانى) در آغاز (مانند) دود بودند» توافق اين آيه با اكتشافات دانشمندان كه چندان از عمر آنها نمى گذرد نشانه ديگرى از اعجاز علمى قرآن ميباشد.

اشكال- آنچه در بالا ذكر شد با آيات پيشين اين آيه منافات دارد، زيرا دقت در آيات پيش از اين آيه از ارزش اين تفسير ميكاهد و نشان ميدهد كه آيه نظر به بيان اين مطلب ندارد و بلكه مقصود از آيه چيز ديگرى است.

در دو آيه قبل چنين مى خوانيم:

قُلْ أَ إِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذي خَلَقَ اْلأَرْضَ في يَوْمَيْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْدادًا ذلِكَ رَبُّ الْعالَمينَ (فصلت- 9): بگو آيا شما كفر مى ورزيد نسبت به آن كس كه زمين را در دو روز (دو دوران) آفريد و براى او شريك و شبيه قائل مى شويد، (آرى) او خداوند عالمان است.»

سپس بعد از آنكه درباره آفرينش كوهها در زمين، و آفرينش و تقدير مواد غذائى روى زمين سخن مى گويد، چنين ادامه ميدهد: «سپس متوجه آسمانها شد در حالى (به صورت) دود بودند.

از اين آيات چنين برمى آيد كه اين آفرينش بعد از آفرينش زمين بوده، بنابراين نمى توان اين آيه را مربوط به آفرينش مجموعه منظومه شمسى كه «زمين» يكى از آنهاست دانست، و يا مربوط به آفرينش همه جهان هستى، چه اينكه كلمه «ثم» دليل بر اينست كه اين آيه مربوط به حوادث بعد از خلقت زمين مى باشد، بنابراين ممكن است مراد از آسمان در اين آيه همان «جو زمين» و طبقات مختلف «جو» بوده باشد.

ص: 193

پاسخ

تمام ايراد فوق متّكى به كلمه «ثم» است كه در لغت عرب به اصطلاح براى «ترتيب و تراخى» يعنى «به دنبال آمدن چيزى با فاصله» مى باشد، در حالى كه در ادبيات عرب مى خوانيم كه لازم نيست اين ترتيب و تأخير از نظر وجود خارجى بوده باشد، بلكه بسيارى اوقات كلمه «ثم» براى تأخير ذكرى، يعنى تأخير در بيان و ذكر توضيح مطلب مى باشد و اين موضوع شواهد بسيارى دارد.

گواه اين سخن اينكه از آيات ديگر قرآن به خوبى برمى آيد كه آفرينش مواد غذائى روى زمين و پيدايش كوهها پيش از آفرينش آسمانها و كواكب عالم بالا نبوده، بلكه بعد از آن بوده است چنانكه مى فرمايد:

ءَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَمِ السَّماءُ بَناها ... وَ اْلأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها (نازعات- 27- 32): آيا آفرينش شما محكمتر (و مهمتر) است يا آسمان؟ خداوند آن را بنا نهاد، سپس بعد از آن زمين را گسترش داد و آب و گياه از آن خارج ساخت و كوهها را مستحكم بنا نمود ...»

از اين آيات- با توجه به كلمه «بعد ذلك»- به خوبى استفاده ميشود كه گسترش كره زمين و توليد گياهان و مواد غذائى و پيدايش كوهها همه بعد از آفرينش آسمانها بوده است. و اين خود نشانه روشنى است كه «ثم» در آيه قبل براى ترتيب و تأخير ذكرى بوده است نه تأخير خارجى.

***

7- قرآن و زندگى در كرات ديگر

آيا حيات و زندگى مخصوص كره زمين است و تمام اين كرات جهان

ص: 194

بالا غير مسكون مى باشد؟- گاهى دانشمندان در برابر اين سئوال پاسخ منفى و يا لااقل آميخته با ترديد مى گفتند.

ولى تحقيقات اخير دانشمندان به ما ميگويد: حيات و زندگى مخصوص به كره زمين نيست، و شرايط حيات در بسيارى از كرات آسمانى فراهم است.

در كتاب «حيات در جهان» از انتشارات مجله «لايف» چنين ميخوانيم:

«بطوريكه دانمشندان حساب كردند فقط در كهكشان ما ممكن است ميليونها ستاره موجود باشد كه سيّارات تابع آنها مسكون باشند.»

و به اين ترتيب در همين كهكشان «راه شيرى» يعنى «كهكشان ما» كه منظومه شمسى جزء كوچكى از آن مى باشد روى محاسباتى كه انجام شده شرايط حياط و زندگى (به همان مفهومى كه در كره زمين است) در مليونها سيّاره موجود مى باشد و با توجه به اينكه كهكشان ما يكى از هزاران كهكشان عالم بالاست، تعداد سيّارات مسكونى اجمالًا روشن مى گردد.

اكنون برگرديم به قرآن، قرآن مجيد مى گويد:

وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما بَثَّ فيهِما مِنْ دابَّةٍ وَ هُوَ عَلى جَمْعِهِمْ إِذا يَشاءُ قَديرٌ (شورى- 29): «از نشانه هاى خدا، آفرينش آسمانها و زمين و جنبندگانى است كه در آبها پراكنده ساخته، و او قدرت دارد هر گاه بخواهد ههم را جمع آورى نمايد.»

كلمه «دابة» و كلمه «فيهما» صريحاً مى گويند جنبندگان و موجودات زنده منحصر به كره زمين نيستند بلكه در آسمانها و كرات عالم بالا نيز جنبندگان و موجودات زنده اى وجود دارد.

در حديث معروفى كه سابقاً هم اشاره نموديم ميخوانيم:

هذِهِ

ص: 195

النُّجُومُ التَّىِ فِى السًّماءِ مَدائِنُ مِثْلُ مَدائِنِ التى الارضِ

: «اين ستارگانى كه در آسمانند شهرهائى همانند شهرهاى زمين هستند (و ساكنانى دارند)».(1)

***

يادآورى

نكته اى كه در اينجا لازم است به آن اشاره كنيم اين است كه بيشتر كسانى كه درباره وجود حيات در كرات ديگر سخن ميگويند؛ چنين فرض مى كنند كه شرايط حيات در همه جا بايد همانند شرايط حيات در كره زمين باشد، در حالى كه اين يك اشتباه بزرگ است، چه مانعى دارد كه حيات و زندگى در چهره هاى ديگرى در كرات آسمان تجلّى كند و هيچگونه نيازى به شرايط موجودات زنده زمينى نداشته باشد.

اين يك نوع كوتاه نظرى يا خودخواهى است كه ما تصور كنيم همه جا زندگى به همين شكل زندگى ما بوده باشد. و حيات و زندگى خود را مقياس اصلى قرار دهيم.

مثلًا فكر كنيد اگر ما هرگز حيوانات آبى را نديده بوديم شايد يقين پيدا ميكرديم كه چيزى ممكن نيست در آب زندگى كند چه اينكه زندگى در درجه اول نيازمند به هواست، و هوا در آب وجود ندارد، و به اين ترتيب چون خود ما بيش از چند لحظه نمى توانيم در آب بمانيم خيال ميكرديم هر موجود زنده اى بايد چنين باشد.

اما پس از مطالعه و بررسى مى بينيم موجودات زنده آبى هم از اكسيژن هوا استفاده مى كنند منتها بوسيله دستگاه مخصوصى «برانشى» كه


1- اخبار متعدد ديگرى نيز در اين زمينه نقل شده، براى اطلاع بيشتر بر اين اخبار به كتاب« الهيئة و الاسلام» مراجعه فرمائيد.

ص: 196

پيش از اين تصور آنهم براى ما ممكن نبود، و آنها اكسيژن لازم را از هواى مخلوط در آب مى گيرند.

و همچنين زندگى موجودات زنده در اعماق درياها در آنجا كه نه روشنائى و نور و حرارت و گياه است، و نه ظاهراً فشار خرد كننده آب قابل تحمل، اما پس از تحقيق مى بينيم دستگاه آفرينش همه اين مشكلات را با مهارت خاصى حل نموده است.

بنابراين چه مانعى دارد كه در درجات بسيار بالاى حرارت، يا بسيار پائين كه امثال ما هرگز قدرت زندگى نداريم موجودات زنده اى باشند كه ارگانيزم خاص آنهابه آنها امكان زيستن در چنان شرايطى بدهد.

***

اين بود نمونه هائى از اعجاز علمى قرآن و آياتى كه يك سلسله حقايق علمى را كه به هنگام نزول قرآن بر همه كس مخفى بوده بيان داشته است، و اگر بنا شود تمام آياتى كه در اين زمينه در قرآن وجود دارد جمع آورى گردد، كتاب بزرگى را تشكيل ميدهد.

***

مبالغه ممنوع!

در بررسيهاى مربوط به اعجاز علمى قرآن- مانند تمام بررسيهاى علمى- نبايد هرگز عجله كنيم و پيش داوريهاى غير واقعى نبايد ما را از حقيقت دور سازد، بلكه بايد آيات مربوط به اين بحث را مورد بررسى دقيق قرار دهيم و آنها را كه به جهتى از جهات دلالت روشنى بر مقصد ما ندارد كنار بگذاريم:

به عنوان نمونه دو قسمت از آياتى را كه بعضى از دانشمندان ما در

ص: 197

رديف آيات اعجاز علمى قرآن شمرده اند- با اشكالات آن- ذيلًا مى آوريم و مجدداً تقاضا مى كنيم به هنگام اين گونه بحثها چنين فكر كنيم كه جمعى از دانشمندان مخالف در برابر ما نشسته اند و مشغول بررسى و نقد سخنان ما هستند.

مسلّم بدانيد اگر ما اعتراف كنيم فلان آيه ارتباطى به اين بحث ندارد ارزش قضاوت ما درباره آيات مربوط به اين بحث بيشتر خواهد شد.

1- بادها و تلقيح گياهان

شكى نيست كه وزش بادها تأثير عميقى در تلقيح گياهان و گرده افشانى آنها دارند، بطوريكه اگر يك سال نسيم و باد نوزد بسيارى از گياهان عقيم مى مانند و بارور نمى شوند.

و نيز شكى نيست كه اين حقيقت به هنگام نزول آيات قرآن براى مردم جهان روشن نبوده و لذا بعضى از دانشمندان خواسته اند آيه «وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ (سوره حجر- 22): «ما بادها را براى بارور ساختن (ابرها) فرستاديم» را اشاره اى به اين كشف علمى بگيرند ولى سخن اينجاست كه «لواقح» در آيه مزبور نظرى به اين معنى ندارد، بلكه همانطور كه مفسران پيشين فهميده اند، به تلقيح و پيوند ابرها و بارور ساختن آنها و آماده نمودن براى نزول باران اشاره دارد.

شاهد اين گفتار جمله اى است كه بلافاصله بعد از جمله بالا در همان آيه با «فاء تفريع» آمده است وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً «بادها را فرستاديم در حالى كه بارور كننده اند، و بدنبال آن آبى از آسمان فرو فرستاديم».

در اين آيه، نزول باران نتيجه وزش بادها ذكر شده، بنابراين

ص: 198

منظور از «لواقح» جمع «لاقح» كه بمعنى «ذات لقاح» آمده همان بارور ساختن قطعات ابر و پيوند آنها به يكديگر و ايجاد سيستمهاى فشار كم كه ابرها را براى نزول باران آماده ميكنند، مى باشد نه بمعنى تلقيح گياهان، چه اينكه هيچگونه سخنى از «گياه» در آيه نيست.

2- قرآن و كرويت زمين

در قرآن مجيد آياتى وجود دارد كه تنها با مسئله كرويت زمين تطبيق مى كند از جمله:

وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ اْلأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتي بارَكْنا فيها (اعراف- 137): «به آن جمعيتى كه تضعيف شده بودند (و بصورت اسيران و بردگان در دست ظالمى زندگى ميكردند) مشرقها و مغربهاى پر بركت زمين را به ارث داديم (آنها را وارث ستمگران ساختيم)».

در اين آيه كه پيروزى بنى اسرائيل را بر فرعونيان بازگو ميكند سخن از «مشرقها» و «مغربها» به ميان آمده است، و اين تعبير تنها با كرويت زمين ميسازد، زيرا روى فرض مسطح بودن يك مشرق و مغرب بيشتر نيست، اما روى فرض كرويت هر نقطه اى از زمين براى نقاط شرقى تر «مغرب» است و براى نقاط غربى تر «مشرق» مى باشد، مثلًا تهران براى ساكنان مشهد مغرب است و براى ساكنان همدان و كرمانشاه مشرق و به اين ترتيب به تعداد نقاط روى زمين مشرق و مغرب داريم و كلمه «مشارق» و «مغارب» روى كرويت زمين نيز كاملًا صحيح خواهد بود.(1)


1- تفسيرات ديگرى نيز براى اين آيه ذكر شده كه بيان همه آنها به طول مى انجامد.

ص: 199

اما روى فرض مسطح بودن، معنى آنها كاملًا روشن نيست.

روايات متعددى در باب اوقات نماز وارد شده كه در آنها تصريح گرديده است كه هر نقطه اى مشرق و مغربى دارد و ساكنان هر نقطه موظف به مشرق و مغرب خود مى باشند زيرا: «

ان الشمس تطلع على قوم قبلنا و لغرب عنا و هى طالعة على قوم آخرين

: «خورشيد پيش از آنكه بر ما طلوع كند بر اقوام ديگرى طالع مى شود، و هنگامى كه از ما غروب ميكند بر اقوام ديگرى طلوع خواهد كرد»(1) اين گونه روايات دلالت صريحتر و روشنترى بر كرويت زمين دارد.

ولى با همه آنها، آيات و روايات فوق را تنها به عنوان يك نكته علمى مى توان معرفى كرد نه يك «معجزه علمى» زيرا:

نظريه كرويت زمين قرنها پيش از ظهور پيامبر (ص) به عنوان يك نظريه اصولى و مسلّم مورد قبول محافل علمى جهان بوده است.

توضيح اينكه: پيش از پيدايش بطلميوس و فرضيه معروف او درباره ساختمان جهان نظرات مختلفى درباره شكل زمين از طرف فلاسفه اظهار مى شد:

بعضى آن را مسطّح مى پنداشتند (مانند انكسيماس فيلسوف معروف يونانى) و بعضى آن را به شكل اسطوانه (مانند انكسيمندر يونانى). بعضى آن را به شكل مخروطى و بعضى به صورت مكعب شش ضلعى! و عقايد گوناگون افسانه مانندى از اين قبيل. اما بعضى آنرا به شكل كروى مى دانستند.

اين عقيده پس از ظهور بطلميوس و فرضيه معروف او درباره افلاك


1- وسائل الشيعه جلد سوم جلد صفحه 131( در ضمن روايتى از امام صادق( ع) آمده است).

ص: 200

نه گانه و مركزيت زمين جنبه رسمى به خود گرفت، زيرا او طرفدار كرويت زمين و كرويت افلاك و مركزيت زمين بود.

درباره تاريخ تولد و وفات او چنين ميخوانيم:

«اين دانشمند فلكى به احتمال قوى در اواخر قرن اول ميلادى در «اسكندريه» تولد يافت، و حدس مى زنيم كه در سال 168 در سن 78 سالگى به درود حيات گفت».(1) عقايد و افكار او در هيئت تقريباً 14 قرن تمام (از اوائل قرن دوم تا قرن پانزدهم) بر محافل علمى جهان حكومت ميكرد.

از آن پس پايه هاى مكتب فلكى او بوسيله دانشمندان توانائى همچون «كپلر» و «گاليله» يكى پس از ديگرى ويران گرديد. زمين از مركزيت افتاد و اين اعتبار افسانه اى خود را از دست داد، و به صورت كره كوچكى در لابلاى ميليونها كرات بزرگ و كوچك جهان بالا معرفى گرديد، افلاك بلورين تو درتو جاى خدو را به كرات بى شمارى كه تحت قانون جاذبه عمومى هر كدام در مدار معينى سير ميكند، دادند.

ولى با اين همه نظريه كرويت زمين به قوّت خود باقى ماند، سهل است، دلايل حسى روشنى نيز بر آن اقامه گرديد.

و به اين ترتيب بايد قبول كرد كه عقيده به كرويت زمين قرنها پيش از ظهور اسلام، در محافل علمى يونان و مصر و ايران مورد توجه دانشمندان بوده است.

درست ا ست كه در بيابان سوزان حجاز از آن نسيم روح پرور علم و دانش كه در جهان متمدّن آن روز مى وزيد، خبرى نبود، و مردم آن ديار


1- تاريخ علوم پى ير روسو صفحه 107.

ص: 201

درباره خلقت زمين و آسمان همانگونه فكر ميكردند كه يك نفر بيابان نشين مطابق قضاوت سطحى حسى خود درك ميكند، ولى با اين همه انعكاس اين عقيده در ميان پاره اى از حكماى آن سامان (اگر بتوانيم آنها را حكما بناميم) زياد بعيد به نظر نمى رسد.

خلاصه نمى توان روى اين آيه به عنوان يك «معجزه علمى كه در آن زمان بر دانشمندان بشر كشف نشده بود» تكيه نمائيم.

ص: 202

ص: 203

اعجاز قرآن از نظر تاريخ

اشاره

* آزمايشگاه بزرگ تاريخ

* قرآن و افسانه ها

* بررسى تطبيقى تواريخ قرآن و تورات كنونى

* داستان گوساله سامرى

* عشق آتشين داود به همسر اورياه؟!

* آيا سليمان بتخانه ساخت؟

* داستان عجيب تقلب در نبوت

* نظرى به تواريخ عهد جديد

* پيغمبر شراب ساز!!

* زن بدكار در حضور مسيح (ع)

* ادعاى الوهيت و حلول

* تنها كتاب آسمانى در جهان

ص: 204

آزمايشگاه بزرگ تاريخ

گر چه قرآن مجيد يك كتاب تاريخى نيست، ولى بحثهاى فراوان تاريخى در آن آمده است.

منظور از اين بحثها- همانطور كه خود قرآن تصريح مى كند نشان دادن چهره هاى گوناگون مسائل تربيتى و اجتماعى در لابلاى سطور تاريخ پيشينيان است.

تاريخ بزرگترين آزمايشگاه مسائل مربوط به زندگى انسانها، و روشنگر ارزشهاى مكاتب و فلسفه هاى سياسى، اقتصادى، و اجتماعى است، و نتيجه نهايى و سرانجام روشهاى اقوام و ملل و ويژگى هاى اخلاقى همه آنها را در آئينه تاريخ مى توان مشاهده كرد.

در حقيقت هيچ بحث اجتماعى و اخلاقى و سياسى و اقتصادى بدون اتكاء به اصول تاريخى قابل اثبات نيست، و اگر هم قابل اثبات باشد جنبه تئوريكى خواهد داشت نه حسى.

هنرنمائى مهم تاريخ همين است كه به اين مسائل عقلانى رنگ حسى مى بخشد، و از اين رهگذر كمك بسيار شايانى به فهم مسائل انسانى ميكند.

ص: 205

تاريخ همان آب حيات است كه مى تواند به افراد عمر طولانى بدهد، زيرا محصول صدها و هزاران سال تجربيات زندگى انسانهاى گذشته را در چند صفحه يا چند كتاب در اختيار آيندگان مى گذارد.

قرآن مجيد كه مى كوشد مسائل مهم زندگى را به صورت محسوس و ملموس در اختيار همگان قرار دهد، و حقايق تعليمات خود را براى همگان مفهوم سازد روى قسمتهاى زنده و حساس تاريخ اقوام پيشين تكيه مى كند. به همين دليل تواريخ قرآن هرگز جنبه واقعه نگارى ندارد، و بر خلاف تاريخ نويسى رايج كه وقايع را بدون در نظر گرفتن ارزش تربيتى آنها مورد بحث و بررسى قرار ميدهد، قرآن در مباحث تاريخى خود انگشت روى «قسمتهاى آموزنده» گذاشته، و مخصوصاً اين اهداف را در ميان شاهكارهاى تاريخى و زنده ترين فرازهاى تاريخ جستجو مى كند.

قرآن اين قسمتها را كه شايد گاهى در لابلاى سطور تاريخ به صورت يك واقعه جزئى و كم ارزش درج شده، زير ذره بين تحقيق مى گذارد و آنها را تا سر حد يك اصل جاويدان زندگى بزرگ ساخته، و توجه همگان را به سوى آن جلب ميكند.

يعنى به اين ترتيب «مغز تاريخ» را گرفته، و بقيه را كه حكم «قشر و پوست» را دارند، كنار مى گذارد.

به همين دليل، بر خلاف روش معمول تاريخ نگارى، حس «كنجكاوى» و روح «دقّت و تدّبر و تفكّر» را در شنوندگان در نقاط حساس تاريخى، با تغييرات مخصوص خود برمى انگيزد و اعلام بيدارباش ميدهد.

مثلًا:

در داستان يوسف كه يك شاهكار بزرگ انسانى محسوب ميگردد،

ص: 206

و نمونه بسيار روشنى از عبور يك جوان پاكدامن و با استقامت، و در عين حال پر احساس، از گذرگاه عشق آتشين و هوس آلود زن پر نفوذ و فتنه انگيزى را نشان مى دهد، هنگاميكه به مرحله حساس مطلب مربوط به خلوتگاه عشق زليخا مى رسد حوادث را لحظه به لحظه بطور دقيق اما آميخته با «عفت بيان» ثبت مى كند.

در حالى كه درباره حوادث غير آموزنده اين داستان گاهى ميان جمله ها، فاصله «ماهها» يا «سالها» است!

همچنين در مبارزات آزادى بخش موسى بن عمران در برابر دستگاه «فرعون»، و مبارزه قهرمان توحيد در برابر بساط بت پرستى و بشرپرستى و دستگاه جبّار «نمرود» روى گفتگوهاى آموزنده اى كه ميان طرفين رد و بدل شده، و منطق نيرومند اين پيامبران بزرگ در برابر آن قدرتهاى خطرناك بيش از همه چيز تكيه مى كند، و در اين قسمت، جزئيات وقايع مو به مو مطرح مى گردد، در حالى كه روى قسمتهاى ديگر، اين اندازه تكيه نمى شود.

اين است روش قرآن در بحثهاى تاريخى خود.

***

قرآن و افسانه ها!

تاريخ هميشه با افسانه هاى دروغين كه براى هدفهاى خاصى جعل شده آميخته بوده است.

تشخيص حقايق تاريخى، از افسانه ها همواره واضح و آشكار نيست، اگر چه در پاره اى از موارد با نظر اول قابل شناختن است.

معمولًا در ميان كودكان، و در محيطهاى عقب افتاده كه سطح افكارشان

ص: 207

از حدود افكار كودكان تجاوز نكرده افسانه ها «مشتريان پروپاقرصى» دارد، و تمام عواطف كودكانه آنان در لابلاى اين افسانه ها تجسم مى يابد، در اين گونه محيطها، افسانه ها زيربناى تاريخ و ركن اصلى آن را تشكيل ميدهند.

روى اين حساب در زمان نزول قرآن مجيد، و در محيط زندگى پيامبر اسلام يك سلسله تواريخ وجود داشت كه از انواع خرافات مملو بود، خرافاتى درباره پيامبران پيشين و اقوام گذشته كه دهان به دهان مى گشت، و افكار منحط آنان در آن خودنمائى مى كرد.

علماى آن زمان و آن محيط همان «ربانيون» و «احبار» (علماى يهود و نصارى) و «كاهنان» (غيبگويان) و ساحران و جادوگران بودند، و هم آنها حافظ اين اقاصيص و اساطير و افسانه ها به شمار ميرفتند.

اكنون حساب كنيم فرد درس نخوانده اى تمام دوران كودكى و جوانى خود را در چنين محيطى بگذراند، و به سن چهل سالگى برسد، مسلماً با چنين تواريخى خو مى گيرد، و جزو تار و پود افكار او مى گردد.

آيا در شرايط عادى امكان دارد چنين كسى كه «پرورش يافته» اين محيط است، وظيفه جدا ساختن «موهومات و خرافات»، از «حقايق تاريخى» پيشينيان را به عهده بگيرد؟!

يك محقق تاريخ دان درس خوانده امروز به اشكال مى تواند، چنين كارى را انجام دهد، از يك فرد درس نخوانده- هر قدر هم باهوش باشد- چگونه مى توان چنين انتظارى را داشت؟.

ص: 208

يك مقايسه جالب

اشاره

اكنون با استفاده از روش تطبيقى كه بهترين روش در اينگونه مباحث است و با يك نظر بى طرفى و دور از تعصب، «تواريخ قرآن» را با «تواريخ عهدين» كمى مقايسه كنيم، با ارزش تواريخ قرآن و اصالت آنها آشكار گردد:

اين حقيقت را نيز بايد در نظر داشته باشيم كه تواريخ عهدين چيزى بود كه علماى يهود و نصارى كه دانشمندان آن محيط محسوب ميشدند طرفدار آن بودند، مهمتر اينكه دانشمندان امروز آنها، يعنى درس خوانده هاى عصر اتم و فضا، نيز از آن دفاع ميكنند و به عنوان يك واقعيت تاريخى، و نه افسانه، روى آن پافشارى و ايستادگى به خرج ميدهند! گمان مى كنيم اين مقايسه مى تواند روشنگر حقايق بسيارى باشد، و مارا در اين بحث كاملًا روشن سازد.

نخست به نقل گوشه اى از تواريخ «تورات و عهد قديم» مى پردازيم:

ص: 209

تواريخ تورات كنونى

عهد قديم (مجموعه كتب و رسالات ضميمه تورات) به يك كتاب تاريخ شبيه تر است تا به يك كتاب آسمانى و دستورالعمل دينى و معارف مذهبى، تورات تقريباً از آغاز تا پايان تاريخ آفرينش زمين و موجودات و انبياى پيشين، و سرگذشت كامل موسى و بنى اسرائيل و پادشاهان و ملوك و پيغمبرانى كه بعد از موسى (ع) روى كار آمدند مى باشد.

در لابلاى اين تواريخ مطالب عجيب و غريب و افسانه هاى زننده اى وجود دارد كه شايد افراد ديرباور تا با چشم خود نبينند باور نخواهند كرد.

اگر خاطرتان باشد در بحث «اعجاز قرآن از نظر معارف مذهبى» چند قسمت مانند داستان آفرينش آدم و خروج او از بهشت، و سرگذشت ابراهيم و طغيان قوم لوط، و مسئله علت پيدايش زبانهاى مختلف در جهان را آورديم، و مشاهده كرديد چه سخنان زننده حيرت انگيز و چه خرافات مضحكى در آنها گردآورى شده بود.

اكنون به نمونه هاى ديگر مى پردازيم:

***

1- داستان گوساله سامرى

قرآن مجيد در سوره «طه» آيه 85 تا 96 اين داستان را چنين نقل مى كند:

خداوند (به موسى) فرمود: ما قوم تو را بعد از تو آزمايش كرديم، و سامرى آنها را گمراه كرد- موسى به سوى ايشان در حالى كه خشمگين و غمگين بود بازگشت- به آنها گفت: اى جمعيت آيا پروردگار شما به شما وعده نيكوئى نداده بود (وعده فرستان كتاب آسمانى والواح بوسيله رفتن

ص: 210

موسى به ميقاتگاه) آيا مدت مفارقت من از شما به طول انجاميد يا ميخواستيد مستحق خشم خداوند گرديد كه به پيمان من وفا نكرديد (و در غياب من بت پرستى آغاز نموديد). گفتند: (اى موسى) ما به اختيار و توانائى خود پيمان تو را نشكستيم، ولى ما زينت آلاتى از طايفه فرعونيان با خود داشتيم، به پيروى «سامرى» آنها را در آتش افكنديم (همگى ذوب شد) و سامرى مجسّمه اى شبيه گوساله براى ما ساخت كه صدائى داشت (1) سپس سامرى و پيروان او به مردم گفتند اين خداى شما و خداى موسى است و دستور موسى را فراموش كرد. آيا آنها نمى ديدند آن گوساله پاسخى به ايشان نمى دهد و مالك سود و زيان آنان نيست.

در حالى كه هارون پيش از آن به آنها گفته بود اى جمعيت شما با اين جريان آزمايش شده ايد، و پروردگار شما خداى بخشنده است از من پيروى كنيد و فرمان مرا اطاعت نمائيد، گفتند ما همچنان به پرستش گوساله ادامه خواهيم داد تا موسى به سوى ما بازگردد. سپس موسى رو به طرف هارون كرد و گفت: اى هارون چه چيز مانع تو شد كه هنگاميكه ديدى آنها را گمراهى را در پيش گرفتند كه از من پيروى نكنى (و آنها را از اين كار بد بازدارى) آيا از دستور من سرپيچى كردى. هارون گفت:

برادر ريش و موى سر مرا مگير من ترسيدم (اگر زياد پافشارى كنم) بگوئى چرا در ميان بنى اسرائيل تفرقه انداختى و دستور مرا انجام ندادى.

سپس رو به سوى سامرى كرد و گفت: تو چرا اين كار را كردى گفت من


1- علت صداى گوساله را بعضى وزش باد و برخورد به قسمتهائى از مجسّمه كه به طرز خاصى ساخته شده بودميدانند و بعضى ديگر مى گويند سوراخى از دهان تا به آخر بدن او كرده بود و آن را به ديوار تكيه ميداد و كسى از پشت ديوار در آن ميدميد و صدائى از آن برمى خواست.

ص: 211

اطلاعى داشتم كه آنها نداشتند (چيزى ديدم كه آنها نديدند) يك مشت خاك از جاى پاى پيك وحى برداشتم و در درون گوساله پاشيدم و هوى و هوس من اينگونه در نظر من مجسّم ساخت (و بت ساختم و دعوت به بت پرستى كردم).

از مجموع اين آيات به خوبى اين حقيقت استفاده مى شود كه سازنده بت مرد گمراهى به نام «سامرى» (كه گويا سابقه زرگرى داشت) بود، نه هارون برادر موسى، بلكه هارون در مقام مبارزه برآمد، و آنها را سرزنش و ملامت نمود، منتها از ترس اينكه پراكندگى در ميان بنى اسرائيل پيدا شود شدت عمل به خرج نداد، موسى هم بعد از مراجعت شديداً با بت پرستى مبارزه نمود و حتى برادرش را- براى عبرت مردم و هم براى اثبات اهميت موضوع مؤاخذه كرد، سپس سامرى را تنبيه و تبعيد نمود، و بت را در آتش سوزانيد و خاكسترش را به دريا ريخت.

تا اينجا همه چيز عادى و خالى از هر گونه ايراد و اشكال است.

اكنون برگرديم به تورات، و ببينيم اين داستان را چگونه آورده است:

در سفر «خروج» باب 32 چنين ميخوانيم:

«و هنگام ديدن قوم كه موسى در فرود آمدن از كوه درنگ مى نمايد، آن قوم نزد هارون جمع آمده وى را گفتند كه برخيز و از براى ما خدايانى بساز كه در پيشاپيش ما بروند، زيرا اين موسى مردى كه ما را از ملك مصر بيرون آورد نمى دانيم كه وى را چه واقع شد.

هارون به ايشان گفت: گوشواره هاى زرّينى كه در گوشهاى زنان و پسران! و دختران شمايند بيرون كرده و نزد من آوريد. پس تمام قوم

ص: 212

گوشواره هاى زرّينى كه در گوش هاى ايشان بودند بيرون كردند و به نزد هارون آوردند. و آنها را از دست ايشان گرفته، آن را به آلت حكاكى تصوير نموده از آن گوساله ريخته شده ساخت و گفتند كه اى اسرائيل اينانند خدايان تو كه تو را از مصر بيرون آوردند.

پس چون اين را هارون ديد مذبحى را در برابر آن ساخت و هارون ندا كرده گفت كه فردا از براى خداوند عيد خواهد بود!.

و بامداد سحرخيزى نموده، قربانى هاى سوختنى تقريب نمودند، و هديه هاى سلامتى نزديك آوردند، و قوم به خصوص اكل و شرب نشستند و براى بازى كردن برخاستند.

و خداوند به موسى فرمود كه روانه شده، به زير آى، زيرا كه قوم تو كه از مصر بيرون آوردى فاسد شدند. بلكه از طريقى كه امر فرموده بودم به زودى انحراف ورزيده گوساله ريخته شده از براى خودشان ساختند، به او سجده نموده، و هم برايش قربانى نموده گفتند كه اى اسرائيل خدايان تو كه تو را از زمين مصر بيرون آورده است اينانند.

و خداوند به موسى گفت: كه اين قوم را ديده ام كه اينك قوم گردن كشى اند. پس مرا واگذار تا آنكه غضبم بر ايشان شعله ور شده ايشان را تلف نمايم و ترا امت عظيمى سازم.

اما موسى از خداوند خداى خود درخواست نموده گفت: كه اى خداوند! غضب تو چرا بر قومى كه ايشان را از زمين مصر با قوّت عظيم و دست قوى بيرون آوردى افروخته شده است. چرا مصريان متكلم شده بگويند كه ايشان را به قصد بدى بيرون آورده است تا آنكه ايشان را در ميان كوهها به قتل رسانيده، ايشان را از روى زمين منقرض سازد از شدت

ص: 213

قهر خود برگرد! و نظر به انزال بلا به قومت تغيير به اراده ات بده. و بندگان خود ابراهيم و اسحاق و اسرائيل را به خاطر آور، چونكه به ذات خود براى ايشان قسم ياد نموده به ايشان گفتى كه ذرّيه شما را مثل ستاره هاى آسمان بسيار خواهم گردانيد ...

و واقع شد كه هنگامى كه به اردو نزديك آمد گوساله و هروله كنندگان را ديد و غضب موسى افروخته شده، لوحها را از دستش انداخت، و آنها را به زير كوه شكست، و گوساله كه ساخته بودند گرفته به آتش سوزاند و آن ها تا گرد نمودنش سحق كرد (كوبيد تا گرد شد) و بر روى آب پاشيد و بنى اسرائيل را نوشانيد!.

و موسى به هارون گفت: كه اين قوم به تو چه كردند كه به اين گناه عظيم ايشان را مرتكب گردانيدى و هارون گفت: كه غضب آقايم افروخته نشود كه اين قوم را مى دانى كه مايل به بدى هستند. و به من گفتند كه از براى ما خدايان بساز كه پيشاپيش ما بروند زيرا كه اين موسى مردى كه ما را از زمين مصر بيرون آورد نمى دانيم كه وى را چه شد. و من به ايشان گفتم هر كس كه طلا دارد آن را بيرون نمايد پس به من دادند و آن را به آتش انداختم و اين گوساله بيرون آمد! ...

و موسى به خداوند باز رفته گفت كه آوخ اين قوم مرتكب گناه عظيم گرديده، چونكه به جهت خودشان خدايان زرّين ساختند. پس حال اگر گناه ايشان را رفع نمائى (كه خوب) و الّا تمنا اينكه مرا از كتابى كه مكتوب ساختى (مقام نبوت) محو نمائى!

و خداوند به موسى گفت هر كسى كه به من گناه ورزيده است او را از كتاب خود محو ميسازم. پس حال روانه شده اين قوم را به جائى كه به تو

ص: 214

گفته بودم هدايت نما ...»(1) از عبارات فوق كه عيناً از كتاب عهد قديم نقل شد چند موضوع استفاده ميشود:

1- دستور بت سازى و بت پرستى وسيله به هارون صادر گرديد، و هم به كمك او اجرا شد، و او نه تنها جلوگيرى از اين عمل ننمود بلكه خود مروج و بنيانگذار آن بود، و در اين قسمت سخنى از سامرى مطلقاً در ميان نيامده. آيا اين عمل از كسيكه جانشين موسى و وزير و همكار و همگام و رئيس كاهنان بنى اسرائيل- طبق گواهى تورات- بود امكان پذير است، چگونه منطق و عقل قبول مى كند كه چنين نسبت ناروا و شرم آورى را به هارون بدهيم (2)؟

2- خداوند از اين جريان چنان غضبناك شد كه مى خواست قوم موسى را نابود كند، اما موسى دو نكته را به خداوند خاطر نشان ساخت (مخصوصاً در يك جمله به خدا مى گويد به خاطر بياور!) و او را از سر خشم فرود آورد نخست اينكه: اگر اين كار را بكنى مردم مصر صفحه مى گذارند و مى گويند براى همين منظور بود كه بنى اسرائيل را از مصر بيرون آوردى كه در ميان كوهها به قتل رسانيده و از روى زمين منقرض سازى.

ديگر اينكه: به ابراهيم و اسحاق و اسرائيل (يعقوب) قول داده اى


1- نقل از تورات مترجم و چاپ انگلستان به سال 1878 صفحات 104 و 105( سفر خروج باب 23).
2- نويسنده قاموس مقدّس( مستر هاكس آمريكائى) توجيه مضحكى براى اين داستان كرده و مى گويد هارون اين عمل را براى اسكات قوم كرد! اين سخن علاوه بر اينكه مصداق روشن عذر بدتر از گناه است با ساختن مذبح و دستور قربانى و تعيين عيد ابداً سازگار نيست.( دقت كنيد)

ص: 215

كه فرزندان شما را مانند ستارگان آسمان زياد خواهم نمود، و اين عمل با آن قول و قسم سازگار نيست!.

خداوند به دنبال اين تذكرات موسى «تغيير اراده داد» (صريح تورات.)

3- موسى پس از آنكه گوساله را به آتش سوزانيد خاكسترش را در آب ريخت و آن آب را به بنى اسرائيل داد بنوشند (آيا خاكستر گوساله تبّرك داشت كه آب آن را بنوشند؟)

4- هنگاميكه موسى به هارون اعتراض كرد، هارون با كمال خونسردى گفت: تو ميدانى كه اين قوم مايل به بدى هستند و از من درخواست كردند و من هم به درخواست آنها عمل كردم (عجب عذرى؟! ...) و موسى هم ديگر اعتراضى به او نكرد (عجب مرّبى خونسردى؟ ...)

5- آخر كار موسى به درگاه خداوند رفت و خدا را تهديد به «استعفا» از مقام نبوت كرد و گفت اگر اين گناهكاران را مى بخشى چه بهتر و الا اسم مرا از كتابى كه مكتوب ساختى محو كن! (و اين كار پردردسر را به ديگرى واگذار! ...)

درست ملاحظه كنيد تورات در همين يك داستان چه ترسيمى از خدا، و پيامبر، و جانشين او، نموده است، سپس اين قسمت تاريخى را با آنچه در قرآن آمده مقايسه كنيد.

***

2- عشق آتشين داود به همسر اورياه!

در سوره ص از قرآن مجيد داستان دادخواهى دو نفر متخاصم در برابر داود به اين شرح نقل شده است:

ص: 216

«آيا خبر متخاصمان به تو رسيده است كه از ديوار محراب عبادت (داود) بالا رفتند (و از طريق غير معمول بر او وارد شدند). هنگاميكه بر داود وارد شدند از آنها وحشت كرد (زيرا در غير موقع و از راه غير معمول وارد شده بودند) گفتند: نترس، دو نفر متخاصم هستيم كه يكى بر ديگرى ستم كرده است، در ميان ما به عدالت حكم كن و از طريق حق بيرون مرو، و ما را به راه راست هدايت فرما، اين شخص برادر من است و 99 گوسفند دارد و من فقط يك گوسفند دارم و به من گفته است همين يكى را به من واگذار و از نظر منطق و سخن بر من برترى دارد. (داود) گفت گفت مسلماً با درخواست ضميمه كردن اين يك گوسفند به گوسفندانش به تو ستم كرده- و بسيارند دوستانى كه بعضى بر بعضى ديگر ستم روا ميدارند مگر آنها كه ايمان آورده و عمل صالح انجام ميدهند و اينها كمند- و داود گمان كرد ما او را آزمايش كرده ايم (با اين جريان) سپس استغفار كرد و بدرگاه خدا نماز گذارد و توبه نمود. ما او را آمرزيديم و او در نزد ما مقام (ارجمند) و جايگاه خوب دارد» (آيات 21 تا 25 سوره ص).

آغاز و انجام داستان در قرآن همين است كه در بالا آورديم. در اينجا سخن از دو نفر متخاصم و طرف نزاع و دعوا در كار است كه درباره مسئله ساده اى به نزاع برخاسته اند (و اينگونه نزاعها در ميان توده مردم عادى مخصوصاً در آن اعصار كم نبوده است).

اما دو جمله در اين آيات است كه خالى از ابهام نيست، يكى مسئله «آزمايش» داود و ديگرى مسئله «استغفار و توبه» او است. در اين دو قسمت، قرآن روى نقطه مشخصى انگشت نگذاشته، و لذا مفسّران اسلامى در اين باره به بحث و گفتگو پرداخته احتمالات متعددى داده اند.

ص: 217

در ميان احتمالات گوناگونى كه مفسّران داده اند يك احتمال از همه قويتر است كه با آياتى كه بعد از اين آيه قرار دارد نيز تأييد ميشود، بنابراين بايد به قرينه آيات بعد، اين احتمال را از ميان همه احتمالات انتخاب كرده، پذيرفت و آن اينكه:

داود در امر قضاوت اطلاعات و مهارت فراوانى داشت، و خدا مى خواست او را آزمايش كند، و يك چنين شرايط غير عادى براى او پيش آورد، او گرفتار دستپاچگى و عجله شد و هنگاميكه يكى از آن دو نفر طرف دعوا، ادعاى خود را طرح كرد، او بدون اينكه مهلت دهد و گفتار نفر دوم را بشنود- و قانون قضاوت و دادرسى چنين اقتضاءِ ميكند- فوراً حكم كرد و گفت برادر تو بر تو ستم كرده، در حالى كه مى بايست خونسردى خود را حفظ كند و گفتار طرف ديگر را بشنود- لغزش داود در چنين مسئله به ظاهر ساده اى وسيله اى براى آزمايش او بود، گر چه فوراً متوجه شد و آن را پيش از «گذشتن وقت» جبران نمود، ولى هر چه بود كارى از او سر زد كه شايسته آن مقام ارجمند نبود، لذا از اين «ترك اولى» استغفار كرد، و خداوند هم او را مشمول عفو و بخشش خود قرار داد.

شاهد اين تفسير، آيه اى است كه بلافاصله بعد از اين آيات آمده:

يا داوُودُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي اْلأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ (سوره ص- 26): «اى داود ما تو را جانشين در روى زمين قرار داديم، بنابراين از روى حق و عدالت در ميان مردم قضاوت كن و از هوس پيروى مكن كه تو را از خدا گمراه ميسازد.»

اين آيه نشان ميدهد كه لغزش داود در طرز قضاوت و حكومت بوده است، و نه در چيز ديگر، بنابراين بايد كاملًا مراقب اصول عدالت

ص: 218

و حق در مسئله قضاوت باشد، و اين معنى با موضوع عجله در قضاوت- آنهم در تحت شرايط غير عادى- كه از آيات مورد بحث برميآيد كاملًا سازگار مى باشد.

اكنون به تورات مراجعه كنيم و ببينيم در اين زمينه چه ميگويند:

«واقع شد كه وقت غروب داود از بسترش برخاست و بر پشت بام خانه ملك گردش كرد، و از پشت بام زنى را ديد كه خويشتن را شستشو ميكرد، و آن زن بسيار خوب صورت و خوش منظر بود، و داود فرستاد و درباره آن زن استفسار نمود، و كسى گفت كه آيا «بث شبع»(1) دختر «اليعام» زن (2) «اورياه حتى»(3) نيست؟

و داود ايلچيان را فرستاد و او را گرفت، و او نزد وى آمده، داود با او خوابيد و او بعد از تميز شدن از نجاستش به خانه خود رفت، و زن حامله شده، فرستاد و داود را مخبر ساخته كه حامله هستم، و داود به «يوآب»(4) فرستاد كه «اورياه حتى» را نزد من بفرست، و يوآب، اورياه را نزد او فرستاد، و اورياه نزد وى آمد، و داود از سلامتى يوآب و از سلامتى قوم و از خوش گذشتن جنگ پرسيد.

و داود به اورياه گفت به خانه ات فرود آى و پاهايت را شستشو نماى،


1- « بث شبع» نام آن زنى است كه داود- طبق گفته تورات- او را برهنه از پشت بام ديد و آتش عشق او در دلش شعله ور شد. اين زن دختر« اليعام» يكى از صاحب منصبان عبرانى بود.
2- « بت شبع» نام آن زنى است كه داود- طبق گفته تورات- او را برهنه از پشت بام ديد و آتش عشق او در دلش شعله ور شد. اين زن دختر« اليعام» يكى از صاحب منصبان عبرانى بود.
3- « اورياه» به تشديد ياء نام يكى از افسران ارشد لشكر داود بود، و« حتى» با تشديد تاء. و كسر( ح) منسوب به« حت» بن كنعان است، كه طايفه او را« بنى حث» مى گفتند:
4- « يوآب» فرمانده لشكر داود.

ص: 219

و اورياه از خانه ملك بيرون رفت و از عقبش مجموعه طعام از ملك بيرون رفت.

اما اورياه در در دهنه خانه ملك با ساير بندگان آقايش خوابيد و به خانه اش فرود نيامد. و هنگاميكه داود را خبر داده گفتند كه اورياه به خانه اش فرود نيامده بود، داود به اورياه گفت كه آيا از سفر نيامده اى چرا به خانه ات فرود نيامدى؟ و اورياه به داود عرض كرد كه صندوق و اسرائيل و يهوداه در سايه بانها ساكنند و آقايم يوآب و بندگان آقايم برروى و صحرا خيمه نشينند، و من آيا ميشود كه به جهت خوردن و نوشيدن و خوابيدن با زن خود به خانه خود بروم، به حيات تو و حيات جانت (سوگند) اين كار را نخواهم كرد ...

و واقع شد كه داود صبحدم مكتوبى به «يوآب» نوشته به دست اورياه فرستاد، و در مكتوب به دين مضمون نوشت كه اورياه را در مقابل روى جنگ شديدى بگذاريد، و از عقبش پس برويد، تاكه زده شد بميرد (كشته شود). و چنين شد بعد از آنى كه يوآب شهر را ملاحظه كرده بود اورياه را در مكانى كه ميدانست مردمان دلير در آن بوده باشند در آنجا گذاشت و مردمان شهر بيرون آمده با يوآب جنگيدند، و بعضى از قوم بندگان داود افتادند و «اورياه حتى» نيز مرد ... زن اورياه شنيد كه شوهرش اورياه مرده است، و بخصوص شوهرش عزادارى نمود و بعد از انقضاى تعزيه داود فرستاد او را به خانه اش آورد كه او زنش شد! ... اما كارى كه داود كرده بود در نظر خدا ناپسند آمد!(1).

***

خلاصه داستان تا اينجا چنين ميشود كه داود به هنگامى كه در اورشليم


1- نقل از كتاب دوم شموئيل فصل 11 جمله هاى 2 تا 27

ص: 220

بود روزى به پشت بام قصر ميرود و چشمش به خانه مجاور مى افتد، زنى را برهنه در حال شستشو مى بيند (و لابد خوب در چهره اش دقيق مى شود) و عشق او در دلش جاى مى گيرد، و به هر وسيله اى بود او را به خانه خود مى آورد و با او همبستر مى گردد، و او از داود حامله مى شود!!.

شوهر اين زن يكى از افسران برجسته لشكر داود بود، مرد پاك طينت و باصفا بود، بطوريكه پس از بازگشت از ميدان جنگ حاضر نشد به خانه خود برود و با همسرش همبستر گردد و از غذاهاى خوب استفاده كند، چرا كه هم رزمان او هنوز در ميدان جنگ در خيمه ها زندگى مى كردند.

با اين همه داود دستور بسيار ناجوانمردانه اى صادر كرد، نامه اى به فرمانده سپاه خود (يوآب) نوشت و بدست خود اورياه داد كه به فرمانده لشكر برساند، در اين نامه نوشته بود، بايد اورياه را در يكى از نقاط خطرناك جبهه جنگ بگمارى، سپس اطراف او را خالى كنيد، تا او با شمشير دشمنان از پاى درآيد، اين دستور ننگين و جنايت بار اجرا شد و اورياه پاكدل و باصفا و شجاع كشته شد، و داود همسر او را تصاحب كرد!! ... تنها در آخرين جمله اين فصل ميخوانيم «و اين كار در نظر خدا ناپسند آمد»!

***

اكنون به بقيّه داستان برگرديم:

در فصل بعد از تورات چنين ميخوانيم:

و خداوند «ناثان (1)» را به داود فرستاد كه به او آمده وى را گفت كه در شهرى دو آدم بودند؛ يكى غنى و آن ديگرى فقير، غنى را گوسفند و گاو بسيار بسيار بود. و فقير را جز يك بره ماده كوچك نبود كه او را خريده و


1- ناثان- يا- ناتان يكى از پيامبران بنى اسرائيل و مشاور داود بود.

ص: 221

پرورش داده، به همراه او و پسرانش نشوونما نمود، از خوردنى او ميخورد و از كاسه او مى نوشيد و در آغوشش ميخوابيد و از برايش مثل دختر بود.

و مسافرى نزد آن غنى آمد و از اين دريغ كرد كه از گوسفندان و گاوان خودش بگيرد تا آنكه بخصوص مسافرى كه نزد وى آمده بود مهيّا سازد، و بره آن مرد فقير را گرفت و آن را بخصوص مرد مسافرى كه نزد او آمده بود مهيّا ساخت.

و غضب داود به آن مرد بسيار افروخته شد و به «ناثان» گفت كه به خداوند حىّ قسم، مردى كه اين كار كرده است مستحق قتل است! پس بره را چهار مقابله! بايد بدهد به سبب كردن اين، و دريغ ننمودنش.

آنگاه ناثان به داود گفت كه آن مرد توئى، خداوند خداى اسرائيل چنين ميفرمايد كه من تو را به پادشاهى اسرائيل مسح كردم، و تو را از دست «شاؤول»(1) نجات دادم ... چرا فرمان خداوند را خوار نموده، عمل بدى در نظر او بجا آوردى كه «اورياه حتى» را به شمشير زدى و زنش را به خودت عورت نمودى، بلكه او را به شمشير «بنى عمون»(2) كشتى. و حال شمشير از خانه ات ابداً دور نخواهد شد، به علت اينكه مرا تحقير نموده، زن اورياه حتى را گرفتى تا آنكه زن خودت باشد، و خداوند چنين ميفرمايد كه اينك بلا را به تو از خانه خودت برپا خواهم نمود، و زنان تو را در پيش رويت گرفته به رفيقت خواهم داد! و او در عين اين آفتاب با زنانت خواهد خوابيد! زيرا كه (اين عمل را) توسراً كردى، اما من جزا را در برابر تمامى


1- « شاؤول» يكى از سلاطين بنى اسرائيل.
2- « بنى عمون» مردمى جنگجو بودند كه در طرف شرقى بحر الميت زندگى داشته، و داود با آنها جنگ نمود.

ص: 222

اسرائيل و در عين آفتاب بجا خواهم آورد!

و داود به ناثان گفت به ضد خداوند گناه كردم و ناثان نيز به داود گفت كه خداوند گناه تو را عفو نموده است كه نخواهى مرد ...

و داود «بث شبع» زن خود را تسلّى داد و نزديكى با او نموده، با او خوابيد كه او پسرى را زائيده و اسمش را سليمان گذاشت و خداوند او را دوست داشت!(1) در اين قسمت از داستان نكاتى به چشم ميخورد كه بايد روى آن دقت نمود:

1- كسى به عنوان دادخواهى به نزد داود نيامد بلكه يكى از پيامبران بنى اسرائيل در آن عصر كه ضمناً مشاور داود هم بود به عنوان پند و اندرز، يك داستان را بر سبيل مثال براى او ذكر كرد، در اين داستان سخنى از دو برادر به ميان نيامده، بلكه بحت از يك مرد غنى و فقير است كه يكى گاوان و گوسفندان بسيار دارد و ديگرى فقط يك بره، در اينجا باز سخنى از تقاضاى نفر اول از دوم به ميان نيامده، بلكه هنگاميكه ميهمانى براى مرد غنى آمد گوسفند دست پرورده مرد دوم را براى ميهمان خود كشت و غذا تهيه كرد.

2- داود آنچنان ستمگرى را مستحق قتل دانست (براى يك گوسفند قتل چرا؟!)

3- داود حكم كرد كه بايد به عوض يك گوسفند چهار گوسفند بدهد (چهار مقابل چرا؟)

4- داود به عمل زشت و گناه خود در مورد خيانت به همسر اورياه


1- كتاب دوم شموئيل فصل دوازدهم، جمله هاى 1 تا 24

ص: 223

اعتراف كرد.

5- خداوند داود را عفو كرد (به همين سادگى؟!)

6- خداوند تنها يك مجازات دنيوى براى داود قائل شد و مقدّر ساخت زنانش به دست رفيقان او بيفتند و آنها در عين آفتاب (در روز روشن) و در برابر چشم بنى اسرائيل آن عمل را با آنها انجام دهند!

7- و همين زن بالاخره مادر سليمان شد و سليمان از او متولد گرديد و خداوند هم او را دوست داشت چه مادر پاك و حلالى؟!

***

اگر ما داود را پيامبر خدا بدانيم، چنانكه همه مسلمانان ميدانند، و از پاره اى از عبارات تورات نيز برمى آيد(1) منافات اين اعمال با مقام نبوت نياز به كوچكترين بحث و گفتگو ندارد، نه تنها با مقام نبوت سازگار نيست بلكه اين عمل يك عمل بسيار جنايتكارانه است كه از يك فرد عادى هم عجيب به نظر ميرسد و در خور هر گونه مجازات است، وانگهى چطور مى توان باور كرد كه خداوند از يك آدم قاتل كه افسر خود را عمداً به كشتن داده، و زناى محصنه كرده، و سپس زن او را تصاحب نموده، به همين سادگى درگذرد و او را عفو فرمايد؟!

و اگر او را تنها پادشاهى از پادشاهان بنى اسرائيل بدانيم- چنانكه در تورات حالات او در كتاب ملوك و پادشاهان آمده- باز هم ابداً قابل قبول نيست.


1- در فصل 21 كتاب دوم شموئيل جمله اول چنين ميخوانيم« در ايام داود سه سال على الاتصال قحطى شد و داوددر حضور خداوند سؤال كرد، و خداوند فرمود كه به سبب« شاؤول» و خاندان خونخوارش شد ...» روشن است كه گفتگو با خداوند از خصايص پيامبران است.

ص: 224

زيرا اولًا او يك پادشاه عادى نبود، تورات در فصول مختلف عظمت و مقام بس ارجمندى براى داود قائل شده است، و هم او بنيانگذار معبد بزرگ بنى اسرائيل بود كه بواسطه جنگهاى زياد در زمان او پايان نيافت و فرزندش سليمان مأمور تكميل آن گرديد، آيا اين عمل از زمامدارى كه مقام معنوى او مورد توجه بود و خداوند، به او عنايت داشت ممكن است صادر گردد؟!

ثانياً- يكى از كتابهاى معروف تورات كتاب مزامير داود و سرودهاى مذهبى و مناجاتهاى اوست.

آيا مناجاتها و سخنان يك «قاتل مرتكب زناى محصنه» مى تواند در لابلاى كتب آسمانى قرار گيرد؟

اما هنگامى كه به قرآن مراجعه مى كنيم مى بينيم نه سخنى از عشق و جنايت و گناه داود به ميان آمده و نه ساير فقرات اين داستان دروغين، بلكه سرگذشت يك دادخواهى عبرت انگيز- آنهم به صورت جدّى و نه مثال- آمده است كه شرح آن گذشت.

خالى بودن قرآن از تمام اين پيرايه ها، بسيار قابل ملاحظه است.

نكته اى كه در اينجا ذكر آن نيز لازم به نظر ميرسد اين است كه متأسفانه بعضى از مورّخان يا مفسّران اسلامى تحت تأثير افسانه هاى دروغين تورات واقع شده و آن را در كتابهاى خود نقل كرده اند، بديهى است سخنان اينگونه افراد هيچگونه ارزش علمى و تاريخى و تفسيرى ندارد، زيرا در منابع معتبر اسلامى كوچكترين دليلى بر گفتار آنها نيست.

جالب توجه اينكه از على (ع) نقل شده كه فرمود: هر كس بگويد: داود زن اورياه را تزويج كرد دو حد بر او جارى ميكنم «

حَداً لِلنَبوةِ وَ حَداً

ص: 225

لِلِاسلامِ

»!: يك حد بخاطر مقام نبوت او و يك حد به خاطر مقام ايمان او- يعنى اين تهمت ناروا به او از نظر اينكه فرد با ايمانى بوده به تنهائى در خور كيفر و مجازات است و توهين به مقام نبوت او نيز كيفر ديگرى دارد(1).

***

3- آيا سليمان بتخانه مى سازد؟!

در قرآن مجيد سرگذشت سليمان- به عنوان يك پيامبر و زمامدار بزرگ- در سوره هاى مختلف از جمله سوره هاى «البقره، نساء، انبياء، نمل، سبأ، و ص» آمده است، از جمله در سوره (ص) او را به عنوان يك بنده خوب و متوجه درگاه خداوند معرفى نموده: وَ وَهَبْنا لِداوُودَ سُلَيْمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ (سوره ص- آيه 30)

قرآن نه تنها نسبت بت پرستى و بت سازى به او نميدهد، بلكه سراسر زندگى او را از هر گونه آلودگى به شرك و گناه پاك و منزّه مى شمرد.

ولى هنگاميكه به عهد قديم (تورات و كتب وابسته به آن) مراجعه ميكنيم تاريخ زندگى اين مرد بزرگ الهى را آميخته به خرافاتى مى بينيم كه قلم از شرح آن شرم دارد، ولى از نظر تحقيق «واقعيتها» بايد آن را به دقت مورد بررسى قرار دهيم:

در كتاب اول ملوك و پادشاهان- چنين ميخوانيم:

و سليمان ملك سواى دختر فرعون زنان بيگانه بسيارى را از «موآبيان» و «عمونيان» و «ادوميان» و «صيدونيان» و «حتيان» دوست ميداشت. از امتهائى كه خداوند بنى اسرائيل را فرموده بود كه شما به ايشان درنيائيد (و ازدواج نكنيد) و ايشان به شما درنيايند كه قلب ايشان شما را به خدايان


1- مجمع البيان جلد هشتم- صفحه 472.

ص: 226

خودشان مايل خواهند گردانيد، و سليمان از راه محبت به ايشان ملصق شد.

و او را هفتصد زن بانويه (عقدى) و سيصد متعه (موقت) بود و ايشان قلبش را برگردانيدند!. و واقع شد وقت پيرى سليمان كه زنهايش قلبش را به سمت خدايان غريب برگردانيدند و قلبش مثل قلب پدرش داود با خدايش كامل نبود! و سليمان در عقب «عشتروت» خداى صيدونيان، و «ملكوم» مكروه عمونيان (بت عمونيان) رفت، و سليمان در نظر خداوند بدى كرد و مثل پدرش داود راه خداوند را تماماً نرفت!

آنگاه سليمان مقام بلندى را به كوهى كه روبروى «اورشليم» است بخصوص «كموش» مكروه موابيان (بت طايفه

موابيان) و بخصوص «مولك» مكروه پسران عمون بنا كرد. پس خداوند به سليمان غضبناك شد به سبب اينكه قلبش از خداوند خداى اسرائيل كه وى را دو مرتبه مرئى شد برگرديد ... و خداوند به سليمان گفت چونكه اين عمل از تو صادر شد و عهد مرا و فرائضى كه به تو امر فرمودم نگاه نداشتى البته مملكت تو را از دست تو خواهم گرفت و به بنده ات خواهم داد. نهايت به ايام تو اين را نخواهم كرد به سبب پدرت داود و از دست پسرت آن را خواهم گرفت ... نهايت تمامى مملكت را از دست او (سليمان) نخواهم گرفت بلكه به پاس خاطر بنده من داود كه برگزيدم به جهت اينكه اوامر و فرائض مرا نگاهداشته بود! او را در تمامى روزهاى عمرش سلطان خواهم نمود ...»(1) از مجموع اين داستان دروغين تورات چنين برمى آيد:

1- سليمان علاقه زيادى به زنان طوايف بت پرست داشت و برخلاف


1- كتاب اول ملوك و پادشاهان فصل يازدهم جمله هاى 1 تا 34

ص: 227

دستور خدا عدّه زيادى از آنان را گرفت، و كم كم به مذهب آنها تمايل پيدا كرد، و با اينكه شخص «زن نديمه اى» هم نبود بلكه 700 زن عقدى و 300 زن متعه داشت! علاقه شديد او به زنها او را از راه خدا بيرون برد!

2- سليمان صريحاً دستور ساختن بتخانه داد و روى كوهى كه در برابر «اورشليم» آن مركز مقدس اسرائيل قرار داشت بتكده اى براى بت كموش- بت معروف طايفه موابيان، و بت مولك- بت مخصوص طايفه بنى عمون بنا كرد، و به بت «عشتروت» بت صيدونيان نيز علاقه خاصى پيدا نمود، و همه اينها در سر پيرى واقع شد!

3- خداوند به خاطر اين انحراف و گناه بزرگ مجازاتى براى او قائل شد و آن مجازات اين بود كه كشور او را از دستش بگيرد، ولى نه از دست خودش بلكه از دست فرزندش «رحبعام»! و به او مهلت خواهد داد هر چه ميخواهد سلطنت كند، اين هم به خاطر بنده خاص خدا داود پدر سليمان بود، همان بنده خاص خدا كه طبق تصريح تورات مرتكب قتل نفس و زناى محصنه و تصاحب زن افسر رشيد و خدمتگذار خود گرديده بود!!

آيا اين تهمتهاى ناروا را كسى ميتواند به ساحت مقدّس مردى مانند سليمان نسبت دهد؟

اگر ما سليمان را- همانطور كه قرآن ميگويد- پيامبر بدانيم كه وضع روشن است، و اگر هم او را در رديف پادشاهان بنى اسرائيل بدانيم باز چنين نسبتهائى ممكن نيست درباره او صادق باشد.

چه اينكه اگر او را پيامبر ندانيم مسلماً تالى تلو پيامبر بوده، زيرا دو كتاب از كتب عهد قديم يكى به نام «مواعظ سليمان- يا- حكمتهاى سليمان» و ديگرى بنام «سرود سليمان» از گفته هاى اين مرد بزرگ الهى است.

ص: 228

به علاوه در فصل سوم از كتاب اول تاريخ ملوك تورات (جمله هاى 5 تا به آخر) صريحاً مى گويد كه «خداوند در خواب شبانه بر سليمان تجلّى كرد و به او خطاب نمود آنچه ميخواهى از من بطلب، سليمان چون جوان بود و كم تجربه از خداوند طلب حكمت نمود، خداوند دعاى او را مستجاب كرد، و به او حكمت و فهم داد، و گفت حكمت و فهمى به تو دادم كه نه پيش از تو و نه بعد از تو به كسى نداده ام».

كسى كه در جوانى چنين علم و حكمت بى نظيرى از خدا مى گيرد كدام عقل مى پذيرد در پيرى و پختگى آنهم به خاطر زنانش دست به ساختن بتخانه بزند؟!

مسلماً اين افسانه هاى دروغين ساخته هاى مغزهاى ناتوانى بوده، و متأسفانه افراد نادان آنها را بعداً در رديف كتب آسمانى قرار داده اند، و اين سخنان «نامقدس» به عنوان «كتاب مقدس» شمرده شده است.

ولى آيا در تواريخ قرآن هيچيك از اين نسبتهاى ناروا ديده مى شود؟ دقت و بررسى مى گويد: نه.

***

4- داستان عجيب تقلّب در نبوت

از همه زننده تر و عجيب تر داستان پيامبرى يعقوب (اسرائيل) است، مطالعه همين يك داستان در كتب عهد قديم شايد براى آشنا ساختن ما به محتويات اين كتب و پايه فكر نويسندگان آنها كافى باشد، تقاضا ميكنم با بى نظرى كامل اين جريان را مورد بررسى قرار دهيد:

نخست ببينيم قرآن درباره يعقوب چه ميگويد؟ قرآن در سوره هاى بقره، آل عمران، نساء، انعام، انبياء، هود، يوسف، ص، عنكبوت

ص: 229

و مريم اشاراتى به سرگذشت يعقوب كرده، و در همه جا از او به احترام نام برده است، و كوچكترين مطلب زننده اى در تاريخ زندگى اين پيامبر بزرگ ذكر نكرده است، از جمله در سوره انبياء ميفرمايد: وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً وَ كُلًّا جَعَلْنا صالِحينَ وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدينَ (انبياء- 72 و 73): «ما به ابراهيم اسحاق را بخشيديم، و يعقوب را نيز (بدون اينكه درخواست كند) باو بخشيديم و همه را شايسته (براى نبوت) قرار داديم، و آنها را پيشوايانى كه بفرمان ما (مردم را) هدايت ميكنند، نموديم، ما به آنها كارهاى نيك و برپا داشتن نماز، و پرداختن زكوة الهام نموديم، و آنها بندگان عبادت كننده ما بودند».

در سوره (ص) نيز ميگويد: وَ اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ أُولِي اْلأَيْدي وَ اْلأَبْصارِ- إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ- وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ اْلأَخْيارِ و اذكر عبادنا ابراهيم و اسحاق و يعقوب اولى الايدى و الابصارانا اخلصنا هم بخالصة ذكرى الدار و انهم عندنا لمن المصطفين الاخيار (سوره ص- 45- 47): «و به خاطر بياور بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را، قدرت و بصريت.- ما آنها را با خلوص ويژه اى خالص، گردانديم، همان يادآورى سراى آخرت بود.- و آنها نزد ما از برگزيدگان و نيكان بودند».

قضاوت قرآن درباره او و ساير انبياء الهى غالباً از همين قبيل است.

اكنون به تورات برميگرديم و شرح ماجراى شگفت انگيزى را كه درباره يعقوب نقل ميكند، مى شنويم:

در فصل بيست و هفتم از سفر تكوين (پيدايش) چنين ميخوانيم:

«و واقع شد هنگامى كه اسحاق پير شد كه چشمانش از ديدن تار شد و پسر بزرگ خود عيسو را خوانده، وى را گفت كه اى پسرم! و او

ص: 230

ديگر گفت كه اينك حاضرم. و گفت كه اينك پير شدم و به روز وفات خود عارف نيستم. پس حال اسلحه خود يعنى تركش و كمان خود را بگير و به صحرا رفته از براى من شكارى صيد كن. و براى من چنانكه ميل دارم طعامى ترتيب داده به من بياور تا آنكه بخورم و جانم پيش از وفاتم ترا بركت دهد.

و «ربقاه»(1) آنچه كه اسحاق به پسرش عيسو گفت شنيد، پس عيسو به صحرا رفت تا آنكه شكار صيد كرده (به پدرش) بياورد. و ربقاه به پسر خود يعقوب متكلم شده، گفت اينك پدر تو را شنيدم كه با برادرت عيسو به دين مضمون گفت كه از برايم صيدى آورده طعامى ترتيب نما تا بخورم و پيش از وفاتم تو را در حضور خداوند دعاى خير نمايم. پس اى پسر من فرمانم را اطاعت نما به نوعى كه تو را مى فرمايم.

حال به گله برو و از برايم دو بزغاله خوبى از آن بياور تا از آنها براى پدرت به نحوى كه ميل دارد طعامى ترتيب نمايم. و تو از براى پدرت ببر تا آنكه بخورد و پيش از وفاتش تو را بركت دهد. و يعقوب به مادرش ربقاه گفت كه اينك برادرم عيسو مرد مودارى است و من مرد ساده هستم. احتمال دارد كه پدرم مرا مس نمايد و من در نظرش مثل فريبنده باشم و بر خود به جاى بركت لعنت بياورم! ...

و ربقاه لباس مرغوب پسر بزرگش عيسو را به خانه نزدش بود گرفت و به پسر كوچكش يعقوب پوشانيد و پوستهاى آن بزغاله را بر دستها و به سطح گردن او بست و طعام و نانى كه ترتيب داده بود به دست پسر خود


1- « ربقاه» مادر يعقوب و عيسو، و همسر اسحاق بود و با اينكه هر دو فرزندش بودند علاقه خاصى به يعقوب داشت.

ص: 231

يعقوب داد. و او به نزد پدر خود رفته گفت اى پدرم! و او در جواب گفت كه اينك حاضرم اى پسرم تو كيستى؟. و يعقوب در جواب به پدر خود گفت كه من اول زاده تو عيسو هستم بطوريكه مرا امر فرمودى كردم، تمنّااينكه برخاسته بنشينى و از صيد من بخورى تا آنكه جانت مرا دعاى خير نمايد.

و اسحاق به پسر خود گفت كه اى پسرم از كجاست كه به اين زودى يافتى و او گفت از اينكه خداى تو در برابرم راست آورد. و اسحاق به يعقوب گفت كه به تحقيق اى پسرم نزديك بيا تا آنكه تو را مس نمايم كه آيا پسرم عيسو هستى يا نه. پس يعقوب به پدر خود اسحاق نزديك آمد و او را مس نموده گفت كه آواز آواز يعقوب است اما دستها دست عيسو است. و او را تشخيص نداد زيرا كه دستهايش مثل دستهاى برادرش عيسو مودار بود!، پس او را بركت داد و گفت آيا خود پسرم عيسو هستى و او گفت كه هستم، و باز گفت كه به من نزديك بياور، تا از صيد پسرم بخورم و جانم تو را بركت دهد و به نزد او آورد كه خورد و هم شراب را به او آورد كه آشاميد! و پدرش اسحاق به او گفت اى پسرم نزد من آمده مرا ببوس. و به اسحاق نزديك آمد او را بوسيد و (اسحاق) لباس او را بوئيد و او را بركت داده گفت ببين كه رايحه پسرم مثل رايحه زراعتى است كه خداوند آن را بركت داده است.

پس خدا تو را از شبنم آسمان، و از فربهى زمين، و فراوانى گندم، و شيره انگور، عطا نمايد، و قومها تو را بندگى نمايند و امتها تو را تعظيم نمايند، و مولاى برادرانت باش و پسران مادرت تو را كرنش نمايند لعنت كننده ات ملعون و دعاى

خير كننده ات متبارك باشد.

ص: 232

و واقع شد بعد از تمام كردن دعاى خير اسحاق يعقوب را، در حين بيرون رفتن يعقوب از حضور پدرش اسحاق كه برادرش عيسو از صيد باز آمد، و او هم طعامى ترتيب نموده به جهت پدرش آورد، و به پدرش گفت كه پدرم برخيزد و از صيد پسر خود بخورد تا آنكه جانت به من بركت دهد. و پدرش اسحاق وى را گفت كه تو كيستى و او در جواب گفت كه من پسر اول زاده ات عيسو هستم. پس اسحق به لرزش بسيار شديدى لرزيده گفت كيست و از كجاست. آنكه صيد را صيد نموده و به من آورده و پيش از آمدن تو از همه خوردم و او را بركت دادم كه متبارك هم او خواهد بود.

و هنگامى كه عيسو سخنان پدر خود را شنيد به فرياد عظيم، و به زيادتى تلخى فرياد كرده، به پدرش گفت كه به من هم بركت بده اى پدرم. و او گفت كه برادرت از راه حيله بازى آمده بركت تو را گرفته است» ...(1) و در فصل بعد چنين ميخوانيم:

و «پس اسحاق يعقوب را طلب نمود، و او را دعاى خير نمود، و هم او را وصيت نموده گفت كه زنى از دختران كنعتى نگيرى ... و خداى قادر مطلق تو را بركت داده، تو را بارور و بسيار گرداند تا صاحب جماعت امتها باشى. و بركت ابراهيم به تو و به ذرّيه ات به همراهت بدهد تا آنكه ارض مسافرت را كه خدا به ابراهيم داده بود و ارث شوى.»(2) خلاصه داستان

به اسحاق دو پسر داشت بزرگتر به نام «عيسو» و كوچكتر به نام «يعقوب»


1- سفر تكوين- فصل 27 جمله هاى 1 تا 35
2- سفر تكوين فصل 28 جمله هاى 1 تا 4

ص: 233

در اواخر عمر به هنگامى كه نابينا شده بود تصميم گرفت پسر بزرگتر را وصى و جانشين خود كند، و به او بركت دهد (از قرائن استفاده ميشود كه منظور از اين بركت همان مقام نبوت و معنويت رسالت و راهبرى خلق بوده است.) ولى يعقوب حيله اى بكار زد و لباس برادر بزرگتر را به فرمان مادرش كه به او علاقه داشت و مايل بود او جانشين اسحاق گردد، دربر كرد و قطعه پوست گوسفندى به دستها و به گردن خود بست، زيرا بدن برادرش پشمالود بود و ممكن بود راز او نزد پدرش فاش گردد (انسانى تا اين اندازه پشمالود كه بدنش مثل گوسفند باشد در نوع خود راستى عجيب است).

و بالاخره با دروغ و تردستى و حيله و نيرنگ خود را به جاى برادر بزرگتر جازد، و پدر پير هم با اينكه صداى او را شناخت تنها با لمس دست پشمالود او قناعت نمود و در حق او دعا كرد و به او بركت داد و او را وصى و جانشين خود و سرپرست خاندان خود ساخت.

برادر بزرگتر هنگاميكه از ماجرا آگاه شد گريه تلخى سرداد، اما كار از كار گذشته، و هنگاميكه از پدر تقاضا كرد به او هم بركت دهد، پاسخ شنيد كه بركت ديگرى باقى نمانده و آنچه بود برادرش يعقوب برده است و قابل تجديد نظر نيست!!»

عجب اينست كه خداى اسحاق نيز عمل او را تأييد نمود و مقام نبوت را به مردى حيله گر و دروغگو و مزور داد، و به گفته تورات او را بارور و بسيار گردانيد و صاحب جماعت و امتها و وارث ملك و افتخارات «ابراهيم» پيغمبر بزرگ خود ساخت، و نه تنها خاندان اسحاق بلكه ساير مردم نيز موظّف به پيروى از او و كرنش در برابر وى شدند.

***

ص: 234

اين افسانه دروغين و مضحك را چگونه مى توان به عنوان وحى آسمانى معرفى كرد؟ اگر يك مقام ساده معمولى را كسى به دروغ و حيله تصاحب كند- فى المثل يك لباس ساده افسرى بپوشد- پس از كشف حقيقت نه تنها از او سلب مى كنند، و لباس را از تنش بيرون مى آوردند، بلكه او را به خاطر اين عمل مجازات هم مى نمايند، ولى مقام نبوت و بركت الهى و رهبرى جمعيت را چگونه ممكن است به حقّه و تقلّب تحصيل كرد، و پس از كشف حقيقت نيز آن را ادامه داد؟!

***

تصور مى كنيم براى نمونه همين چند مورد، از مندرجات تاريخى عهد قديم كافى باشد، زيرا اگر بخواهيم يك يك موارد اشتباه را ذكر كنيم سخن به درازا مى كشد.

اكنون نظرى هم به تواريخ اناجيل بيندازيم و با استفاده از همان روش تطبيقى، وضع تواريخ قرآن را در برابر آن ارزيابى نمائيم.

***

نظرى به تواريخ عهد جديد (اناجيل)

در پايان اين بحث- به خواست خداوند- اثبات خواهيم كرد كه هيچيك از كتابهاى عهد جديد و عهد قديم- به گواهى مندرجات اين كتابها- كتاب آسمانى به اين معنى كه از طرف خداوند نازل شده باشد نيست، و تمام قرائن و شواهد موجود بر اين حقيقت گواهى ميدهد.

بحث در اين است كه اگر قرآن هم مانند آنها ساخته و پرداخته افكار بشرى بود، مى بايست به سرنوشتى همچون سرنوشت آنها گرفتار شود، و مخصوصاً در مباحث تاريخى كه محك خوبى براى سنجش اين

ص: 235

گونه كتابها محسوب مى گردد، آميخته با افسانه هاى موهوم و خرافات شود، همانطور كه عهدين به چنين سرنوشتى گرفتار شده است.

در اناجيل سرگذشت مشروحى از پيامبران پيشين نيامده بلكه بيشتر سرگذشت مسيح (ع) و شاگردان و پيروان او آمده است، متأسفانه همين حوادث و رويدادهاى تاريخى كه غالباً با حضور نويسندگان اناجيل و يا معاصران آنها اتفاق افتاده با خرافات عجيبى آميخته شده است. در حالى كه وضع تهيه اناجيل ايجاب مى كرد چنين مطالبى در آنها يافت نشود.

در اينجا سه نمونه را يادآور مى شويم:

1- پيغمبر شراب ساز! ..

در انجيل «يوحنا» كه چهارمين اناجيل اربعه است در باب دوم چنين ميخوانيم:

«در روز سوم در قاناى جليل (1) سورى واقع شد و مادر عيسى در آنجا بود و هم عيسى و شاگردانش را در آن عيش خوانده بودند. و چونكه شراب كم شد مادر عيسى وى را گفت كه شراب ندارند. و عيسى به او گفت كه اى زن مرا با تو چه كار است، هنوز وقت من نرسيده است. و مادرش به خادمان گفت كه هرچه به شما بفرمايد عمل نمائيد.

و در آن خانه شش كوزه سنگى بود كه براى طهارت يهوديان گذارده بودند، هر يك از آن كوزه ها دو سه من مى گرفت!؛ و عيسى آنها را گفت كه كوزه ها را از آب پر كنيد، پس آن كوزه ها را از آب مملو كردند به ايشان گفت كه حالا قدرى از اين


1- قاناى جليل يكى از شهرهاى بيت المقدس و نزديك« ناصره» بوده است.

ص: 236

برداريد به نزد مير مجلس ببريد پس بردند، و چون مير مجلس آن آب را كه شراب شده بود چشيد، خود ندانست كه آن شراب از كجا آمد، مگر خادمان كه آب را برداشته بودند دانستند. پس آن مير مجلس، داماد را مخاطب ساخته و به او گفت كه همه مردم شراب خوب را اول حاضر مى سازند و بعد از آنكه بسيار خورده باشند شراب بد را! ليكن تو شراب خوب را تا حال نگاهداشتى؟.

اين معجزه را كه نخستين معجزه اش بود عيسى در قاناى جليل نمود و جلال خود را جلوه داد و شاگردانش بر او ايمان آوردند!(1) در اين داستان چند نكته درخور دقت است:

1- هنگامى كه حضرت مسيح (ع) به مجلس عروسى به اتفاق مادرش مريم دعوت شد و تمام شرابها مصرف شده بود، به درخواست مادرش اقدام به «معجزه شراب سازى» نمود. نخست او قبول نكرد و گفت وقت من نرسيده، اما بعداً به درخواست او عمل كرد و دستور حاضر كردن آب داد.

2- اين نخستين معجزه مسيح و طبعاً يكى از شاهكارهاى بزرگ معجزات او بود.

3- شرابى كه مسيح ساخت كم نبود شش كوزه پر، هر كوزه دو سه من! يعنى در حدود دوازده تا پانزده من!

4- اين شرابها به قدرى عالى و نشئه آور بود كه حتى بزرگتر و رئيس مجلس شرم حضور دعوت مجلس عروسى را كنار گذاشت و داماد


1- انجيل يوحنا باب دوم جمله هاى 1 تا 11

ص: 237

را كه لااقل بايد شب عروسى احترام او را حفظ كرد مورد مؤاخذه قرار داد كه چرا شرابهاى بد را در آغاز مجلس آوردى و شراب به اين خوبى را در پايان كه همه «سير شراب» شده اند؟!

بديهى است اين داستان يك داستان به تمام معنى ساختگى است، زيرا گذشته از اينكه زشتى شرابخوارى و زيانهاى اخلاقى و بهداشتى آن بر همه روشن است، و عقل حكم به بدى آن ميكند، و حتى شرابخواران هم به اين واقعيت معترفند، در خود اناجيل عباراتى وجود دارد كه دليل بر نهى از آن است، علاوه بر اين مسيح (ع) مروج مذهب موسى (ع) بوده و در كتب عهد قديم عباراتى وجود دارد كه ميرساند شراب هميشه ممنوع و حرام بوده است.(1) هيچ عقلى باور ميكند كه پيامبر، شراب سازى كند، آنهم به عنوان معجزه، آنهم نخستين معجزات او؟!

و جالب توجه اينكه هنوز اهالى اين شهر (قاناى جليل) كوزه مى سازند و به سياحان و زوّار ميفروشند، بياد آن كوزه هاى شراب كه به اعجاز مسيح درست شد!!.

ولى در قرآن اثرى از اين داستان ساختگى نيست. قرآن معجزات مسيح را شفاى بيماران غير قابل علاج و زنده كردن مردگان و نازل گردانيدن مائده آسمانى و امثال اينها ذكر ميكند- به سوره هاى بقره، آل عمران، نساء، مائده، انعام، توبه، مريم، مؤمنون، احزاب و غير اينها رجوع شود.


1- به كتاب امثال سليمان( از كتب عهد قديم) باب 23 جمله 29 مراجعه شود.

ص: 238

2- زن بدكار در حضور مسيح (ع)

در انجيل لوقا داستان توبه كردن زن بد نامى كه ميگويند از فواحش آن زمان بوده، چنين نقل شده است:

«ناگاه زنى از آن شهر كه گناهكار مى بود چون يافت كه او در خانه فريسى (1) نشسته است حقه عطرى پيدا نموده، پس بعقب سر او گريان نزديك پاهايش ايستاده شروع به تر كردن پاهاى او به «اشك» خود نموده و به «موهاى» سر خود خشك نموده و پاهايش را مى بوسيد و عطر ميماليد!

آن فريسى كه او را خوانده بود اين مقدمه را ملاحظه كرده، با خود ميگفت چنانكه اين كس پيغمبر بودى هر آينه يافتى كه اين زن كه او را مس ميكند كيست؟ و چه قسم زنى است؟ زيرا كه گناهكار است.

عيسى تكلم فرموده وى را گفت كه اى شمعون چيزى دارم كه به تو اظهار ميكنم.

گفت: اى استاد بفرما! گفت طلبكارى را دو بدهكار بودند كه يكى پانصد دينار بده داشت، و ديگرى پنجاه دينار، چون چيزى نداشتند كه ادا نمايند هر دو را بخشيد.

پس بگو كداميك از آنها او را بيشتر دوست خواهد داشت؟

شمعون در جواب عرض كرد كه گمان دارم آن كس كه بيشتر بخشيده است.

فرمود: به راستى جواب داده اى. و به آن زن اشارت نموده


1- فريسيها يكى از فرق يهود بودند و اصل فريسى از نظر لغت به معنى« عزلت گزين» است.

ص: 239

شمعون را گفت كه اين زن را مى بينى؟ من در خانه تو درآمدم، آب براى پاهاى من نياوردى، اما او پاهاى مرا با اشكها شسته به موهاى سر خود خشك نمود، تو مرا نبوسيدى و او از وقت آمدنم از بوسيدن پاهاى من باز نايستاده است!. و تو سر مرا به روغن چرب ننمودى او پاهاى مرا عطر ماليد. و به جهت اين به تو ميگويم كه گناهان بسيار او آمرزيده شد زيرا كه بسيار دوست داشت و آن كس كه اندك دوست دارد براى او اندك آمرزيده مى شود و آن زن را گفت كه گناهان تو آمرزيده شد.»(1)

***

خلاصه داستان چنين است كه: «مسيح به خانه يكى از فريسيان كه طايفه اى از يهود بودند درمى آيد صاحب خانه احترامات زيادى براى عيسى قائل نمى شود، اما زن گناهكار و منحرفى در آن شهر بود(2) و از حضور او در آن شهر باخبر شده به خانه آن مرد يهودى درآمد، معمول بود كه در آن زمان پاى ميهمان را به عنوان احترام مى شستند، زن مزبور به جاى «آب» با اشك چشم خود، پاهاى او را شستشو داد، و بجاى «حوله» با گيسوان بلند خود پاى او را خشك كرد! و با عطرى كه همراه خود آورده بود پاهاى مسيح را عطرمالى ميكرد، علاوه بر همه اينها مرتباً پاهاى او را مى بوسيد!.

منظره چنان بود كه حتى مرد يهودى هم ناراحت شد و پيش خود


1- انجيل لوقا باب هفتم جمله هاى 37 تا 48.
2- اين زن احتمالًا همان مريم مجدليه است به قرينه جمله هاى نخستين باب بعد( باب هشتم).

ص: 240

گفت: اگر اين مرد پيغمبر بود متوجه ميشد كه اين زن چه كاره است، لااقل جلوگيرى از اين كار ميكرد!

مسيح به فراست دريافت و با ذكر مثالى پاسخ او را گفت، دو بدهكار را فرض كرد كه بدهى يكى بيشتر، و بدهى ديگرى كمتر بوده، و طلبكار هر دو را بخشيده، مسلماً بدهكارى كه بدهى او سنگين تر بود بايد بيشتر ممنون گردد و ابراز محبت كند، بنابراين زن مزبور چون گناهان زيادترى از صاحب خانه داشت و گناهان او بخشيده شد بايد بيشتر كرنش و تواضع كند». اين بود خلاصه داستان.

ولى اكنون كمى به تجزيه و تحليل داستان بپردازيم:

اولا- عيسى در آن موقع جوان بود و تقريباً در حدود 30 سال داشت آن زن بدكار هم قاعدتاً جوان و زيبا بوده، زيرا «زن بدكار شهر» كه به خاطر علاقه مندان زيادش همه او را مى شناختند قاعدتاً زنى زشت و از كار افتاده نمى تواند باشد.

چگونه مى توان باور كرد كه پيامبر راستين خداوند كه براى تهذيب اخلاق آمده، اجازه دهد چنين زن بدنامى آنقدر با پاهاى او «ور» برود، با اشك چشم بشويد، با موهاى ظريف طلائيش خشك كند، با دستهاى لطيفش روغن مالى نمايد، و با لبهاى داغش مرتباً او را ببوسد، آيا اين باوركردنى است؟ آخر توبه كردن هم راه دارد، اين راه توبه كردن نيست، آيا تاكنون كسى در برابر يك كشيش عادى چنين توبه اى كرده تا چه رسد به يك پيامبر بزرگ؟!

در هر صورت آثار ساختگى بودن از جبين اين داستان زننده كاملًا هويدا است.

ثانياً- مگر چشم يك انسان چقدر اشك دارد كه به گفته انجيل

ص: 241

پاهاى مسيح را با آن بشويد و با موهايش خشك كند؟ آيا اين افسانه نيست؟

ثالثاً- مسيح با مثالى كه ذكر كرده هرگز پاسخ يهودى را نداده است، ايراد يهودى اين نيست كه چرا اين زن اينقدر محبت ميكند تا جواب گفته شود زيادى محبت او بخاطر زيادى گناه اوست. بلكه ايراد يهودى اين است چرا پيامبر خدا اجازه دهد زن آلوده و بدنامى اينقدر با او «ور» برود، زيادى و كمى گناه چه ربطى به اين ايراد دارد.

ولى در حالات مسيح كه در قرآن مجيد در سوره هاى مختلفى آمده ابداً اثرى از اين گونه داستانهاى دروغين نيست.

***

3- ادعاى الوهيت و حلول

در انجيل يوحنا باب دهم جمله هائى ديده ميشود كه دلالت بر اين دارد كه عيسى مدّعى فرزندى خدا والوهيت شده است، در حالى كه دامن انبياى الهى از اين نسبت منزّه است، به جمله هاى زير دقت كنيد:

«و يهوديان سنگها را باز برداشتند تا او را سنگسار كنند، عيسى به آنها جواب داد كه من بسيار كارهاى خوب را از جانب پدر خود به شما نموده ام. به جهت كدام از آنهاست كه شما مرا سنگسار مى كنيد. يهوديان به او جواب داده، گفتند: براى كار خوب تو را سنگسار نمى كنيم، بلكه به جهت كفر، و به جهت اينكه تو انسان هستى و خود را «خدا» مى گردانى!. عيسى به آنها جواب داد آيا در آئين شما نگارش نيافته است كه من گفتم شما خداها هستيد؟. پس چون آنها را كه كلام خدا نزد آنها آمد خداها گفت و كتاب قابل نقصان نيست. آيا شما به آن كس كه پدر او را منزّه كرد و به جهان فرستاده مى گوئيد كه تو كفر ميگوئى؟ از آنجا كه گفتم من پسر خدا

ص: 242

هستم. اگر من كارهاى پدر خود را به جا نمى آرم مرا باور مكنيد(1) و اگر به جا آرم هر چند كه مرا باور نكنيد كارهاى مرا باور كنيد تا شما بدانيد و باور كنيد كه پدر در من است و من در وى!.(2) از اين عبارات چنين برمى آيد كه:

1- مسيح عبارتى گفته بوده كه مضمونش اين بوده: «من خدا هستم»، اين سخن بر يهوديان گران آمد، و حكم به تكفير او كردند، او سپس از خود دفاع نمود كه من به شما هم گفته ام شما نيز خداها هستيد، زيرا هر كس كتاب خدا بر او نازل گردد مى توان به او «خدا» گفت.

اولا- چه لزومى دارد كه كسى خود را خدا بخواند تا نياز به چنين دفاعى داشته باشد. ثانياً چرا به كسى كه كتاب خدا بر وى نازل شده خدا يا خدايان اطلاق كنيم؟

2- در جمله ديگر ميگويد: «من پسر خدا هستم»، ممكن است توجيهاتى براى اين جمله عنوان كرد، ولى جالب اين است كه دانشمندان مسيحى تصريح ميكنند «پسر» در اينجا و مانند آن «پسر مجازى» نيست بلكه پسر به معنى واقعى است (توضيح اين سخن و نقاط ضعف آن را در بحث تثليث در مباحث بررسى مسيحيت كنونى ذكر كرده ايم (3)).

3- در جمله آخر مى گويد: «پدر در من است و من در او» آغاز


1- در يك ترجمه ديگر عهدين كه آن نيز در لندن به چاپ رسيده به جاى اين جمله چنين آمده است:« اگر اعمال پدرخود را به جا نمى آورم به من ايمان مى آوريد ولكن چنانچه به جا مى آورم هر گاه به من ايمان نمى آوريد به اعمال ايمان آوريد».
2- يوحناب 10 جمله هاى 31- 38
3- اين كتاب هنوز تكميل و آمده نشر نشده است.

ص: 243

اين جمله بمعنى «حلول» خدا در مسيح، و آخر جمله «اتحاد» او را با مسيح ميرساند و حلول و اتحاد خداوند در هر چيز، و با هر چيز، ديگر با اصل توحيد مخالفت صريح دارد.

4- در اين عبارت تصريح شده كه من (عيسى) اعمال پدر را انجام ميدهم، در حالى كه ميدانيم معجزاتى كه بوسيله پيامبران ابراز ميشود در واقع اعمال استقلالى آنها نيست، و در حقيقت كار خداست كه به دست آنها آشكار ميگردد، و ميان اين دو تفاوت بسيار است.

اكنون منطق قرآن را در اين باره و هم درباره حضرت مسيح (ع) توجه كنيد:

قرآن ميگويد: (وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ ءَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُوني وَ أُمِّيَ إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لي بِحَقِّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما في نَفْسي وَ لا أَعْلَمُ ما في نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ- ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَني بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبّي وَ رَبَّكُمْ وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهيدًا ما دُمْتُ فيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَني كُنْتَ أَنْتَ الرَّقيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهيدٌ). (مائده- 116 و 117).

بخاطر بياور «هنگاميكه خداوند به عيسى مى گويد: آيا تو به مردم گفتى من و مادرم را- غير از خدا- معبود خود قرار دهيد؟! عيسى عرض ميكند: خداوندا منزهى من هرگز حق ندارم آنچه شايسته من نيست بگويم، اگر چنين گفته بودم تو ميدانستى، آنچه در درون جان من است، ميدانى و من آنچه در ذات تو است نميدانم و تو داناى غيوب و نهانها هستى، من بآنها جز آنچه به من امر فرمودى نگفتم، گفتم (تنها) خدا را بپرستيد كه پروردگار من و شماست، و تا زمانى كه در ميان آنها بودم گواه حال ايشان بودم (كه از مسير توحيد و يگانگى منحرف نگردند) و هنگاميكه

ص: 244

مرا بازگرفتى تو مراقب آنان بودى و تو بر هر چيز گواه هستى»

و در مورد معجزات عيسى مى گويد: (وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْني فَتَنْفُخُ فيها فَتَكُونُ طَيْرًا بِإِذْني وَ تُبْرِىُ اْلأَكْمَهَ وَ اْلأَبْرَصَ بِإِذْني وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْني (مائده- 110)

«اين تعمتهاى مرا بياد آور ... هنگاميكه بفرمان من از گل چيزى بشكل پرنده ميساختى و در آن ميدميدى و بفرمان من پرنده زنده اى ميشد و نابينايان و مبتلايان به برص را بفرمان من شفا ميدادى و مردگان را بفرمان من (از جهان اموات) خارج ميساختى ...»

اين بود يك مقايسه اجمالى در ميان تواريخ قرآن و عهدين.

***

تنها كتاب آسمانى موجود در جهان

در پايان اين بحث ذكر يك نكته لازم به نظر ميرسد و آن اينكه:

شايد براى افرادى كه مطالعه چندانى در كتب عهدين ندارند تعجب آور باشد اگر بگوئيم هيچ مسيحى و يهودى در جهان ادعا نميكند اين كتابهاى تورات و اناجيل كنونى كتب آسمانى هستند كه از طريق وحى بر قلب پيامبرانى همچون «موسى» و «عيسى» نازل شده باشد، بلكه آنها عموماً معترفند كه اين كتابها همگى بعد از اين دو پيامبر بزرگ بوسيله پيروان آنها (اعم از شاگردان و غير شاگردان) نگاشته شده، منتها چون نويسندگان آنها از پيشوايان مذهبى و به اصطلاح از قديسين و احياناً از شاگردان اين دو پيامبر بوده اند كتابهاى آنها به عنوان «كتب مقدسه» كه حاوى قسمتى از تعليمات آنهاست شناخته شده، نه كتب آسمانى.

بنابراين بحث از اينكه كتابهاى مزبور عين وحى آسمانى است كه

ص: 245

بر قلب اين دو پيامبر نازل گرديده، اصولًا در ميان آنها مطرح نيست، و به اين ترتيب افرادى كه از روى عدم اطلاع نام كتاب آسمانى بر آنها ميگذارند بسيار از حقيقت دورند و گفتار آنها نه با تواريخ يهود و مسيحيت سازش دارد و نه با محتويات اين كتابها.

براى روشن شدن اين حقيقت اجازه دهيد يك بررسى كوتاه و اجمالى درباره محتويات اين كتب مقدسه بنمائيم:

عهد قديم يا شامل 39 كتاب و رساله است پنج قسمت اول آن كه مهمترين آنهاست «اسفار پنجگانه تورات» ناميده مى شود.

محتويات اين پنج كتاب شرحى درباره چگونگى آفرينش انسان و جانداران ديگر، و سپس بيوگرافى و تاريخچه اى از زندگى پيامبران بزرگ و شرح تاريخ زندگى موسى (البته بطور مشروحتر) ميباشد، حتى چگونگى مرگ و دفن و قبر آن حضرت نيز در آن ثبت است (1)!

كتابها و رساله هاى سى و چهارگانه ديگر نيز همگى شرح حال پيامبران، و تاريخ ملوك و پادشاهانى است كه پس از موسى روى كار آمدند و قسمتى از سرودهاى مذهبى و مناجاتها و موعظه هاى پيامبران بعد از موسى است.

عهد جديد يا عبارت از 27 كتاب و رساله است كه قسمت عمده آن يعنى چهار كتاب اول «اناجيل اربعه» نام دارد كه دو كتاب آن بوسيله شاگردان مسيح نگاشته شده (

انجيل متى و انجيل يوحنا

) و دو كتاب ديگر بوسيله شاگرد شاگردان (

انجيل لوقا و انجيل مرقس

) و هر


1- به فصل 36 سفر اعداد( پنجمين كتاب تورات) مراجعه شود.

ص: 246

چهار انجيل به اتفاق همه مورخان مسيحى سالها پس از مسيح نوشته شده است.

محتويات اين اناجيل نيز يك شرح حال ساده، و نسبتاً مفصل از، شخص مسيح (ع) از هنگام ولادت تا هنگام مرگ (به عقيده آنان) و حوادث بعد از مرگ و دفن و زنده شدن و صعود به آسمان است (1) از بيست و سه رساله ديگر، 21 رساله آن متن نامه هائى است كه بوسيله حواريان مسيح (مانند پطرس و يوحنا) و غير حواريان (مانند پولس) تنظيم و براى نقاط مختلف به عنوان تبليغ آئين مسيح ارسال گرديده است.

به اين ترتيب: 14 نامه از پولس و 3 نامه از يوحنا و 2 نامه از پطرس يك نامه از يعقوب و يك نامه هم از يهودا، دو رساله ديگر يكى خوابنامه اى است از يوحنا به نام «مكاشفات يوحنا» و ديگرى رساله اى است به نام «اعمال رسولان» و چنانكه از نامش پيدا است محتوى شرح فعاليتهاى تبليغاتى شاگردان مسيح و بعضى ديگر از پيروان او ميباشد.

با توجه به توضيح و بررسى كوتاهى كه در بالا از چگونگى پيدايش كتب مقدسه يهود و نصارى، و محتويات آنها، به عمل آمد به خوبى روشن ميشود كه: اولًا اين كتب بهيچوجه كتاب آسمانى و مطالبى كه از طريق وحى دريافت شده باشند، نيستند و اين كتب از كتابهائى كه بر حضرت مسيح و موسى نازل شده است كاملًا جدا است و از آن دو كتاب فعلًا اثرى در دست نيست.

ثانياً اين كتب به كتابهاى تاريخى (منتها تاريخ مذهبى) از هر چيز


1- جالب توجه اينكه اين موضوع در فصول آخر همه اناجيل چهارگانه ديده ميشود.

ص: 247

شبيه تر است، و در جهت تاريخى نيز بيشتر جنبه وقايع نگارى دارد، نه تحليلى، بنابراين امتياز كتاب آسمانى بودن منحصراً مربوطه به (قرآن) است زيرا:

1- لحن قرآن در همه آيات آن لحن وحى و خطاب به پيامبر (ص) است و ضمير «ما» و «من» كه به ذات خداوند برميگردد تكيه گاه بسيارى از آيات آن مى باشد.

2- بسيارى از آيات قرآن با جمله «قل» (بگو) خطاب به پيغمبر اسلام شروع ميشود كه براى حفظ اصالت اين كتاب آسمانى خود اين جمله نيز در متن قرآن گنجانيده شده است.

3- شأن نزول بيشتر آيات، و اينكه هر كدام در چه واقعه اى از طرف خدا نازل گرديده ثبت و ضبط شده است، و به اين ترتيب بايد گفت:

فعلًا تنها كتاب آسمانى در روى زمين (قرآن) مجيد است.

اين بود بحث ما درباره اعجاز قرآن از جنبه تاريخى.

ص: 248

ص: 249

اعجاز قرآن از نظر وضع قوانين

اشاره

* اگر اجتماعى نبود ...

* بهترين قانونها

* امتيازات قوانين قرآن

* قرآن و مسأله حفظ حقوق انسانى

* ضمانت اجرائى قوانين اسلام

* پيش بينيهاى احتياطى

* تأمين آزادى و پرورش استعدادها

ص: 250

اجتماع و قانون

ميدانيم قرآن- بر خلاف كتب عهدين- محتوى قوانين اجتماعى گسترده اى است كه اگر درست آنها را از جنبه هاى مختلف تجزيه و تحليل كنيم، و شرايط و كيفيات اجتماع و عصرى را كه اسلام در آن تولد يافت در نظر بگيريم، آثار اعجاز در جبين اين قوانين به خوبى مشاهده مى گردد، چه اينكه علاوه بر اينكه چنان قوانينى در چنان عصرى بى سابقه بود براى اداره جهان امروز نيز كاملًا آمادگى دارد و اين به خاطر جامعيت و تحرّك خاصى است كه از خصائص آن است.

پيش از ورود به وضع قوانين قرآن چند موضوع بطور فشرده بايد بررسى گردد:

1- اگر زندگى انسانها به صورت اجتماعى نبود چه مى شد؟

2- و اگر اجتماعى بود و قانونى نداشت چه روى ميداد؟

3- بهترين قانونها بايد واجد چه شرايطى باشد؟

***

ص: 251

1- اگر اجتماعى نبود ...

هيچكس نمى تواند تاريخچه اى براى آغاز قانونگزارى در ميان بشر- بطور دقيق- تعيين كند، زيرا قانون مولود اجتماع و فرزند آن است، و اجتماع هم به صورت ساده نخستين به دوران پيش از تاريخ بازمى گردد، آن روز كه نه مورّخى بود، و نه اگر مورّخى پيدا ميشد وسيله اى براى ثبت رويدادها و حوادث تاريخى وجود نداشت، چه اينكه هنوز كسى از خواندن و نوشتن، و اينكه يك نى كوچك به نام قلم و يك مشت ماده سياهرنگ به نام مركب، و اشكال بى ارزشى شبيه جاى پاى مورچه آلوده اى روى يك صفحه سفيد، مى تواند سرنوشت انسان را عوض كند و قدرت دارد ديوار بزرگى ميان گذشته و آينده او به نام «دوران تاريخ» با آن همه عظمت و شكوهش ايجاد كند، اطلاعى نداشت.

و چون به معجزه خط، و نوشتن، آشنا نبود اسرار زندگى خود را براى هميشه با خود به خاك برد، و از جمله چيزهائى كه با خود به خاك برد تاريخچه پيدايش «اجتماع» و «قانون» بود.

همچنين در مورد اينكه چرا انسان روز نخست زندگى دسته جمعى را- با آن همه مشكلاتش- بر زندگى انفرادى ترجيح داد، و فلسفه اين كار در نظر او چه بوده؟ نيز اطلاع دقيقى در دست نيست، البته روى قرائن عقلى، در اين بحث، حدسهائى زده مى شود كه در جامعه شناسى مورد گفتگو واقع شده است (1) ولى آنچه در اينجا بايد روى آن تكيه كنيم اين است كه راستى اگر امروز هم انسان به صورت انفرادى زندگى داشت و اثرى از زندگى دسته


1- در اين زمينه مشروحاً در كتاب« رهبران بزرگ»، سخن گفته ايم.

ص: 252

جمعى نبود چه مى شد؟ و يا اگر فرضاً يك روز انسان از اين نوع زندگى به خاطر اين همه پيچيدگيها و گرفتاريهاى طاقت فرسايش خسته شود، و عطايش را به لقايش ببخشد و راهى كوهها و جنگلها شود، چه خواهد شد؟

پاسخ دادن به اين سؤال چندان مشكل نيست. بايد گفت- همانطور كه جامعه شناسان هم گفته اند- انسان به دون اجتماع همه چيز خود را از دست ميدهد، علوم و دانشها، كليه مظاهر تمدن، تكامل روحى و عواطف، و حتى سخن گفتن و مانند آن، همه را يكباره از دست خواهد داد.

***

كودكان وحشى

شاهد گوياى اين سخن وضع كودكانى است كه به عللى از اجتماعات بشرى دور افتاده و دوران كودكى را در يك محيط غير انسانى- مانند محيط حيوانات جنگل- پرورش يافته اند.

در تاريخ، امثال اين كودكان مكرر ديده شده اند، و مخصوصاً بعضى از آنها پس از بازگشت به اجتماعات انسانى مدتها تحت مطالعه دانشمندان قرار گرفته اند.

اين كودكان نه تنها نمى توانستند حرف بزنند و مفاهيم عالى زندگى را درك كنند، بلكه از درك عواطف ساده بشرى هم اثرى در آنها ديده نمى شد و رفتارى درست همچون رفتار جانوران وحشى جنگل داشتند.

براى نمونه:

يكى از روانشناسان مينويسد:

در سال 1920 يك نفر هندى بنام دكتر سينك دو دختر بچه

ص: 253

دو ساله و هشت ساله را درون غارى پيش يك گرگ پيدا كرد و با خود به شهر آورد، دختر كوچكتر به زودى مرد. اما دختر بزرگتر سالها بعد از آن به زندگى ادامه داد.

دكتر سينك احوال و حركات او را تحت مراقبت قرار داد و در دفترى يادداشت ميكرد:

«او به روى دستها و زانوان و پاهايش راه ميرفت آب و ساير مشروبات را با زبان ليس ميزد، و گوشت را مى بايست جلوى او روى زمين بيندازند تا بتواند آن را ببلعد! اگر هنگام غذا كسى به او نزديك مى شد غرش ميكرد و شبها نيز زوزه ميكشيد.

كمالا (همان دختر وحشى) در تاريكى به خوبى اشياء را ميديد از روشنائى هاى زياد ميترسيد و همچنين اجازه نميداد تنش را بشويند و لباس هايش را با چنگال پاره ميكرد و دور ميريخت!.

هنگام خواب رو به ديوار و به حال «چمباتمه» مى خوابيد. شبها را بيدار ميماند و روزها را به استراحت مى پرداخت دو سال طول كشيد تا «كمالا» توانست سرپا به ايستد و «شش سال» طول كشيد تا راه رفتن صحيح را ياد گرفت. البته پس از آن هم هر وقت هوس دويدن بسرش مى افتاد باز هم چهار دست و پا ميدويد، در مدت شش سال فقط چهل و پنج كلمه حرف زدن آموخت! اما آب خوردن با ليوان و غذا خوردن در ظرف را خيلى زودتر فراگرفت (1).

و از اينجا به نقش اجتماع در تربيت انسان پى مى بريم كه حتى اگر انسان در يك نسل از اجتماع جدا گردد به چه صورتى درمى آيد.


1- نقل از« روانشناسى در شوروى»

ص: 254

تمام زمينه هاى ترقى و پيشرفت، اكتشافات و اختراعات، اين همه كتاب و كتابخانه و ذخائر علمى همه مولود تراكم افكار، كه آنهم به نوبه خود مولود اجتماع است. حق اين است كه هرچه درباره نقش اجتماع در ترقى و تكامل انسان و پيشرفت او در جنبه هاى مختلف بيشتر مطالعه كنيم به اهميت آن آگاه تر مى گرديم.

2- اگر قانونى وجود نداشت ...

قانون مانند خون در عروق اجتماع است، و به اين ترتيب بايد با صراحت گفت:

اگر قانونى وجود نداشت اجتماعى هم نبود، زيرا تفسير اجتماع به معنى لغوى يعنى جمع شدن گرد هم، در اين مباحث كاملًا نادرست است، اجتماع مفهوم بالاترى را دربر دارد، و آن همكارى و همگامى و همفكرى عدّه اى در پيش برد هدفهاى مشترك انسانى است.

روى اين حساب اگر دو نفر گرد هم آيند و چنين همكارى را آغاز نمايند اجتماعى را تشكيل داده اند، ولى اگر ميليونها نفر در يك محل جمع باشد. و همگامى و همكارى نداشته باشند اجتماعى وجود نخواهد داشت. اين از يك سو.

از سوى ديگر براى ادامه همكارى دو يا چند نفر بايد وظائف و تعهدات هر يك مشخص باشد، و سر باز زدن از آن وظائف و تعهّدات يا تجاوز از آن مرزها بايد با عكس العمل اجتماعى مواجه گردد تا ايجاد ضمانت اجرائى براى آنها كند.

اصولًا همكارى بدون «تعهّد» مفهومى ندارد و «تعهّد» سرچشمه انواع قوانين است.

اين اشتباه است كه ما وظيفه قانون را منحصر به جلوگيرى از

ص: 255

تصادمها، و تضاد منافع، و تجاوز به يكديگر و كشمكشها بدانيم، اگر چه تشريع قسمتى از قوانين به همين منظور است.

بلكه قوانين قبل از اين موضوع، وظيفه دار استحكام روابط اجتماعى و ايجاد اعتماد متقابل در برابر تعهّدات، و تأمين آزادى لازم براى پرورش استعدادهاى نهفته، و متمركز ساختن و بسيج نيروهاى افراد در يك جهت معين، و بالاخره رسانيدن اجتماع به تكاملهائى ممكن است.

بسيارى از قوانين اقتصادى، فرهنگى و ... به همين منظور تشريع مى گردد.

از اين بيان فشرده و كوتاه نقش قانون در حيات اجتماع اجمالًا روشن ميشود.

3- بهترين قانونها ...

از آنچه درباره علت نياز زندگى اجتماعى بشر به قانون گفتيم پاسخ اين سؤال كه «بهترين قانونها بايد واجد چه شرايطى باشد» معلوم مى گردد، زيرا از ميان تمام قوانين، آن قانون شايسته تر است كه بهتر بتواند آن نياز اصلى را تأمين كند يعنى:

1- نيروهاى پراكنده را در سايه يك عامل وحدت نيرومند جمع آورى نموده، در مسير صحيحى به كار گمارد.

2- وسايل پرورش استعدادهاى نهفته افراد را فراهم سازد.

3- آزادى را به معنى واقعى تأمين نمايد تا در سايه آن بتوانند از آن وسائل استفاده كنند.

4- حقوق افراد را بهتر حفظ كند، و از تصادمها و تجاوزها بهتر جلوگيرى نمايد.

5- روح اعتماد و اطمينان را از طريق انتخاب يك سيستم ضمانت

ص: 256

اجرائى صحيح گسترش دهد.

به عكس آنچه بعضى تصور مى كنند يك قانون خوب آن نيست كه قوانين جزائى وسيع و گسترده، با يك دستگاه وسيع قضائى، و مأموران و زندانهاى زياد، با خود يدك بكشد، بلكه اين كار نشانه ضعف و ناتوانى و نارسائى قوانين است، و نشانه اين است كه اجتماع نتوانسته است آنها را هضم كند، اينگونه تشكيلات در حقيقت بسان دملهائى هستند كه بر اثر تزريق داروهاى غير قابل جذب در زير جلد بوجود مى آيند!

اين دملها مسلماً «نشتر» لازم دارد، ولى اگر دارو قابل جذب بود نيازى به نشتر (جز در موارد استثنائى) نخواهد داشت، زيرا اصولًا دملى وجود نداشت.

اكنون به بررسى قوانينى كه در قرآن تشريع شده بازمى گرديم.

***

امتيازات قوانين قرآن

بررسى قوانينى كه در قرآن تشريع شده، نشان ميدهد اين قوانين داراى امتيازات ويژه اى است كه بطور مجموع در قوانين ديگر ديده نمى شود؛ اين امتيازات را در چند قسمت زير مى توان خلاصه كرد:

1- دارا بودن امتيازاتى كه در بالا براى يك قانون ايده آل ذكر شد.

2- تحرّك.

3- جامعيت

4- دوام

5- دقت

ص: 257

نخستين امتياز

گفتيم اجتماع از نظر جامعه شناسى و حقوقى و مفاهيم انسانى- نه از نظر معنوى- تنها اجتماع مكانى و زمانى افراد گرد هم نيست، بلكه روح اجتماع همان پيوندهاى فكرى و اخلاقى و معنوى است كه سرچشمه تعاون و همكارى و همگامى در مسير مواهب مشترك و براى نيل به مواهب حيات مى باشد.

فرقى كه يك مشت مصالح ساختمان (از قبيل آهن و آجر و ...) كه روى هم ريخته شده، با يك ساختمان مجهّز دارد چيست؟

در هر دو صورت اجتماع اين اجزاء به معنى «گرد آمدن» حاصل است، اما با اين تفاوت كه در صورت دوم چسب و رابطه خاص، و تقسيم وظائف، و همكارى اجزاى مختلف براى انجام يك هدف مشترك وجود دارد، ولى در صورت نخست هيچ يك از اينها نيست.

تيرهاى آهن سقف را نگه ميدارد، و آجرها پوشش لازم را فراهم ميسازد. گچ خشونت و نازيبائى هاى آهن و آجر را مى پوشاند و دربها و دريچه هاى چوبى و آهنى به انسان امكان ميدهد كه از نور و هوا به مقدار مورد نظرش بهره بردارى كند.

در اجتماع انسانى نيز اگر «تنها» به گرد آمدن افراد دور هم، بدون هيچ گونه تفاهم و تعاون و همبستگى و روابط اخلاقى و معنوى، قناعت شود هيچ يك از منافع اجتماع گرفته نخواهد شد يعنى اصولًا اجتماعى وجود نخواهد داشت.

و به اين ترتيب مسلّم است اگر دو نفر با شرائط بالا گرد هم آيند اجتماعى تشكيل ميدهند و اگر ميليونها نفر بدون شرايط بالا دور هم جمع

ص: 258

شوند اجتماعى وجود نخواهد داشت!.

اكنون ببينيم قرآن براى ايجاد «پيوند» و «روح اجتماعى» از چه وسائلى استفاده كرده است؟

دقت در تعبيرات قرآن نشان ميدهد كه براى ايجاد اين رابطه، نزديك ترين راه را پيموده، و اخوت و برادرى را كه نزديكترين و عميق ترين رابطه دو انسان با يكديگر بر اساس مساوات و احترام متقابل است، اصل اساسى پيوند اجتماعى انسان ها شمرده است.

و اين اخوت را، هم از نظر جسمانى- به خاطر بازگشت همه انسانها به يك پدر و مادر- و هم از نظر روحانى، به خاطر پيروى از يك مبدأ واحد فكرى، يعنى ايمان به خداوند يگانه و آئين و قانون واحد، معتبر شناخته است.

قرآن روى كلمه «رفيق» يا «همنوع» و مانند اينها كه در دنياى امروز به عنوان يك شعار مهم اجتماعى روى آنها تكيه ميشود، تكيه نكرده، بلكه همه جا سخن از «برادرى» به ميان آورده است، آيات زير شاهد گوياى اين مدعاست:

1- إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ (حجرات- 10): «مؤمنان برادر يكديگرند، پس بين دو برادر خود صلح و آشتى برقرار سازيد.»

2- وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوانًا (آل عمران- 103): «بخاطر بياوريد نعمت خداوند را بر خود، هنگاميكه دشمن يكديگر بوديد، خداوند در ميان دلهاى شما الفت ايجاد كرد، و به لطف و نعمت الهى برادر يكديگر شديد.»

3- وَ إِنْ تُخالِطُوهُمْ فَإِخْوانُكُمْ (بقره- 219): «اگر با يتيمان

ص: 259

آميزش داشته باشيد آنها برادران شما هستند.»

4- رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لإِخْوانِنَا الَّذينَ سَبَقُونا بِاْلإيمانِ (حشر- 10): «پروردگارا ما و برادرانمان را كه در ايمان از ما پيشى گرفتند بيامرز».

5- قرآن يكى از صفات برجسته بهشتيان را همين «اخوت» شمرده آنجا كه مى گويد: «وَ نَزَعْنا ما في صُدُورِهِمْ مِنْ غِلِّ إِخْوانًا عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلينَ (حجر- 47): «و ما هر گونه حسد و كينه را از سينه آنها برمى كنيم؛ در حالى كه همه برادرند، و بر تخت ها رو به روى يكديگر قرار دارند» (هم برادرند و هم برابر و اين دو ميتوانند بهشت را در همين دنيا نيز بوجود آورند.)

***

دو نوع برادرى اسلامى

در اسلام دو نوع برادرى ديده ميشود يكى برادرى عمومى كه تمام افراد مسلمان در آن مشتركند، و ديگرى برادرى خصوصى كه از طريق عقد مواخاة (بستن پيمان برادرى) حاصل ميشود، و هر كدام از اين دو نوع اخوت، تعهدات و وظائفى را دربر دارد.

نمونه «اخوت خصوصى» همان است كه پيغمبر گرامى اسلام (ص) 5 ماه يا 8 ماه بعد از آمدن به مدينه، ميان يك دسته 45 يا 50 نفرى از مهاجران، با دسته ديگرى به همين تعداد از انصار برقرار ساخت، و ميان بعضى از مهاجران نيز اين معنى را ايجاد نمود.

از جمله طبق روايتى كه ميان دانشمندان اسلام مسلّم است عقد اخوت ميان «خودش» و «على» (ع) بست.

اين پيمان برادرى خصوصى اسلامى به قدرى عميق و ريشه دار بود

ص: 260

كه حتى طبق پاره اى از روايات اسلامى اينگونه برادران از يكديگر ارث نيز مى برند، تا بعد از غزوه بدر كه آيه شريفه «اولو الارحام ...» نازل گرديد و منحصرصاً وارث خويشاوندان (در طبقات نخستين ارث) شدند.

و به اين ترتيب قرآن بزرگترين سدّ تشكل اجتماعى كه همان امتيازات مختلف از جمله امتيازات (نژادى)، (قبيله اى)، و (طبقاتى) بود برداشت، و راه را براى حكومت واحد جهانى در پرتو قانون واحدى هموار ساخت.

هم اكنون آثار اين نوع تعليمات را به هنگام مراسم حج كه كلكسيونى از نژادها و زبانها و رنگهاى مختلف گرد هم مى آيند به خوبى مى توان مشاهده كرد كه اين افراد با اينكه كمتر قدر مشترك ظاهرى در ميان آنها وجود دارد چگونه در برابر يكديگر احساس يك نوع برادرى عميق و ريشه دار ميكنند.

اين تربيت خاص در جهانى كه مخصوصاً تبعيضات نژادى در آن به طرز قساوتمندانه اى هنوز حكومت ميكند درخشندگى خاصى دارد.

***

تئورى و عمل

يك قانون خوب قانونى نيست كه به هنگام تصور و يا تنظيم روى كاغذ، دل انگيز و جالب از آب درآيد، و در اطاقهاى دربسته بنشينند و يك سلسله مواد دلپسند و به ظاهر مفيد بهم تلفيق كنند.

يك قانون به معنى واقعى آن است كه جنبه عملى داشته باشد، و از بوته آزمايش درست درآيد، و الّا يك مشت خيالبافى بيش نخواهد بود.

اخوت اسلامى تنها جنبه فرضيه و تئورى نداشت و همانطور كه ميدانيم سنتهاى كهن قبيلگى را در هم كوبيد، و فوق نژاد، و مناطق

ص: 261

جغرافيائى، و زبان قرار گرفت.

در شبه جزيره اى كه مظهر كامل پراكندگى و نفاق و تشتت بود، چنان وحدتى بوجود آورد كه هرگز سابقه نداشت، و از آنجا به ساير نقاط آباد دنياى آن روز نفوذ كرد و حكومت واحد عظيمى را روى ملتهاى مختلف، نژادهاى گوناگون و آداب و سنن فوق العاده متفاوت پايه گذارى نمود.

***

امكان تشكيل اجتماع واحد در ميان عربها بسيار كم بود- براى توضيح اين سخن ناچاريم بررسى بيشترى روى وضع اجتماعى محيط طلوع اسلام بكنيم، اين بررسى نشان ميدهد كه زمينه فكرى و تربيتى و اجتماعى اعراب براى پذيرفتن چنين وحدتى بسيار نامساعد بود زيرا:

اولًا- محيطهائى كه به صورت قبيله اى اداره ميشود از نامساعدترين محيطها براى پذيرش يك قانون و آئين واحد و متشكل است، در اينگونه محيطها هر قبيله واحد كوچك مستقلى را تشكيل ميدهد كه نه تنها در حفظ آداب و سنن خاص خود مى كوشد، و حتى در بسيارى از موارد از آميختن خون قبيله خود به قبيله ديگر (از طريق ازدواج) جلوگيرى به عمل مى آورد بلكه رقابتها و نزاعهاى دائمى، كينه هائى كه پدران و نياكان قبيله، براى اخلاف به ارث گذارده شده، هر گونه امكان صلح و آشتى، تا چه رسد به وحدت و يگانگى را از ميان مى برد.

ثانياً- نبودن وسائل ارتباطى كافى، حتى وسائل كندرو آن روز، در چنان جامعه عقب افتاده اى خود يكى از موانع بزرگ وحدت بود، اگر مى بينيم در جهان امروز لااقل گفتگو از وحدت در ميان است جاى تعجب نيست.

ص: 262

زيرا جاده هاى مرتب، خطوط هوائى منظم، وسائل نقليه سريع، و وسائل ارتباطى فوق العاده مجهز الكترونيكى، چنين طرحى را ممكن و معقول ساخته است.

اما در دنياى آن روز اصولًا تصور وحدت اعراب حجاز، تا چه رسد به وحدت همه انسانها، و تشكيل يك حكومت عظيم عالمگير مشكل بود.

كشورى كه براى آوردن يك نامه يا يك فرمان از اين سوى آن، به سوى ديگر، چند ماه وقت لازم داشته باشد چگونه كشورى ممكن است باشد؟!

ثالثاً- اساساً مردم بيسواد و عقب افتاده، به نسبت عقب ماندگى خود، زمينه فكرى نامساعدترى براى پذيرش وحدت دارند. به همين دليل هميشه در جوامع عقب افتاده، حكومت، حكومت قبايل (واحدهاى كوچك اجتماعى) بوده، و تشكيل واحد بزرگى به نام «كشور» مدتها بعد صورت گرفته است.

هم اكنون نيز زندگى «اقوام وحشى» يا «نيمه وحشى» كه در پاره اى نقاط جهان وجود دارد به همين صورت است.

روى اين حساب مردم حجاز كه از نظر فرهنگ در سطح بسيار پائينى قرار داشتند هرگز زمينه مساعدى براى پذيرفتن اخوّت اسلامى نداشتند.

رابعاً- براى پياده كردن يك وحدت اجتماعى بزرگ نياز به وحدت ايدئولوژيكى و عقيدتى است كه از اين هم در آن محيط با آن همه آداب و عقايد و افكار مشوّش و مختلف و متضاد خبرى نبود.

ولى با اين همه مى بينيم قرآن به طرح خود، يعنى وحدت بر اساس

ص: 263

ايمان و منهاى هر گونه تبعيض از نظر نژاد و قبيله و زبان و منطقه جغرافيائى، جامه عمل پوشانيد، تمام آن مشكلات و موانع را پشت سر گذاشت و يك واحد عظيم اجتماعى بوجود آورد كه قسمت عمده جهان متمدن آن روز را دربر مى گرفت، و ملت يكپارچه اى كه هيچ وجه مشتركى جز در «انسانيت» و «ايمان به دكترين اسلام» نداشتند، تشكيل داد، و اقوام و مللى را كه به خاطر تفاوت عادات و رسوم، نژاد، تاريخ، فرهنگ، و زبان تا آن روز در جامعه واحدى گرد نيامده بودند، با هم برادر ساخت.

آثار اين وحدت كه همان تراكم نيروهاى انسانى، و بالنتيجه پيشرفت در زمينه هاى مختلف اجتماعى، سياسى، و فرهنگى باشد به زودى آشكار گرديد

***

قرآن و مسئله حفظ حقوق انسانى

گفتيم يك قانون عالى آنست كه علاوه بر امتيازات ديگر، در مسئله «حفظ حقوق» طرح جامعتر و دقيقترى ارائه كند، با توجه به اين حقيقت طرح قانونگذارى اسلام را از اين نظر مورد بررسى قرار ميدهيم.

در اين مورد نكاتى وجود دارد كه براى يك قضاوت صحيح و همه جانبه بايد مد نظر باشد، از جمله:

1- قرآن اصل «عدالت» را به عنوان زيربناى همه قوانين اجتماعى پذيرفته و مى گويد: حكومت و قضاوت حتماً بايد بر پايه عدالت باشد إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ (نساء- 58): «و هنگامى كه ميان مردم قضاوت و حكومت داورى مى كنيد به عدالت حكم داورى كنيد.»

- سخن حتى در غير دايره دادرسى و حكومت بايد از روى عدالت

ص: 264

باشد، و حبّ و بغضهاى ناشى از دوستى و خويشاوندى، يا بيگانگى و عداوت، نبايد مانع از اين امر باشد: وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى (انعام- 152):

«هنگاميكه سخنى مى گوئيد (و داورى مى كنيد) عدالت را رعايت نماييد حتى اگر در مورد نزديكان (شما) بوده باشد.»

- سرچشمه ظلم و بيدادگرى هواپرستى است، و ظلم بايد همچون هواپرستى محكوم گردد: فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوى أَنْ تَعْدِلُوا (نساء- 135): «پيروى از هوى شما را عدالت باز ندارد.»

- مبادلات اقتصادى همه بايد روى «عدل و داد» صورت گيرد: وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْميزانَ بِالْقِسْطِ (انعام- 152): «و حق پيمانه و وزن را به عدالت ادا كنيد.»

- سرپرستى يتيمان بايد از روى عدالت باشد وَ أَنْ تَقُومُوا لِلْيَتامى بِالْقِسْطِ (نساء- 127): «با يتيمان به عدالت رفتار كنيد.»

- خلاصه همه چيز بايد بر پايه عدالت، و از آن بالاتر نيكوكارى و گذشت باشد:

إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ اْلإِحْسانِ وَ إيتاءِ ذِي الْقُرْبى وَ يَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ (نحل- 90): «خداوند به عدالت و نيكوكارى و بخشش به خويشاوندان فرمان ميدهد، و از اعمال زشت و ناپسند، و ستم، نهى ميكند.

- همانطور كه هواپرستى بطور مطلق و علاقه بى حساب به بستگان و نزديكان از اجراى عدل بازمى دارد، دشمنى و خصومت با افراد نيز ممكن است مانع از اين كار گردد: وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَ آنُ قَوْمٍ عَلى أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى (مائده- 8).

بنابراين بايد به شدّت از اين خطراتى كه اصل عدالت را تهديد

ص: 265

ميكند بر حذر بود، همچنين از اينكه علاقه بخود يا پدر و ساير نزديكان و يا ملاحظه ترحم و عواطف كاذب مانع از اجراى عدالت گردد بايد بر حذر بود. يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلى أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ اْلأَقْرَبينَ إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقيرًا فَاللَّهُ أَوْلى بِهِما (نساء- 134): «اى كسانى كه ايمان آورده ايد همواره بعدل و داد قيام كنيد و براى خدا شهادت به حق دهيد گر چه به زبان شما با پدران و مادران و بستگانتان باشد، اگر آنها غنى يا فقير باشند خداوند نسبت به آنها (و كمك بايشان) شايسته تر است.»

با توجه به كلمه «قوّامين» روشن مى شود كه قرآن تنها قيام به عدالت را كافى نمى داند بلكه روى كلمه «قوّام» كه صيغه مبالغه است و دلالت بر تأكيد و شدت و تكرار و ادامه دارد، تكيه نموده است.

***

2- قرآن اصل عدالت را به عنوان «هدف نهائى بعثت پيامبران» پذيرفته و مى گويد: لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ (حديد- 25): «پيامبران خود را با دلايل آشكار فرستاديم، و بهمراه آنها كتاب آسمانى و قانون نازل گردانيديم تا مردم (جهان) عدالت را برپا دارند».

و باين ترتيب نقش اساسى پيامبران از نظر اجتماعى همان اقامه اصول عدل و داد مى باشد.

***

3- قرآن «قتل آمران به عدل و داد» را در رديف كفر نسبت به خدا و قتل پيامبران دانسته و مى گويد: إِنَّ الَّذينَ يَكْفُرُونَ بِ آياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ

ص: 266

النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقِّ وَ يَقْتُلُونَ الَّذينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَليمٍ (آل عمران- 21): «كسانى كه نسبت به آيات خدا كفر مى ورزند، و پيامبران را بدون دليل بقتل ميرسانند، و آمران بعدل و داد را، مى كشند، بآنها بشارت ده كه عذاب دردناكى در انتظارشان است».

***

4- در آيات متعددى از قرآن به اين مطلب تصريح شده كه اجراكنندگان اصول عدالت محبوب پروردگار عالمند: إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ (مائده- 42 و حجرات- 9 و ممتحنه- 8): «خداوند عدالت پيشگان را دوست دارد».

لذا اين اصل به عنوان «روح» در بزرگترين و كوچكترين مقررات اجتماعى اسلامى حلول كرده، تا آنجا كه به دادرسان دستور داده شده كه نه تنها در اجراى حكم ميان دادخواهان كمترين انحرافى از اصل عدالت پيدا نكنند، بلكه در تشريفات جلسات دادرسى، و حتى در سلام و تعارف، نشستن و ايستادن، و سخن گفتن عادى و معمولى در ميان طرفين دعوا رعايت عدالت و مساوات و برابرى را فراموش ننمايند.

اين همه اهتمام به اين اصل بى دليل نيست، چه اينكه «عدل و داد» به معنى وسيع كلمه رمز بقاء و هستى جهان آفرينش است، و سر باز زدن از آن نتيجه اى جز فنا و نيستى ندارد.

عدالت همچون نور، روشنى بخش، احياء كننده، پرورش دهنده، و خمير مايه زندگى است، و ظلم و بيدادگرى همچون ظلمت، نشانه سكوت و مرگ و فناست.

در احاديث اسلامى نيز وارد شده: الظلمُ عِنْدَ اللَّهِ هُوَ الظُّلُمَاتِ يَوْمَ

ص: 267

الْقِيَامَةِ(1): «در قيامت يعنى در آنروز كه همه چيز به صورت واقعى خود مجّسم مى گردد ظلم و ستم به صورت تاريكى مجّسم گردد»!

***

ضمانت اجرائى قوانين از نظر قرآن و دنياى امروز

هر قانونى به تنهائى اثرى بيش از يك اندرز و نصيحت بدون ذكر دليل ندارد، و لذا هيچ قانونى در حدّ ذات خود تنها ارزش ذهنى و فكرى دارد، و براى اينكه ارزش اجتماعى پيدا كند نيازمند به پشتوانه اى است كه افراد را ملزم به تبعيت از آن نمايد، اين پشتوانه را «ضامن اجراء» مى گويند.

هر قدر ضمانت اجرائى يك قانون قويتر و محكمتر، و در عين حال عادلانه تر باشد ارزش اجتماعى آن قانون بيشتر است.

بايد اعتراف كرد كه دنياى امروز مخصوصاً براى اجراى قوانين خود در بن بست سختى گرفتار است، از يك طرف ضمانت اجرائى ممكن، چيزى جز مجازاتها و كيفرها نيست، و از طرف ديگر كيفرهاى سخت و سنگين- حتى در مواردى كه عادلانه هم به نظر ميرسد- عواطف جمع كثيرى را جريحه دار ميكند، و لذا دائماً به بهبود وضع زندانها، و تخفيف مجازاتها، و حذف مجازاتهائى مانند «مجازات اعدام» اگر چه در برابر فجيع ترين قتلها و جنايات باشد، توصيه مى كنند.

محروم بودن از ضمانت اجرائى درونى و عاطفى، و ضعف ضمانت اجرائى مادى و خارجى، سبب بروز انواع قانون شكنى ها، و تخلفها و بى اعتنائى بقوانين شده، و نشانه آن توسعه دائمى تشكيلات قضائى در جهان


1- سفينه البحار جلد دوم صفحه 105

ص: 268

امروز است.

ضمانت اجرائى در جهان امروز منحصر به جريمه هاى مالى، زندان و تبعيد با شرايط نسبتاً سهل و در موارد كمى تنبيهات بدنى از قبيل شلاق زدن است، كه هيچ كدام نتيجه مطلوبى نداده است.

مطمئناً ادامه اين وضع براى مردم جهان ارزان تمام نخواهد شد، و بهاى فوق العاده سنگينى كه همان از دست دادن امنيت اجتماعى است در برابر آن خواهند پرداخت، نمونه بارز اين موضوع را در پيشرفته ترين كشورهاى صنعتى مى توان مشاهده كرد.

كيفر به تنهائى كافى نيست، پاداش هم لازم است

در قوانين امروز تقريباً هيچگاه براى كسانى كه عمل به قانون ميكنند. پاداشى تعيين نمى گردد، و اجراى قوانين را به عنوان دينى بر عهده آنها ميدانند كه هيچگونه چشم داشتى در برابر آن نبايد داشته باشد.

گر چه از نظر منطقى هم اين حساب درست است، و در واقع هر كس متعهد و مديون است در برابر اين واقعيت كه ديگران قوانين را در حق او رعايت مى كنند، او هم قوانين را درباره آنها محترم بشمارد، در واقع در مقابل امنيتى كه در پرتو قانون يافته، اين دين را نيز بر ذمه گرفته است اين همان دينى است كه «سقراط» به هنگام نوشيدن جام «شوكران» به آن مى انديشيد و به آن احترام مى گذاشت.

ولى با اين حال اين منطق تنها مى تواند «عقل» انسان را راضى كند، و از ارضاى «عواطف» او عاجز است، به علاوه اين محاسبات براى افرادى همچون «سقراط» قابل درك است و افراد عادى درست از آن سردر نمى آورند.

ص: 269

آنها انتظار دارند براى اجراى قوانين و تسليم در برابر آن پاداشى دريافت دارند، و بدون آن گويا يك بخش از ضمانت اجرائى قوانين را ناقص مى يابند(1).

اين قوانين كه تنها متخلف را كيفر ميدهد و براى عاملين به قانون پاداشى نمى دهد به عمارتى ميماند كه فقط بعضى اطراف آن ديوار داشته باشد، ديوارى محكم و استوار، در حالى كه بعضى جوانب ديگر آن به كلى فاقد ديوار باشد، در چنين عمارتى مسلماً احساس امنيت نمى شود.

***

اما در مورد قوانين اسلامى كه طرح آن را قرآن ريخته از نظر ضمانت اجراء امكانات زيادى وجود دارد و به اصطلاح دست قانونگذار از اين نظر كاملًا باز است، زيرا:

اولًا- راه پيشگيرى از جرائم از طريق دميدن روح ايمان در افراد و ايجاد اعتقاد به يك سيستم مراقبت دائمى و هميشگى، و در هر مكان، هر شرائط، كاملًا باز است.

قرآن، تصريح ميكند آثار عمل هر قدر كم و كوچك باشد، در دست و پا و چشم گوش و زمين، باقى ميماند، و اينها در روز رستاخيز گواهى خواهند بود.

علاوه بر اينكه بدون اينها نيز خداوند از اسرار درون و برون همه موجودات حتى در دورترين اعماق آسمان باخبر است، و اصولًا براى


1- از همه گذشته با استدلال بالا مى توان لزوم كيفر متخلفين را نيز احياناً انكار كرد چه اينكه افراد متخلّف ديگران را نيز به تخلّف دعوت مى كنند، و به اين ترتيب امنيت اجتماعى خود را نيز متزلزل مى سازند و اين خود كيفرى براى آنهاست!

ص: 270

او، درون و برون، و دور و نزديك مفهومى ندارد، و با همه كس در همه جا هست، و اين عقيده و ايمان را با عبادات و نيايشهاى روزانه زنده نگه ميدارد.

ثانياً- براى اطاعت از قوانين پاداشهاى فراوانى كه روح انسان را مى تواند كاملًا سيراب كند قائل شده است، بنابراين ضمانت اجرائى آنها تنها مسئله «كيفر» نيست بلكه «پاداش» هم در اين زمينه نقش فعالى دارد.

جالب توجه اينكه پاداش هر عمل نيك و اطاعت از قوانين را ده برابر تعيين نموده، در حالى كه كيفر را براى رعايت عدالت همانند نوع تخلّف و مقدار و تعداد آن قرار داده است: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى إِلَّا مِثْلَها (انعام- 160).

افق و دايره پاداشهاى معنوى قرآن به قدرى وسيع است كه هر خير و بركتى را در مقياس بى نهايت دربر مى گيرد: وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ اْلأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقينَ (آل عمران- 133): «سبقت بگيريد بسوى آمرزش پروردگارتان، و بسوى بهشتى كه وسعت آن پهنه آسمان و زمين را فرا ميگرد، و براى پرهيزگاران آماده شده است.»

ثالثاً- كيفرهاى معنوى و مادى را بهم آميخته، و با وارد ساختن كيفرهاى اخلاقى و وجدانى و روانى در اين قسمت، معجون خاصى كه اثر آن در ذائقه روح دير پاى و عميق باشد ساخته است مثلًا در مورد قتل عمدى مى گويد:

وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِدًا فيها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذابًا عَظيمًا (نساء- 93): «كسيكه انسان با ايمانى را از روى عمد به قتل برساند كيفر او دوزخ است و براى هميشه در آن ميماند، و خشم خدا او را فرو ميگيرد و از رحمت خودش او را دور ميسازد و عذاب عظيمى براى او

ص: 271

فراهم ساخته است». علاوه بر اين قصاص را تشريع نموده و اجازه ميدهد قاتل را به قتل برسانند و كسيكه عضو بدن كسى را به عمد ناقص ساخته همان عضو او را ناقص كنند: فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ (سورهِ بقره، 94) «هر كس به شما تعدّى كند، به همان مقدار قصاص كنيد».

***

ضمانت اجرائى قوانين اسلام

يك سيستم صحيح اجرائى بستگى كاملى به وضع مأموران اجرا و كيفيت و كميّت شرايط آنها دارد، در حكومت اسلامى كه بر اساس قوانين قرآن پى ريزى ميشود علاوه بر نظارت خصوصى بر اجراى صحيح قوانين بوسيله كاركنان حكومت به مقتضاى «وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ (آل عمران- 104) يك نظارت عمومى نيز ترتيب داده شده، به مقتصاى اين نظارت عمومى همه موظّف بر نظارت براى اجراى صحيح قوانين هستند و بايد آن را به عنوان يك فريضه بزرگ و مقدس انجام دهند.

***

ضمانت درون ذاتى

اين نوع نظارت كه مى تواند در مناطق وسيعى نفوذ كند كه مأموران خصوصى هرگز قادر به كنترل آن نيستند، و با اين حال هيچگونه هزينه اى هم لازم ندارد تنها براى قوانينى امكان پذير است كه از ضمانت اجرائى هاى درون ذاتى- همچون ايمان- برخوردار و در غير اين گونه قوانين چنين نظارتهائى ابداً مفهوم ندارد.

و با توجه به اينكه تعداد ناظران خصوصى تقريباً يك در هزار يا كمتر

ص: 272

است، و با توجه به اينكه محدوديتهاى فراوانى براى نظارت آنها وجود دارد، مثلًا حق ورود در اماكن خصوصى و منازل، جز با يك سلسله تشريفات مخصوص قانونى ندارند، و نيز با توجه به اينكه آنها وظيفه نظارت را به عنوان يك شغل و وسيله زندگى انجام ميدهند، فعاليتهاى آنها طبعاً نارسا و ناقص است.

تنها دستور «نظارت عمومى» است، آن هم نظارتى بر پايه انگيزه هاى درون ذاتى، كه مى تواند با ضميمه شدن به سازمان «نظارت خصوصى» كمبودهاى آنرا برطرف سازد.

قابل توجه اينكه قرآن براى اجراى اين مقصود نه تنها مسئله امر به معروف و نهى از منكر را تشريع نموده، بلكه افراد را موظّف ساخته كه اطلاعات خود را براى حمايت ستمديدگان به عنوان گواه و شاهد در اختيار دادگاه اسلامى قرار دهند و كتمان شهادت را براى همه كس (به هنگامى كه دادگاه مطالبه كند) گناه بزرگى شمرده است: وَ لا تَكْتُمُوا الشَّهادَةَ وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ (بقره- 283).

***

پيش بينيهاى احتياطى

جالب اينست با اينكه قرآن در محيطى نازل گرديد كه خواندن و نوشتن در آن فوق العاده كم بود، و از هر هزار نفر هم يك نفر قادر بر آن نبود، در عين حال دستورات مشروحى براى مبادله «اسناد كتبى» در برابر بدهيها و معاملات غير نقدى داده، و به اين ترتيب اقدامات احتياطى لازمى را انجام داده است.

در طولانى ترين آيات قرآن، يعنى آيه 282 سوره بقره، شرح مفصّلى درباره كتابت ديون بيان شده كه در ضمن آن مطالب فراوانى آمده

ص: 273

از جمله: صفات نويسنده (و به اصطلاح رئيس دفتر اسناد يا تنظيم كننده سند) از نظر عدالت، و همچنين چگونگى املاء كردن مديون يا املاء كردن ولّى او در صورت عدم تمكّن او بر املاء به واسطه سفاهت و عدم رشد كافى، و سپس به شهادت طلبيدن دو نفر، و توصيه به تنظيم اسناد كتبى حتى در ديون كوچك و همچنين استشهاد در معاملات، و عدم جواز اضرار به نويسندگان و تنظيم كنندگان سند و شهود و ...».

تمام اينها تأييد ميكند كه قرآن در قوانين حقوقى خود وسائل و امكاناتى را كه توسّل به آنها در حفظ حقوق افراد اثر دارد، و از برخوردها و دعاوى آينده ميكاهد، از نظر دور نداشته است، با اينكه از نظر محيط نزول قرآن كه مطالعه كنيم هيچ گونه الزامى براى اين مسائل ديده نمى شده است.

اينگونه دقت در قانونگزارى و حفظ حقوق كوچك و بزرگ آن هم در محيطى كه «حق» چندان مفهومى در آن نداشته، در خور دقت است.

***

تأمين آزادى، و پرورش استعدادها

گفتيم قانون تنها جنبه پيشگيرى از «تنازع و تصادم» ندارد، و كسانى كه نقش قوانين را منحصر به اين قسمت دانسته اند در حقيقت «جنبه هاى مثبت قوانين» را فراموش كرده، و تنها به «جنبه هاى منفى» آن توجه نموده اند.

يك قانون خوب و كامل آن است كه علاوه بر جهات ديگر، آزاديهاى لازم را براى پرورش استعدادهاى نهفته تأمين كند، و رسوم و عادات و دسته بنديهاى غلطى را كه سدّ اين راه ميشود از ميان بردارد، و

ص: 274

امكاناتى در اجتماع فراهم آورد كه در پرتو آن سطح فرهنگ بالا رود، ثروت بطور عادلانه اى توزيع گردد، فقر ريشه كن شود، و ملكات عالى انسانى پرورش يابد.

اين قسمت از وظيفه قانون و قانونگزار از قسمت اول يعنى جلوگيرى از تصادمها مهمتر است.

اكنون ببينيم قرآن در اين قسمت چه پيش بينيهائى كرده است:

اولًا- جامعه طبقاتى را، يعنى جامعه اى كه يك اقليت كوچك و بيكار و خودخواه در آن بر اكثريت زحمتكش و سر براه حكومت كند، و بسان بردگان با آنها رفتار نمايند، صريحاً محكوم نموده است، و با اينكه در آن عصر، حتى در كشورهاى متمدن آن روز، حكومت رنگى جز اين نداشت!.

و براى نيل به اين هدف، امتيازات موهومى را كه اقليت خودخواه روى آن تكيه مى كردند، و دليل بر استحقاق آقائى خود و بردگى ديگران ميدانستند به شدت در هم كوبيده است.

اقليتهاى اشرافى بيشتر روى نژاد، يا قبيله، يا ثروت خود تكيه ميكردند، قرآن با قدرت تمام اين بتها را درهم مى شكند، و تصريح ميكند: نه ثروت دليل بر شخصيت و قرب پروردگار است و نه زيادى فرزندان و نفرات قبيله: وَ ما أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ بِالَّتي تُقَرِّبُكُمْ عِنْدَنا زُلْفى (سبأ- 37)

«اموال و فرزندان شما (هرگز) مقام شما را بما نزديك نمى كند».

و نيز مى گويد:

همه مردم جهان بندگان خدايند و انسانند و اگر فضيلتى پيدا شود بايد حتماً بر پايه صفات و ملكاتى باشد كه از درون ذات انسانى سرچشمه

ص: 275

مى گيرد، نه وراثتهاى موهومى كه از نياكان قبيله و فاميل و طبقه به يادگار مانده است: يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوبًا وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ (حجرات- 13).

چنانكه ميدانيم مخالفان اسلام و قرآن به پيامبر (ص) ايراد ميكردند كه آئين او آئين بندگان و بردگان و فقيران است، و بايد گفت كه اسلام در آغاز كم و بيش چنين رنگى را به خود گرفته بود مگر آن براى آزاد ساختن اين طبقات اسير و رنجيده نيامده بود، بنابراين جاى تعجب نبود كه آنها پيش از دگران به آن بگروند.

قرآن ميگويد: هر كس مى تواند خداى خود را بخواند و هيچگونه واسطه اى در اين كار لازم نيست، وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنّي فَإِنّي قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ (بقره- 168): «هنگاميكه بندگان من از تو سراغ مرا بگيرند (بگو) من بآنها نزديكم، دعوت و دعاى خوانندگان را بهنگامى كه مرا ميخوانند اجابت مى كنم.»

قرآن هر كس را در گرو عمل خود ميداند؛ كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَةٌ (مدئر- 38) «هر كس در گروه اعمال خويش است».

در پرتو اين تعليمات شخصيتها را زنده كرد، و به افرادى كه استعداد و روح و فكر آنها بر اثر سيطره حكومت طبقاتى خفه شده بود، جان تازه اى بخشيد، و ثابت كرد بردگان آزاد شده هم مى توانند تا عاليترين پستهاى اجتماعى ارتقاء يابند، و افرادى همچون سلمان به مقام استاندارى برسند.

در آن عصر تحصيل دانش به طبقه اشراف اختصاص داشت، ولى قرآن ندا در داد كه تحصيل علم نيز مانند حكومت مخصوص طبقه خاصى

ص: 276

نيست، و همگان بايد در آن يكسان باشند «كفشگر زاده» هم مى تواند «دبير» گردد، او هم مانند سايرين «پيروز بخت» آفريده شده نه «تيره بخت»!.

***

سرچشمه فساد

ثانياً- قرآن استعمار و استثمار انسان را بوسيله انسان، سرچشمه فساد در روى زمين ميداند، و آنرا به شدت محكوم ميكند: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي اْلأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيي نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدينَ (قصص- 4): «فرعون در روى زمين طغيان نمود و اهل آنرا به دسته ها و طبقه ها تقسيم كرد، جمعى از آنها را ناتوان (و اسير و مستعمره خود) مى شمرد، پسرانشان را بقتل ميرساند (تا نيروى فعال انسانى آنها را نابود كند) و دخترانشان را (براى خدمت) زنده نگه ميداشت، حقاً او از مفسدان بود».

قرآن مى گويد؛ حكومت روى زمين حق صاحبان زر و زور نيست، بلكه حق خاص «بندگان صالح خدا» است: أَنَّ اْلأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ (انبياء- 105) «بندگان شايسته ام وارث (حكومت) زمين خواهند شد».

***

همه جهان يك كشور است

ثالثاً- مرزهاى قراردادى و ساختگى كه يكى از موانع بزرگ آميزش اقوام و ملل، و سبب بروز ناهماهنگيها در بخشهاى مختلف جهان، و يكى از علل تقسيم كشورهاى دنيا به كشورهاى «توسعه يافته» و «عقب مانده» و «در حال توسعه» است، و بالاخره يك نوع عامل سلب آزادى مى باشد، از ميان برداشته و آنها را به رسميت نمى شناسد.

ص: 277

همه دنيا را كشور واحد و ملك خدا ميداند و مى گويد: يا عِبادِيَ الَّذينَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضي واسِعَةٌ فَإِيَّايَ فَاعْبُدُونِ (عنكبوت- 56): «اى بندگان با ايمان من، زمين من گسترده و پهناور است (هر كجا ميخواهيد برويد) و مرا پرستش كنيد».

و به اين ترتيب به انسان آزادى در مسير بندگى خدا، و در راه كمال مطلق، داده است.

***

آزادى و امنيت

رابعاً- آزادى را با امنيت كه مكمّل آن است آميخته، و آنقدر به امنيت اهميت داده كه ناامنى را حتى از قتل نفس مهمتر ميداند: وَ الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ (بقره- 217):

«فتنه و آشوب و ناامنى از قتل هم بالاتر است.»

قرآن تنها به امنيت مالى و جانى قناعت ننموده، بلكه دو نوع امنيت ديگر نيز به آن «افزوده است: امنيت از نظر حيثيت و آبروى افراد و از آن بالاتر امنيت در محيط افكار ديگران: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا (حجرات- 12)

اين نوع چهارم امنيت (امنيت از گمان بد در حق ديگران، و امنيت در منطقه ذهن و فكر ديگران) در هيچ يك از قوانين جهان امروز ديده نميشود، و دليل آن هم روشن است زيرا قوانين مادى هيچ گونه ضمانت اجرائى براى چنين حكمى نمى تواند داشته باشد، لذا مجبور است از آن چشم بپوشد.

ولى قوانين آسمانى چون داراى پشتوانه معنوى و درون ذاتى هستند در اين قسمت قابل اجرا مى باشد.

ص: 278

و به اين ترتيب اسلام مؤكداً دستور ميدهد كه هيچكس درباره ديگرى گمان بد نبرد، و او را بدون دليل در دادگاه ذهن خود محكوم ننمايد، بلكه شخصاً بايد مانند يك «وكيل مدافع دلسوز» در برابر اين دادگاه، بپاخيزد، و اعمال برادران دينى خود را توجيه كند، و با احتمالات و تفسيرات گوناگون آنها را تبرئه نمايد!.

محيطى كه اين امنيتهاى چهارگانه بر آن سايه افكنده است محيطى آرام، آزاد، لذت بخش و قابل زندگى است.

***

اعطاى حداكثر شخصيت

خامساً- براى به كار انداختن خلّاق درونى، و تربيت و پرورش انسان به او حداكثر شخصيت را داده، مقام او را چنان بالا برده كه مى گويد او از فرشتگان هم والاتر است، و بعكس آنهائى كه مى گويند حد فاصل ميان انسان و حيوان ناچيز است و درّه اى را كه ميان او و حيوانات بود ما پر كرده ايم (1)، مى گويد: او آفرينش خاصى دارد و يك روح الهى در او دميده شده، و موهبتهاى عظيمى او را دربر گرفته و بر ديگر موجودات اين جهان برترى داده شده است: «... وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي (حجر- 29) «و در او از روح خود (روحى شايسته و بزرگى) دميدم.»

وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى كَثيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضيلًا (اسراء- 70): «و فرزندان آدم را گرامى داشتيم و در خشكى و دريا وسيله حمل و نقل آنها را فراهم ساختيم، و از چيزهاى پاكيزه بآنها روزى داديم و آنها را بر بسيارى از مخلوقات خود برترى بخشيديم.»


1- نقل از نشريات مجله دنيا ارگان كمونيستهاى پيشين ايران.

ص: 279

اعجاز قرآن از نظر خبرهاى غيبى و پيشگوئيهاى صريح

اشاره

* تلاش براى كشف حوادث آينده

* شكست روميان و پيش بينى پيروزى مجدد آنها.

* پيش بينى فتح مكه و پيروزى ديگرى همزمان آن.

* با تمام مشكلات در اين جنگ پيروز مى شويد.

* دشمنان شكست خورده و فرار مى كنند.

* اين مرد هرگز مسلمان نخواهد شد.

ص: 280

تلاش براى كسب حوادث آينده

انسان هميشه ميخواسته از حوادث آينده باخبر شود، و همواره در اين راه كوشيده است، ولى على رغم اين تشنگى و عطش سوزانى كه نسبت به اين موضوع داشته، و على رغم آن همه تلاشها و كوششهائى كه براى رسيدن به اين هدف به خرج داده، هيچگاه وسيله قابل اطمينانى براى دريدن پرده هاى ضخيمى كه ميان او و آينده افتاده است به دست نياورده.

همين علاقه شديد او نسبت به آگاهى از حوادث آينده است كه بازار «غيبت گويان» و «كاهنان» و «منجّمان» بلكه «فالگيران» و «طالع بينان» را گرم ساخته است.

اما هيچ يك از اينها نتوانسته است روح تشنه او را سيراب كند و تسكين بخشد، چه اينكه قسمتى از اينها- به گواهى تجربه- تلاشهائى براى اغفال مردم و كسب درآمدى از اين رهگذر بوده است.

و قسمتى ديگر جنبه كلى گوئى داشته كه اطلاع بر آن براى همه ممكن بوده است، نه چيزى بر معلومات انسان مى افزايد و نه رازى را فاش ميكند مانند بسيارى از پيشگوئيهاى منجّمان و ارباب تقاويم كه: «فوت يكى

ص: 281

از بزرگان- خوبى حال بعضى از رجال- اغتشاش در بعضى نواحى- رواج بازار بعضى اجناس- شيوع پاره اى از بيماريها- آمدن بارانهاى نافع در بعضى بلاد و ...» را همه سال يا در ماههاى مناسب پيش بينى ميكنند.

در حالى كه همه ميدانيم آگاهى بر اين گونه مسائل نيازى به رصد نشستن و مطالعه اوضاع كواكب ندارد، اين حوادث در هر سال و هر ماه مناسب در يكى از نقاط اين جهان پهناور اتفاق مى افتد و از قبيل توضيح واضح است.

* گاهى نيز از اين پيشگوئيها براى «منظورهاى سياسى» بهره بردارى ميكنند، در جنگهاى جهانى پيشگويان و منجّمان هر يك از دو طرف جنگ، پيشگوئيهائى به نفع طرف خود مى نمود و در جنگهاى اخير خاورميانه نيز از اين پيشگوئيها كم و بيش ابراز ميشد!.

* ممكن است افراد تيز هوش و پر استعدادى نيز روى قرائن دقيق و پيچيده اى كه افراد ديگر از فهم آن عاجزند حدسياتى نسبت به حوادث آينده بزنند كه قسمتهاى زيادى از آن درست از آب درآيد، ولى اين هم يك موضوع خارق العاده نيست، با اين حال آنها نيز نمى توانند حوادث را بطور صد در صد قطعى و با ذكر جزئيات و خصوصيات پيش بينى كنند.

* از اينها گذشته اطلاع اجمالى بر حوادث آينده، بر اثر ارتباطات مرموزى كه براى ما روشن نيست نيز كم و بيش امكان دارد- همانطور كه از بعضى كاهنان نقل ميكنند- اما اطلاعاتى كه از اين طريق به دست مى آيد نيز بطور كامل قابل اطمينان نيست، زيرا گاهى درست، و بسيارى از اوقات نادرست از آب درمى آيد.

***

ص: 282

از اين بيان چنين نتيجه مى گيريم كه اگر كسى حقايقى را بطور قطع، و با ذكر خصوصيات و جزئيات، پيشگوئى كند، و قرائن موجود هم هرگز براى چنان پيشگوئى دقيق كافى نباشد، نه در يك مورد بلكه در موارد زيادى پيشگوئى او صحيح باشد، معلوم ميشود او از مبدأ ديگرى الهام مى گيرد، و به نقطه اى مافوق جهان طبيعت ارتباط دارد.

اكنون به قرآن مجيد بازمى گرديم و نمونه هايى از اخبار غيبى قرآن و پيشگوئيهائى را كه به مناسبتهائى در قرآن آمده، مورد بررسى قرار ميدهيم، و از دريچه ديگر به سوى اعجاز قرآن مى نگريم:

***

1- شكست روميان و پيروزى مجدد آنها

الم- غُلِبَتِ الرُّومُ- في أَدْنَى اْلأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ- في بِضْعِ سِنينَ لِلَّهِ اْلأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ- بِنَصْرِ اللَّهِ يَنْصُرُ مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْعَزيزُ الرَّحيمُ- وَعْدَ اللَّهِ لا يُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (روم- 1 تا 6).

«روميان در نزديكترين سرزمين (به جزيرة العرب) مغلوب شدند ولى آنها بزودى پيروز خواهند شد، چند سال بيشتر طول نمى كشد، كارها پيش از اين و بعد از اين همه بدست خدا است، و در آن روز مؤمنان از نصرت الهى (و پيروزى كه نصيب خودشان نيز خواهد شد) خوشحال مى شوند خداوند هر كس را بخواهد يارى ميكند و او توانا و مهربان است. اين وعده الهى است، و هيچگاه وعده الهى تخلف نمى پذيرد، ولى بيشتر مردم نمى دانند».

بطوريكه مى بينيم در اين آيات با صراحت و قاطعيت تمام از دو پيروزى خبر داده شده: يكى پيروزى روميان، و ديگرى پيروزى مسلمانان

ص: 283

پاره اى از خصوصيات اين دو حادثه نيز ضمن اين پيشگوئى آمده است، و آن اينكه اين دو حادثه در فاصله اى ميان سه تا نه سال آينده رخ خواهد داد (كلمه بضع در لغت عرب به عدد 3 تا 9 گفته ميشود).

ضمناً تأكيد شده كه اين وعده قطعى و تخلف ناپذير الهى است و مسلماً روى خواهد داد.

***

اما اصل جريان:

هنگامى كه مسلمانان در مكه بودند و ظاهراً در نهايت ضعف و ناتوانى در برابر آينده اى تاريك و مبهم به سر مى بردند و اشراف قريش تسلّط فرعونى عجيبى بر مكه و اطراف آن داشتند، جنگى ميان «ايرانيان» و «روميان» درگرفت كه منجر به شكست روميان شد.

اين جنگ در نزديكى مرزهاى شبه جزيره عربستان روى داد.

دشمنان اسلام در محافل مختلف نشستند، و اين حادثه را به فال نيك براى خود، و فال بد براى مسلمين گرفتند، زيرا معتقد بودند مسيحيان قدر مشتركى با مسلمانان دارند (قرآن عيسى را به عظمت ياد ميكرد) همانطور كه آنها از ايرانيان شكست خوردند، دار و دسته محمد (ص) هم به زودى نابود خواهند شد!.

اين موضوع بر مسلمانان كه در حالت بحران روانى خاصّى قرار داشتند گران آمد، در همين حال آيات بالا نازل گرديد.

در اين آيات- همانطور كه اشاره كرديم- چند موضوع بچشم مى خورد:

1- خبر از پيروزى قطعى روميان (وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ .

ص: 284

2- خبر از پيروزى مسلمانان بر كفّار، مقارن همان زمان (وَ يَوْمَئذٍ يَفْرَحُ المُؤمِنُونَ بِنَصْر اللّه .

3- اين حادثه ضمن چند سال آينده (سه تا نه سال) به وقوع خواهد پيوست (في بِضْعِ سِنينَ .

4- تصريح به قطعى بودن اين وعده (لا يُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ .

هنوز نه سال نگذشته بود كه اين دو حادثه عيناً انجام يافت: روميان در نبرد ديگرى بر ايرانيان پيروز شدند، و مقارن آن در روز جنگ بدر (و طبق پاره اى از تواريخ صلح حديبيه) پيروزى مسلمانان بر دشمنان آشكار گرديد.

جالب توجه اينكه اين وعده در ميان مسلمانان به قدرى قطعى و مسلّم بود كه بعضى از مسلمانان با منكران در اين باره شرطبندى كرده بودند، از جمله «ابوبكر» با «ابى بن خلف» بر سر اين موضوع شرطبندى نمود.(1) اكنون بايد فكر كرد مسلماً پيروزى روميان كه تفوّق چشمگير قاطعى بر سپاه ايران نداشتند، آن هم در طى چند سال، و مقارن آن پيروزى سپاه اسلام بر دشمنان نيرومند براى هيچ مردى سياسى قابل پيش بينى نبود.

تازه به فرض اينكه چنين امرى قابل پيش بينى باشد حتماً بايد با قيد احتياط و به صورت احتمال- آنچنان كه عادت سياستمداران و مفسران سياسى است- ذكر شود نه با آن لحن قاطع و صريح و غير قابل بازگشت.

به راستى اگر كسى متّكى به يك نيروى معنوى مافوق طبيعى نباشد چگونه جرأت ميكند با آن قاطعيت خبر از دو حادثه بزرگ نظامى در آينده نزديك بدهد در حالى كه قرائن قطعى براى آن ظاهراً وجود نداشته


1- مجمع البيان جلد 8 صفحه 295.

ص: 285

باشد؟ اگر اين وعده قطعى خلاف از آب درآيد آيا بزرگترين حربه به دست دشمن نخواهد افتاد؟

ابنها دليل بر اين است كه پيامبر از جاى ديگرى دلگرم بوده است.

***

2- پيش بينى فتح مكه، و پيروزى ديگرى همزمان آن.

لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنينَ مُحَلِّقينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرينَ لا تَخافُونَ فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحًا قَريبًا (فتح- 27).

«آنچه خداوند به پيامبرش در خواب الهام كرد راست است، بطور قطع داخل مسجدالحرام در حال امنيت و آرامش خواهيد شد (و مراسم عمره را انجام داده) سرهاى خود را تراشيده و تقصير (كه آخرين مراسم عمره است) انجام خواهيد داد، و هيچ خوف و ترسى در آن موقع نخواهيد داشت، و غير از آن پيروزى نزديك (ديگرى) نصيب شما خواهد گرديد.»

در اين آيه با صراحت از دو حادثه پيشگوئى شده است:

1- ورود به مكه و انجام مراسم «عمره» در حال امنيت و آرامش و بدون خوف و ترس.

2- پيروزى و فتح ديگرى بر دشمنان اسلام مقارن همين زمان.

اكنون برگرديم به تواريخ، و قدم به قدم جريان را تعقيب كنيم:

در اينجا ناچاريم براى روشن شدن مطلب به سه قسمت حسّاس از تاريخ زندگى پيامبر (ص) اشاره كوتاهى بنمائيم:

1- «ماجراى حديبيه» در اواخر سال ششم هجرى در ماه ذى القعده

ص: 286

پيامبر (ص) با عدّه زيادى از مسلمانان به قصد انجام مراسم «عمره» از مدينه حركت كرد و 70 شتر براى قربانى همراه برد.

كم كم خبر به مكه رسيد، و مشركان تصميم گرفتند از آمدن پيامبر به مكه به هر قيمتى كه ممكن است جلوگيرى كنند.

يكى از مأموران سرى پيامبر (ص) اين خبر را به حضرت رسانيد. مسلمانان در اين موقع در نزديكى سرزمينى بنام «حديبيه» كه تا مكه «يك روز راه» بود، رسيده بودند.

حديبيه اصلًا نام چاهى در آن سرزمين بود، و چون عربها در آن بيابانهاى سوزان، به چاههاى آب اهميت خاصى ميدادند هر چاهى را نامگذارى ميكردند، و سپس اين نام به قريه اى كه نزديك آن بود نهاده مى شد.

پيامبر در آنجا توقف كرد تا اطلاعات بيشترى درباره چگونگى تصميم قريش كسب كند، و با دقت و مطالعه بيشتر قدم در حرم امن خدا (مكه) بگذارد. زيرا پيامبر از برخورد مسلحانه با دشمن در سرزمين مكه كه مركز مقدس و پاك و محل امنيت مذهبى بود به شدت احتراز داشت.

ناگهان در اين هنگام «نماينده اى» از طرف طايفه قريش كه زمامداران مكه بودند به خدمت پيامبر آمد (او بديل بن و رقاء از طايفه خزاعه بود) و تصميم جدّى و قاطع قريش را بر جلوگيرى از مسلمانان باطلاع رسانيد.

پيامبر (ص) فرمود: «ما براى انجام مراسم عمره آمده ايم، نه براى جنگ، و اگر قريش بخواهد با ما بجنگد به زيان او تمام مى شود.»

ضمناً در اينجا «بديل بن ورقاء» مناظر هيجان انگيزى از احترام

ص: 287

و خضوع و فداكارى و انضباط خاص مسلمانان مشاهده كرد، و شديداً تحت تأثير قرار گرفت، و به هنگام بازگشت به مكه به سران قريش چنين گفت:

«من كسانى را ديدم كه اگر محمد فرمانى به آنها دهد از دل و جان به دنبال آن مى شتابند، و هر گاه او وضو مى گيرد نمى گذارند قطره اى از آب وضوى او به زمين بيفتد!.

صداى خود را در برابر او كوتاه مى كنند، و بر اثر هيبت و ابهت او آهسته سخن مى گويند. من تصور ميكنم اين افراد آنچنان فداكارند كه جان خود را با كمال ميل در راه او فدا مى كنند.

به عقيده من جنگ با او ابداً صلاح نيست! .....»

پيامبر (ص) براى تأكيد تصميم خود و اينكه تنها به قصد عمره آمده است «عثمان» را به مكه فرستاد، و پس از او ده نفر ديگر را نيز به دنبال او اعزام نمود.

ناگهان اين خبر مثل بمب در ميان مسلمانان صدا كرد و همه جا پيچيد كه قريش عثمان و همه آن ده نفر را كشته اند. پيغمبر اكرم و تمام مسلمانان از شنيدن اين خبر وحشتناك بسيار ناراحت شدند.

سپس فرمود: «اگر چنين كارى را انجام داده باشند من از اينجا برنمى گردم تا قريش را به كيفر اعمال زشت خود برسانم.»

در مواقع حسّاس گاهى پيامبر (ص) تجديد بيعت مى كرد، يعنى دو مرتبه «پيمان وفادارى» از پيروان خود مى گرفت.

تجديد بيعت موج تازه اى در افكار بوجود مى آورد و عزم مسلمانان را راسختر و تصميم آنها را قاطع تر مى ساخت.

در اينجا نيز پيغمبر (ص) مصمّم به تجديد بيعت شد و در زير درختى

ص: 288

كه در آنجا بود نشست، مسلمانان يك يك مى آمدند و بيعت مى كردند كه دست از يارى و حمايت وى تا آخرين نفس برندارند. و به همين دليل نام اين بيعت را «بيعت شجره» گذاردند.

اين «مانور معنوى» بيش از آنچه در ميان صفوف مسلمانان اثر گذاشت در ميان دشمنان اثر كرد، خبر آن به زودى در مكه پيچيد و روحيه قريش را سخت متزلزل و افكارشان را پريشان ساخت.

قريش مسلمانان را با تصميم و عزم راسخ و مقاومت تا آخرين نفس شناخته بودند، و در برخوردهاى مسلحانه اى همچون جنگ «بدر» و «احد» آنها را آزموده بودند. دور هم گرد آمدند و پس از تبادل نظر تصميم به عقد يك پيمان صلح با پيامبر گرفتند.

اين نخستين گام عقب نشينى دشمن بود.

«سهيل بن عمر» به عنوان نماينده قريش براى امضاى قرارداد صلح به خدمت پيامبر شتافت و صلح نامه مفصّلى را امضاء نمود.

در اين صلحنامه موادى ظاهراً به نفع قريش گنجانيده شده بود و به همين دليل بعضى از تندروها كه طرفدار شدت عمل بيشترى بودند به اين صلح اعتراض كردند، و خواهان جنگ شدند، اما پيامبر (ص) با خونسردى آنها را متوجه اهميت اين صلح در تاريخ اسلام نمود.

يكى از سؤالاتى كه در اين ميان از آن حضرت كردند اين بود: «آيا شما نفرموديد ما به زودى بر گرد خانه خدا طواف خواهيم كرد»؟

فرمود: آرى، ولى آيا من گفتم امسال؟!

گفتند: نه

فرمود: «الان هم مى گويم به زيارت خانه خدا خواهيد رفت و

ص: 289

طواف خواهيد نمود.»

علاوه بر تند روان كه با توضيحات پيامبر (ص) آرام شدند، جمعى از منافقان هم كه در انتظار فرصت براى تضعيف روحيه مسلمانان بودند به اين صلح ايراد گرفتند و گفتند: «وعده پيامبر (ص) درست از آب درنيامد»!

در اينجا كار به اسرار و آثارى كه صلح حديبيه از نظر مورّخان موشكاف داشته، اين موضوع در تواريخ اسلامى تشريح شده است.

منظور اين است كه آيه شريفه بالا (آيه 27 سوره فتح) ناظر به پاسخ به ايراد اين افراد بهانه گير است. در اين آيات با صراحت و تأكيد خبر از ورود به مسجدالحرام و برگزارى آئين عمره و پيروزى چشمگير ديگرى در آينده نزديك داده شده است.

***

2- گشودن قلعه هاى يهود

پيغمبر اسلام به مدينه بازگشت و 20 روز در مدينه ماند و گويا در اواخر ذى الحجه بود كه براى گشودن قلعه هاى خيبر، همان كانون خطرى كه مكرر مسلمانان از آن ضربه خورده بودند و هر آن ممكن بود مشكلات بزرگ تازه اى براى آنها بوجود آورد، حركت كرد.

داستان اين «غزوه» بسيار مفصّل است كه در اينجا نيازى به شرح آن نيست، آنچه تذكر و يادآورى آن لازم است اين است كه ارتش اسلام در اين نبرد پيروز شد، و آن پيروزى يكى از درخشان ترين پيروزيهاى مسلمانان در آغاز سال هفتم هجرى به شمار مى آيد.

هنگامى كه قلعه هاى هفتگانه يهود، يكى پس از ديگرى، به دست ارتش اسلام گشوده شد، يهوديان ناچار به تسليم گشتند و پيمان صلحى

ص: 290

را با مسلمانان امضاءِ نمودند، طبق اين پيمان تمام اراضى آنه بدست خودشان واگذار شد مشروط به اينكه نيمى از آن درامد سرزمينها را به مسلمانان بدهند.

اين پيروزى از جهات مختلفى به سود مسلمانان بود:

الف- يك كانون فعال خطرناك ضد اسلامى عملًا از كار افتاد.

ب- بنيه مالى مسلمانان با اين «خراج» تا اندازه اى تقويت گرديد.

ج- روحيه مسلمانان با اين فتح قويتر و به عكس روحيه بت پرستان ضعيف تر شد.

مجموعه اين پيروزيهاى مادى و معنوى با توجه به اينكه فاصله بسيار كمى ميان «حديبيه» و اين فتح وجود داشت سبب شد كه قرآن آن را به عنوان «فتح قريب» معرفى كند و پيشگوئى خود صريحاً بگويد:

«فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحًا قَريبًا»

***

3- عمرة القضاء

در اواخر سال هفتم هجرى، در ماه ذى القعده، مسلمانان مجدداً آهنگ مكه كردند و براى انجام مراسم عمره، كه در واقع قضاى سال گذشته بود، خود را آماده ساختند.

جمعيت مسلمانان در اين سفر بيش از 1400 نفر، و به گفته بعضى در حدود دو هزار نفر بود.

گر چه بر طبق پيمان صلح حديبيه مسلمانان حق داشتند در آن سال آزادانه به زيارت خانه خدا نائل گردند، اما هيچ معلوم نبود قريش كه به هنگام احساس نياز، يا قدرت، از پيمان شكنى پروائى نداشتند، به پيمان

ص: 291

و عهد خود وفا كنند.

به همين دليل پيامبر (ص) احتياط را رعايت نمود و دستور داد مسلمانان اسلحه با خود بردارند، ولى آن را آشكار نسازند، تا اگر قريش تصميم به نقض پيمان داشتند، بتوانند به طرز مؤثّرى از خود دفاع كنند و پيمان شكنان را به جاى خود بنشانند.

ولى خوشبختانه چنين برخوردى پيش نيامد و مسلمانان در آن سال با كمال آزادى وارد مكه شدند و طواف كردند و پس از انجام مراسم عمره طبق دستور اسلامى سرهاى خود را تراشيدند و 70 شتر قربانى نمودند.

***

نتيجه بحث

پس از روشن شدن اين چند فراز از تاريخ اسلام و زندگى پيامبر بايد به تفسير آيه فوق (آيه 27 سوره فتح) بازگرديم:

در روايات اسلامى و تفاسير، تاريخ نزول اين آيه درست مشخص نيست، ولى قرائن نشان ميدهد كه پيش از «عمرة القضاء» و بعد از «صلح حديبيه» بوده است.

همچنين قرائن گواهى ميدهد پيش از فتح خبير نازل گرديده است.

زيرا لحن آيه نشان ميدهد كه پاسخى است به اعتراض منافقان كه بلافاصله بعد از صلح حديبيه زبان به اعتراض گشودند، منافقان مى خواستند به اين وسيله روحيه مسلمانان را تخريب كنند، لذا بلافاصه آيه نازل گرديد، و ضمن بشارت به انجام عمره در آينده، در نهايت آرامش و امنيت خبر از پيروزى نزديكترى نيز داد.

و اينكه بعضى احتمال داده اند مراد از فتح قريب صلح حديبيه باشد

ص: 292

بسيار بعيد به نظر ميرسد زيرا اطلاق عنوان «فتح» بر «صلح» بسيار بعيد است.

بنابراين كلمه «قريب» تناسب با اين دارد كه به مسلمانانى كه از صلح حديبيه ناراحت بودند بشارت داده شود كه به همين زودى فتح و پيروزى قابل ملاحظه اى نصيب آنان خواهد شد.

خلاصه با توجه به نكات بالا آيه شريف متضمّن دو پيشگوئى آشكار است:

1- ورود مسلمانان به مكه و انجام عمرة القضاء با آرامش خاطر (آمِنينَ مُحَلِّقينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرينَ لا تَخافُونَ كه قرآن با قاطعيت نه با ذكر احتمال بشارت آنرا داده، در حالى كه در آن شرايط هيچگاه اين موضوع مخصوصاً با قيد امنيت و عدم خوف، قابل پيش بينى نبود.

2- فتح قلعه هاى مستحكم و نيرومند خيبر.

***

3- با تمام مشكلات در اين جنگ پيروز مى شويد.

وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُريدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرينَ (انفال- 7)

«بخاطر بياوريد زمانى را كه خداوند به شما وعده ميداد كه بر يكى از دو طايفه (لشكر قريش، يا كاروان تجارت آنها) پيروز خواهيد شد، و شما دوست ميداشتيد طايفه غير مسلح (كاروان تجارت) براى شما باشد (و تنها با آنها روبرو شويد) ولى خدا ميخواهد حق را آشكار سازد و كافران (مشركان) را ريشه كن كند (و آئين بت پرستى را براندازد)».

اين آيه بطور مسلّم درباره جنگ بدر نازل شده، و آيات قبل و

ص: 293

بعد آن نيز به اين حقيقت گواهى ميدهند.

اين آيه مشتمل بر وعده صريحى است كه خداوند پيش از جنگ بدر به مسلمان داده، اين وعده، وعده پيروزى بر دشمنان بوده كه آيه آن را يادآورى ميكند.

توضيح اينكه: طبق نوشته مورّخان، ابوسفيان بزرگ «مكه» در رأس كاروان عظيمى كه در حدود 50 هزار دينار مال التجاره با خود حمل مى كرد و متعلق به جمعى از بزرگان مكه و خودش بود از شام بازمى گشت.

پيغمبر (ص) به ياران خود دستور داد آماده حركت شوند، و با مصادره كردن اموال مزبور قدرت اقتصادى دشمن را درهم بشكنند.

ابوسفيان از جنب وجوشى كه در مدينه به اين خاطر پديد آمده بود به وسيله دوستان خود به زودى آگاه شد، و پيكى با عجله و شتاب تمام به مكه فرستاد تا اهل مكه را از خطر مهمى كه كاروان را تهديد مى كرد آگاه نمايند.

نماينده مزبور با حالت وحشت آميزى به مكه آمد و اهل مكه را به شدت تحريك كرد، و از اهميت خطرى كه سرمايه هاى آنها را تهديد مى نمود، آگاه ساخت.

در مدت كوتاهى 950 نفر از بزرگان و افراد عادى مكه با 700 شتر و يكصد رأس اسب به حركت درآمدند، فرمانده لشكر «ابوجهل» بود، سرجنبانان مكه، مردم را تهديد كردند كه آن كسانى كه بتوانند به ميدان بروند و خوددارى كنند خانه هاى آنها را ويران خواهيم نمود!.

از طرفى كاروان ابوسفيان براى رهائى از دست جنگجويان اسلام تغيير مسير داد، و از بيراهه حركت كرد، تا خود را از منطقه خطر دور سازد.

ص: 294

پيامبر (ص) با 313 نفر نزديك سرزمين «بدر» كه منزلگاهى در ميان مكه و مدينه بود رسيد. در اينجا بود كه از جريان حركت لشكر نيرومند قريش از مكه آگاه شد، با ياران خود مشورت كرد كه آيا به تعقيب كاروان پردازند، يا در برابر لشكر دشمن بايستند؟

عدّه اى موافقت به مقابله با دشمن كردند ولى جمعى ديگر در باطن مايل به تعقيب كاروان بودند، زيرا آمادگى كافى براى مقابله با ارتش نيرومند دشمن در خود نمى ديدند.

در اينجا پيامبر (ص) فرمان حركت به سوى دشمن را داد، و لشكر كوچك اسلام به سوى سرزمين بدر به حركت درآمد (بدر نام چاهى است و ميگويند در اصل نام صاحب آن چاه بوده كه بعداً بر آن چاه و سپس بر آن سرزمين نهاده شده است).

و فرمود: «خداوند به من وعده داده است كه يكى از اين دو طايفه از آن ماست، و ما بر آنها پيروز خواهيم شد گويا محل كشته شدن ابوجهل و ... را مى بينيم».

بالاخره دو لشكر در برابر يكديگر قرار گرفتند و پس از مبارزه هيجان انگيزى كه شرح آن در تواريخ اسلام آمده، اين جنگ به پيروزى كامل مسلمانان و شكست كامل دشمنان نيرومند انجاميد، و با دادن 70 نفر تلفات و 70 نفر اسير، بقيه فرار كردند (اين جنگ در سال دوم هجرى روز 17 رمضان اتفاق افتاد).

***

آيا اين پيروزى قابل پيش بينى بود؟

همانطور كه اشاره شد قرآن ميگويد: وعده صريح پيروزى قبلًا

ص: 295

به شما داده شده بود، با اينكه از نظر وضع ظاهرى اين موضوع به هيچ وجه قابل پيش بينى نبود زيرا:

1- مسلمانان به قصد جنگ حركت نكرده بودند و تجهيزات و آمادگى كافى نداشتند، فقط تصميم به مقابله با كاروان گرفته بودند، ولى لشكر قريش با همه گونه تجهيزات به قصد جنگ خطرناكى آمده بودند

همانطور كه گفته شد تعداد سربازان دشمن را 950 نفر با يكصد اسب و 700 شتر نوشته اند، در حالى كه سربازان اسلام بيش از 313 نفر نبودند و در ميان آنها فقط دو نفر بودند كه اسب داشتند (زبير بن عوام و مقداد بن اسود) و تنها 70 شتر داشتند كه به تناوب بر آنها سوار مى شدند.

ضعف تجهيزات ظاهرى آنان بقدرى بود كه دشمن نمى توانست باور كند، و احتمال اختفاى قسمت قابل توجهى از نيروهاى اسلام را ميداد كه پس از تحقيق به زودى فهميد غير از آنچه مى بيند چيز ديگرى در كار نيست!.

مجموع اين جهات حتى در روحيه بعضى از مسلمانان اثر گذاشت، و در حالى كه پيامبر (ص) با آرامش و تصميم خاصى به استقبال حوادث مى شتافت ترس و وحشت بعضى را فراگرفته بود و از كمى نفرات و كمى تجهيزات بيمناك بودند. قرآن شرح اين ماجرا را چنين بيان ميكند:

إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَ يُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ وَ لِيَرْبِطَ عَلى قُلُوبِكُمْ وَ يُثَبِّتَ بِهِ اْلأَقْدامَ (انفال- 11): «بخاطر بياوريد زمانى را كه خواب سبك آرام بخشى از ناحيه خداوند شما را (در شب بدر) فرا گرفته بود (و خداوند بدينوسيله ناراحتى شما را از ميان برد) و بارانى از آسمان نازل گردانيد تا شما را پاكيزه كند و پليدى شيطانرا از شما دور سازد و قلوب شما را تقويت نمايد و گامهاى شما را (كه در زمين

ص: 296

شن آلود بدر فرو ميرفت و وضع شما را در برابر دشمن متزلزل ميساخت) ثابت و استوار بدارد».

و در دو آيه قبل نيز ميفرمايد: «إِذْ تَسْتَغيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفينَ (انفال- 9).

«بخاطر بياوريد زمانى را كه از پروردگار خود استمداد مى كرديد، و خداوند درخواست شما را اجابت نمود و فرمود من هزار فرشته پى در پى به يارى شما مى فرستم.»

خلاصه از مجموع آيات مربوط به حادثه بدر اضطراب روحيه بعضى از مسلمانان را از كثرت نفرات و تجهيزات دشمن به خوبى آشكار ميسازد و برترى نيروى دشمن را بر نيروهاى مسلمانان گواهى ميدهد.

3- مكّيان افراد ضعيف و زبونى نبودند و شجاعان فراوانى داشتند، و از طرفى مال و جان و همه چيز آنها در خطر بود، بنابراين مجبور بودند با تمام وجود خود دفاع و پيكار كنند.

مجموع اين جهات اثبات ميكند كه پيروزى ارتش اسلام قابل پيش بينى نبود، و پيروزى يك ارتش كوچك و فاقد تجهيزات در برابر ارتشى كه از نظر نفرات سه برابر، و از نظرافزار جنگى قابل مقايسه نبود، آن هم در جنگهاى آن روز كه نفرات در آن نقش مهمى را بازى ميكرد، چگونه ممكن بود پيش بينى شود؟!

يادآورى- ذكر اين نكته نيز لازم به نظر ميرسد كه اين آيات گر چه بعد از پيروزى بدر نازل شده است، ولى چون حكايت از يك وعده قطعى قبلى ميكند كه پيامبر (ص) به مسلمانان داده بود، ما آن را در رديف آيات مربوط به اخبار غيبى قرآن آورديم.

ص: 297

***

4- دشمنان شكست خورده و فرار مى كنند

أَمْ يَقُولُونَ نَحْنُ جَميعٌ مُنْتَصِرٌ- سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ (قمر- 44 و 45): «آيا آنها مى گويند ما جمعيتى هستيم پيروز (ولى) بزودى جمع آنها شكست خورده فرار خواهند كرد.»

اين آيه بطور مسلّم گفتار قريش است كه مى گويند ما جمعيتى هستيم كه بر دشمنان خود پيروز مى شويم، آنها با اين جمله بر خود مى باليدند، ولى قرآن با صراحت به ايشان مى گويد؛ همين جمعيت بزودى شكست خورده، و فرار ميكنند.

در اينكه اين آيه از يك حادثه مربوط به آينده خبر مى دهد شكى نيست، ولى بايد ديد اين آيه در چه موقع و در چه شرايطى نازل گرديده است.

در تفسير «جلالين» چنين ميخوانيم: «در روز جنگ بدر ابوجهل صدا زد: انا جمع منتصر! و در اين موقع آيه نازل گرديد: سيهزم الجمع و يولون الدبر(1)

در تفسيرالبيان نيز تأييد شده كه روز جنگ بدر ابوجهل بر مركب خود سوار شد و در پيشاپيش صفوف لشكر قريش قرار گرفت و گفت: نحن ننتصر اليوم من محمد و اصحابه: ما امروز بر محمد و ياران او پيروز خواهيم شد، در اين هنگام اين آيه شريفه نازل گرديد.(2) و بنابراين تفسير، آيه در مدينه نازل شده و مربوط به حادثه بدر است،

اما هنگامى كه به تفاسير ديگر مراجعه مى كنيم مى بينيم وضع


1- جلالين- صفحه 449
2- البيان- جلد اول صفحه 52.

ص: 298

طور ديگر است:

در تفسير «تبيان» اين سوره (سوره قمر) جزو سوره هاى مكى شمرده شده و مؤلف عاليقدر آن مى گويد: هيچ اختلافى در اين مطلب نيست.(1) در تفسير «مجمع البيان» و «بيضاوى» نيز ملاحظه مى كنيم كه اين سوره را جزو سوره هاى مكى شمرده اند و هيچ يك از آيات آن را هم استثناء ننموده اند.

بنابراين آيات مزبور نمى تواند در حادثه بدر نازل شده باشد، چه اينكه حادثه مزبور در سال دوم هجرت روى داد. ولى در تفسير «جلالين» آيات 44 و 45 و 46 سوره قمر را استثناء كرده و مى گويد اين سه آيه (آيات مورد بحث) نزلت بالمدينه:

«در مدينه نازل شده.»

اما گفتار تفسير جلالين بسيار بعيد به نظر ميرسد، زيرا اگر در سياق آيات سوره قمر، و آياتى كه قبل و بعد از اين سه آيه قرار دارد دقت كنيم خواهيم ديد همه بهم مربوط و يكنواخت است و وضع اين آيات گواهى مى دهد كه در يك واقعه نازل گرديده است.

بنابراين، نزول آيات مزبور در مكه بسيار قوى است و نزول آنها در حادثه بدر با وضع سوره قمر و قرائن موجود در آن سازگار نمى باشد.

ولى در هر دو صورت آيه مزبور جزو پيشگوئيهاى قرآن مجيد است، اما اگر در روز بدر، پيش از درگيرى دو لشكر، و در برابر گفته ابوجهل، نازل گرديده باشد روشن است زيرا با صراحت تمام در آيه مى گويد: «بزودى جمع آنها شكست خورده، فرار خواهند كرد.»

و اگر در مكه نازل شده باشد- كما اينكه چنين است-


1- تبيان- جلد 9 صفحه 442

ص: 299

پيشگوئى مزبور آشكارتر و جالب تر خواهد بود، چه اينكه وضع مسلمانان در مكه بسيار رقت بارتر بود، نفرات آنان كمتر، و قدرت قريش بسيار زيادتر بود ولى قرآن بيش بينى كرد كه آنها به زودى شكست خورده و فرار خواهند كرد، اين پيشگوئى قرآن در مكه در نخستين برخورد و درگيرى مسلمانان و كفار يعنى واقعه بدر، جامه عمل به خود پوشيد و جمع بت پرستان و قريشيان شكست خوردند و فرار كردند.

در قرآن مجيد آيه ديگرى مشابه اين آيه نيز داريم كه آن هم متضمن پيشگوئى پيروزى پيامبر (ص) بر دشمنان است آنجا كه ميگويد:

فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكينَ- إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئينَ- الَّذينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهًا آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ (سوره حجر- 94 تا 96)

اين آيه كه در آغاز دعوت پيامبر در مكه نازل گرديد طبق گواهى جمعى از مفسران شأن نزولش اين بود كه: روزى پيامبر از مقابل عده اى از مشركان عبور ميكرد، آنها پشت سر حضرت نگاه كرده، از روى استهزاء گفتند: اين همان كسى است كه تصور ميكند پيامبر خداست و جبرئيل با اوست، سپس اين آيه نازل گرديد.

بنابراين فعل ماضى (كفيناك) در اينجا به معنى مضارع حتمى الوقوع است و اين طرز استعمال فعل ماضى نظائر فراوان دارد.

به علاوه اين آيه ممكن نيست مربوط به حوادث گذشته باشد، زيرا چنين چيزى در مكه رخ نداد، بلكه كوتاه شدن دست و زبان استهزاءكنندگان در مدينه و به هنگام گسترش و تقويت اسلام بود.

***

ص: 300

5- اين مرد هرگز مسلمان نخواهد شد!

تَبَّتْ يَدا أَبي لَهَبٍ وَ تَبَّ- ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ- سَيَصْلى نارًا ذاتَ لَهَبٍ (لهب آيات 1- 3): «نابود باد دستهاى ابولهب و خود او، هرگز مال او، او را از (عذاب الهى) نجات نخواهد داد بزودى در آتشى سوزان و شعله ور وارد خواهد شد.»

در آغاز اسلام و اوايل دعوت پيامبر (ص) افراد زيادى در صف مخالفان آن حضرت قرار داشتند، و در ميان آنها حتى كسانى از بستگان پيامبر بودند، مانند عباس عموى پيغمبر (ص) كه پس از جنگ بدر (يعنى تقريباً 15 سال بعد از بعثت) ايمان آورد.

بعضى از خويشاوندان و غير خويشاوندان آن حضرت در مخالفت خود بسيار سرسخت بودند، با اين حال بعد از مدت كوتاه يا طولانى تغيير عقيده داده و ايمان آوردند و در صفوف مسلمين جاى گرفتند، و در ميان آنها كسانى همچون «وحشى» قاتل حمزه، سرباز رشيد اسلام و عموى پيامبر (ص)، نيز ديده مى شدند.

بنابراين مسئله ايمان آوردن يا عدم ايمان كسانى كه در زمره كافران و مخالفان بودند به هيچ وجه قابل پيش بينى نبود و سرسختى و لجاجت آنها در مخالفت با پيامبر هرگز دليل بر اين مقصود نمى شد.

اما با اين همه قرآن به هنگامى كه پيامبر در مكه بود و حوادث آينده بسيار مشكل و پيچيده مى نمود خبر داد كه «ابولهب» هرگز ايمان نخواهد آورد، زيرا مى گويد او به زودى در آتش فروزان دوزخ ورود ميكند، و اين معنى گواه بر عدم ايمان او در آينده است.

و همانطور كه همه مورخان هم نوشتند سرانجام چنين شد و او

ص: 301

پيش از آنكه ايمان بياورد چشم از جهان بربست.

ابولهب كيست؟

نام او «عبد العزى» و از فرزندان عبدالمطلب بود و بنابراين عموى پيامبر محسوب مى شد و از اين جهت كنيه «ابولهب» بر او گذاشتند كه گونه هائى برافروخته و زيبائى داشت (1).

او از دشمنان سرسخت پيامبر بود. طارق محاربى نقل مى كند روزى در بازار ذى العجاز (ظاهراً از بازارهاى مكه بوده است) جوانى را ديدم كه مى گفت: «ايها الناس قولوا لا اله الا اللّه تفلحوا» و مردى از پشت سر سنگ به پاى او مى زد و پاى او را مجروح ساخته بود و فرياد مى زد: ايها الناس انه كذاب او دروغ مى گويد، سخنى از وى باور نكنيد!

پرسيدم: اين شخص كيست؟

گفتند: آن محمد است كه خود را پيامبر معرفى مى كند، و اين عمويش ابولهب است كه او را تكذيب مى كند(2).

در شأن نزول آيات بالا از ابن عباس نقل كرده اند كه روزى پيامبر از كوه صفا بالا رفت و صدا زد: يا صاحباه!: اى دوستان و بستگان من! ...

جمعى از قريش دور او جمع شدند و گفتند براى چه منظورى از ما دعوت كردى؟

فرمود: اگر به شما بگويم صبح يا عصر دشمنى به سراغ شما مى آيد آيا گفته مرا باور مى كنيد يا نه؟!

گفتند: آرى


1- تفسير مجمع البيان- جلد دهم صفحه 559.
2- مجمع البيان- صفحه 559

ص: 302

فرمود:

انى نذير لكم بين يدى عذاب شديد

: من به شما پيش از رسيدن عذاب شديدى اعلام خطر مى كنم!

ابولهب حاضر بود و گفت:

تبالك ألهذا دعوتنا جميعاً

؟: «نابود شوى آيا به خاطر اين منظور ما را دعوت نمودى»؟!

سپس اين سوره نازل شد: تَبَّتْ يَدا أَبي لَهَبٍ وَ تَبَ ...: «بريده باد هر دو دست ابولهب و مرگ بر او باد!».

***

آخرين يادآورى

پيشگوئيهاى قرآن مجيد منحصر به موارد و آيات فوق نيست، بلكه آنچه گفتيم نمونه روشنى از آيات مربوط به اين قسمت است. آيات متعدد ديگرى داريم كه از حوادثى مربوط به آينده به روشنى پرده برداشته، مانند آيات سوره «نصر»: (إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ كه خبر از فتح نهائى مكه به دست مسلمانان و ايمان مردم مكه و اينكه فوج فوج به اسلام مى گروند و به صفوف مسلمين مى پيوندند، داده، همچنين آيات سوره كوثر كه خبر از كثرت و گسترش دودمان و فرزندان پيامبر (ص) ميدهد، با آنكه در آن زمان به هيچ وجه قابل پيش بينى نبود بلكه گاهى دشمنان او را «ابتر» و بلاعقب مى پنداشتند، همچنين بازگشت پيروزمندانه آن حضرت به مكه چنانكه در آيه 85 سوره قصص ميخوانيم: إِنَّ الَّذي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعادٍ. و مانند اينها ...

مجموع اين آيات مى تواند يك گواه زنده بر ارتباط اين كتاب بزرگ به جهانى ماوراى اين جهان ماده بوده باشد، و دريچه اى به سوى اعجاز قرآن بگشايد.

ص: 303

اعجاز قرآن از نظر هماهنگى آيات

اشاره

* دروغگو نمى تواند حافظه داشته باشد

* قرآن همچون كتب مؤلفان نيست

* روحيات هر كس دائماً در نوسان و تغيير است

* نتيجه نهائى بحث

ص: 304

دروغگو نمى تواند حافظه داشته باشد

مى گويند «دروغگو حافظه ندارد» ولى صحيحتر اين است كه بگوئيم نمى تواند حافظه داشته باشد، مخصوصاً اگر سخن او از موضوعات مختلفى تركيب شود، و بالاخص اگر اين وضع سالها ادامه يابد، و اوضاع و شرايط محيط طى اين سالها عوض گردد.

چرا!

زيرا يك حادثه معين با صدها حادثه قبلى و آينده و مقارن خود مانند حلقه هاى زنجير ارتباط دارد كه در نظر گرفتن تمام اين پيوندها، و به خاطر سپردن ارتباطات جعلى و ساختگى ميان آنها، عادتاً ممكن نيست براى روشن شدن اين حقيقت به مثال زير توجه فرمائيد:

شخصى با ديگرى اختلافى داشته و به دنبال اين مشاجره اى درگرفته است و او را به قتل رسانيده. الان به صورت متهم دستگير شده و سعى دارد در دادگاه جريان را به كلى انكار كند، و تمام جوانب كار را رسيدگى نموده است.

آثار جرم را به كلى مخفى نموده، اسلحه به دست او ديده نشده، روى لباس او خون نيست، شاهدى كه جريان قتل را شهادت دهد در كار نيست،

ص: 305

هر گونه مدركى كه نشان دهد او قاتل است همه را از ميان برده است.

اما باز در بازپرسى به دام مى افتد، از او مى پرسند:

- تو قاتلى؟

- نه من به كلى از اين جريان بى خبرم!

- با فلان كس آشنائى يا خصومتى داشته اى؟

- نه، اصلًا او را نمى شناسم!

در طى اين سئوالها و جوابها او همچنان همه چيز را انكار ميكند، و همه قرائن را مخفى ساخته تا راز او فاش نشود، ناگهان از او مى پرسند:

- در فلان ساعت كه مى گويند اين حادثه واقع شده شما كجا بوده ايد؟

- در سر كار بوده ام.

- آيا از دوستان همكار شما سؤال كنيم گفته تو را تصديق مى كنند؟

- نمى دانم ... اينجا در توجيه ادعاى خود فرو ميماند.

- بسيار خوب دو نفر شاهد مى گويند تو با او مدتى پيش، خصومت داشته اى.

- دروغ مى گويند!

- چرا اينها بر ضد تو دروغ مى گويند مگر اينها با تو خصومتى دارند، بر سر چه موضوعى خصومت دارند.

- در اينجا باز از توضيح اين مطلب كه چرا اين افراد درباره وضع گذشته او گواهى داده اند فرو ميماند.

- بسيار خوب مى گويند اين مقتول آدم خوبى بوده.

- اتفاقاً او آدم بدى بوده است!

ص: 306

- تو كه گفتى من او را نمى شناسم چگونه مى گوئى بد بوده است.

باز در اينجا مى ماند.

خلاصه كه هر قدر او باهوش و زرنگ باشد باز بر سر دو راهيهاى سخن حيران مى شود و يا در انتهاى بن بستها به دام مى افتد.

تازه اين مربوط به يك حادثه است، اگر موضوع مركب از حوادث بى شمار دروغين باشد، اجتناب از تضاد و تناقض هرگز ممكن نيست.

لذا در بازجوئيها از حوادث مهم و ريشه دار همواره از لابلاى تناقضها و تضادها و مختلف گوئيها راز افراد فاش مى گردد، و در صورتى كه بخواهند اسرار حادثه روشن مى شود.

اين حقيقتى است كه هر كس مى تواند با مطالعه حوادث روزمره و حالات دروغگويان آن را دريابد.

اكنون برگرديم به وضع اين كتاب آسمانى يعنى قرآن مجيد، به اين چند نكته مخصوصاً توجه كنيد:

***

قرآن مانند كتب مؤلفان نيست

معمولًا كسانى كه مى خواهند دست به تأليفى بزنند هدف خاصى را در نظر گرفته و شروع به جمع آورى يادداشتهاى مربوط به آن مى كنند سپس يادداشتها را بررسى كرده، آنچه قابل توجه است انتخاب و بقيه را كنار ميزنند، بعد به ترتيب مطالب و فصل بندى آنها و تكميل مباحث مى پردازند.

ولى هر كس با قرآن آشنا باشد به خوبى مى دانند قرآن چنين كتاب نبوده، بلكه در مدت 23 سال بر طبق احتياجات و نيازمنديهاى تربيتى مردم در شرايط و ظروف كاملا مختلف نازل گرديده است.

ص: 307

درست است كتابهائى داريم كه ظرف 20 سال يا بيشتر تنظيم شده، ولى نويسندگان آنها از همان آغاز كار طبق يك خط سير معين، و به دنبال يك هدف مخصوص در دايره محدودى گام برداشته و پيش نويسهائى كرده سپس تدريجاً به رشته تحرير درآورده اند.

ولى قرآن چنين نيست و نبايد هم چنين باشد، به همين دليل گاهى مشاهده مى كنيم، يك آيه درباره مطلبى است و آيه پشت سر آن درباره مطلب ديگر كه به كلى با مطلب نخست فرق دارد، و چه بسا فاصله ميان نزول دو آيه يك هفته يا يك ماه بوده، و شرايط و ظروف در اين ميان به كلى تغيير نموده است.

از اين سخن ضمناً دو نكته ديگر مى توان استفاده كرد:

1- اينكه بعضى از مفسران اصرار دارند ارتباطى ميان تمام آيات يك سوره، يا حتى دو سوره، برقرار سازند و بحث هائى تحت عنوان نظم آيات ترتيب داده اند، اين اصرار هيچ موردى ندارد، چه اينكه آيات يك سوره يا دو سوره همچون فصول منظم يك كتاب نيست كه حتماً رابطه با هم داشته باشند، بلكه هر چند آيه به مناسبتى در يك واقعه، و در طبق نيازمندى و احتياج خاصى نازل گرديده، به اين ترتيب كه هر حادثه اى اعم از: صلح، جنگ، ارتباطهاى خاص اجتماعى، مسائل اخلاقى و تربيتى پيش مى آمد، در همان مورد آياتى مربوط به آن نازل مى گرديد.

2- اينكه بعضى از افراد كه تازه با قرآن آشنا مى شوند از عدم ارتباط قسمتى از آيات با يكديگر تعجب مى كنند و مسئله به صورت عقده و مشكلى براى آن ها درمى آيد به هيچ وجه درست نيست، زيرا اگر بوضع نزول قرآن و چگونگى پيوند اين آيات به يكديگر توجه كنند اين تعجب و

ص: 308

نگرانى و مشكل به آسانى برطرف مى گردد.

***

روحيات هر كس دائماً در تغيير است

قانون تكامل در شرايط عادى و در صورتى كه وضع استثنائى بوجود نيايد انسان و روحيات افكار او را هم دربرمى گيرد، و دائماً با گذشت روز و ماه و سال، زبان و فكر و سخنان و روحيات انسان را دگرگون مى سازد.

هرگز- اگر با دقت نگاه كنيم- نوشته هاى يك نفر نويسنده يكسان نيست بلكه آغاز و انجام يك كتاب او نيز با هم تفاوت دارد.

مخصوصاً اگر كسى در كوران حوادث بزرگ قرار گرفته باشد، حوادثى كه پايه يك انقلاب فكرى و اجتماعى و عقيده اى همه جانبه اى را پى ريزى كند، او هر قدر بخواهد سخنان خود را يكسان و يكنواخت و عطف به سابق تحويل دهد قادر نيست، تفاوتها و نوسانات گفتار او كه بستگى به تغييرات فكرى و روحى گوينده دارد، هرگز قابل اخفا نخواهد بود.

***

نتايج نهائى اين بحث

با توجه به اين حقايق واقعيت زير را به خوبى مى توان دريافت:

كتابى كه در طول 23 سال، در شرايط و حالات گوناگون و كاملًا متفاوت شكل گرفته،

كتابى كه يك زمان- همچون زمان پبامبر در مكه- زبان يك اقليت محروم و ستمديده و تحت فشار و محاصره اجتماعى بوده، و زمان ديگرى همچون زمان پيامبر در مدينه نماينده افكار يك اكثريت فشرده و پيروز و قدرتمند محسوب مى شده، و در طى اين مدت از لابلاى هزاران

ص: 309

حادثه تلخ و شيرين گذشته است،

كتابى كه آورنده آن مردى درس نخوانده بوده كه در يك ميحط عقب افتاده و تاريك پرورش يافته،

و از همه بالاتر كتابى كه درباره موضوعات كاملا متنوع سخن مى گويد، و مانند كتابهاى معمولى كه تنها يك بحث اجتماعى، يا سياسى، يا فلسفى، يا حقوقى، يا تاريخى، را تعقيب كند نيست.

بلكه گاهى درباره توحيد و اسماء و صفات خدا و اسرار آفرينش بحث مى كند، و زمانى درباره احكام و قوانين و آداب و سنن. وقت ديگرى درباره امتهاى پيشين و سرگذشت هاى تكان دهنده آنان، و زمان ديگرى درباره مواعظ و نصايح و عبادات و رابطه بندگان با خدا سخن مى گويد، و به گفته دكتر گوستاولوبون «قرآن كتاب آسمانى مسلمانان منحصر به تعاليم و دستورهاى مذهبى تنها نيست بلكه دستورهاى سياسى و اجتماعى مسلمانان نيز در آن درج است».

چنين كتابى با اين مشخصات عادتاً ممكن نيست خالى از تضاد و تناقض و مختلف گوئى و نوسانهاى زياد باشد.

و هنگاميكه مى بينيم با تمام اين جهات، همه آيات آن همآهنگ، خالى از هر گونه تضاد و اختلاف و ناموزونى است به خوبى مى توانيم حدس بزنيم كه اين كتاب زائيده افكار انسانها نيست، بلكه از ناحيه خداست.

خود قرآن نيز در يكى از آياتش به اين حقيقت اشاره كرده و صريحاً مى گويد:

أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافًا كَثيرًا (سوره نساء- آيه 82): «آيا درباره قرآن نمى انديشند؟! اگر از سوى غير خدا بود، اختلاف فراوانى در آن مى يافتند».

ص: 310

ص: 311

دومين راه شناسائى پيامبر از طريق جمع آورى قرائن

اشاره

ص: 312

چه قرائنى را بايد جمع آورى كنيم

براى شناخت پيامبران خدا- مخصوصاً پيامبر اسلام- ما نياز زيادى به معجزات نداريم، اگر چه پيامبران براى دعوت عمومى خود حتماً چنين سندى را در اختيار دارند، بلكه صدق گفتار آنها را از طريق ديگرى كه آن را «راه جمع آورى قرائن» مى ناميم به خوبى مى توان اثبات كرد.

متأسفانه غالب متكلّمان و علماى عقايد، مسئله را از اين راه تعقيب نكرده اند با اينكه- همانطور كه خواهيم ديد- راه قابل توجه و پرثمرى است.

اين طريق امروز مخصوصاً در مسائل قضائى براى اثبات صدق گفتار مدعيان يا كذب آنها مورد بهره بردارى فراوان است. و مى توان آن را از دايره محدود مسائل قضائى بيرون كشيد، و در موارد مهمتر براى اثبات صدق گفتار مدعيان پيامبرى تعميم داد.

جالب توجه اينكه خود قرآن هم در استدلالات جالب خود روى اين موضوع تكيه كرده است.

در اينجا لازم است نخست يك نظر اجمالى به بحثى كه در كتاب

ص: 313

«رهبران بزرگ» در بحثهاى نبوت عامه در اين زمينه داشته ايم بيفكنيم، سپس آن كليات را در مورد بحث پياده كنيم:

***

فرض كنيد جنايتى روى داده و شخصى به عنوان متهم در دادگاه احضار شده، و او به كلى منكر اين اتهام است، قاضى نمى داند او راستى بى گناه و پاك است، يا مجرم و گنهكار؟ اتفاقاً هيچ گونه مدركى از قبيل اعتراف متهم، يا شاهد در كار نيست.

در اينجاست كه قاضى بى كار نمى نشيند و مشغول گردآورى قرائن مى شود و مثلًا امور زير را مورد بررسى قرار ميدهد:

1- سوابق متهم

2- نوع رابطه متهم با كسى كه جرم بر او واقع شده

3- مكان و زمان وقوع حادثه

4- آثارى كه در بدن متهم و همچنين در بدن مجنى عليه ديده مى شود.

5- نوع اسلحه يا گلوله اى كه در اين حادثه به دست آمده

6- خونى كه در لباس متهم فرضاً مشاهده شده، و ...

7- احساسى كه به متهم به هنگام مشاهده لباس مقتول و ساير آثار جرم دست ميدهد

و قرائن فراوان ديگر ...

بسيار مى شود كه از بررسى مجموع اين قرائن برائت متهم، و گاهى مجرم بودن او بطور قطع و يقين اثبات مى گردد.

اين بود نمونه اى از طرز جمع آورى قرائن.

***

ص: 314

اكنون برگرديم به بحث نبوت و از مسئله جمع آورى قرائن به «شكل ديگرى» بهره بردارى كنيم.

براى اثبات صدق گفتار يا كذب مدّعى نبوت لااقل بايد ده مسئله را مورد مطالعه دقيق قرار داد:

1- خصوصيات اخلاقى و روانى و سوابق او قبل از دعوت.

2- محيط دعوت از نظر شكل زندگى، وضع فكرى و عقيده اى، طرز اقتضاء و جهات ديگر.

3- زمان دعوت از نظر وضع عمومى جهان.

4- محتويات دعوت و اصول مسائلى كه مردم را به سوى آن ميخواند و چگونگى انطباق آن با موازين عقلى و منطقى.

5- اثرى كه احكام و قوانين و دستورهاى او در اجتماع گذارده است.

6- براى پيشبرد مقاصد خود از چه وسائلى استفاده نموده است.

7- ايمان آورندگان به او چگونه افرادى بوده اند.

8- خودش به گفته هاى خويش تا چه اندازه ايمان داشته و تا چه اندازه حاضر به فداكارى در راه اهداف خود بوده است؟ و آيا ترديد و تذبذب در طى دوران دعوت از خود نشان داده يا نه؟

9- تا چه اندازه سازش با خواسته ها و افكار انحرافى محيط و خرافات داشته و يا با آنها مبارزه نموده؛ و درجه مبارزه او با اين امور چه اندازه بوده است؟

10- سرعت پيشرفت دعوت او در افكار مردم بيدار و فهميده چگونه بوده است؟

چنانچه همه اين جهات درباره مدّعى پيامبرى دقيقاً مورد بررسى

ص: 315

قرار گيرد و پرونده زنده و روشنى براى او با توجه به اين پرسشهاى دهگانه ترتيب داده شود، شناخت صدق و كذب گفتار او كار مشكلى نخواهد بود.

حال براى گردآورى اين قرائن در مورد پيامبر اسلام شروع بكار مى كنيم، و يك يك از موارد فوق را مورد بررسى قرار ميدهيم.

***

1- خصوصيات اخلاقى و روانى و سوابق پيامبر

در تمام تاريخ- اعم از تواريخى كه به دست مسلمانان و غير مسلمانان نگاشته شده- ترسيم دلپذيرى و روشنى در اين زمينه از او به چشم مى خورد. مسئله پاكى و امانت پيامبر نه تنها در جاهليت مورد قبول همگان بود و لقب «امين» را همه درباره وى به رسميت شناخته بودند، بلكه بعد از دعوت با آن همه دشمنى و عداوت باز بسيارى از مردم امانات خود را نزد وى مى گذارند، و همانطور كه ميدانيم به هنگام هجرت به مدينه (يعنى پس از گذشتن 13 سال از بعثت) به على (ع) دستور داد در مكه بماند و امانات مردم را به آنها برساند، سپس به مدينه مهاجرت كند!

حسن خلق، و حوصله عجيب، و گذشت و جوانمردى او، و خلاصه صفاتى كه شايسته يك رهبر بزرگ است از خلال حوادث فتح مكه، جنگ احد و ساير غزوات و رفتار او با اسراى جنگى، و با بردگان و طبقات محروم، به خوبى مى توان دريافت، تا آن جا كه اين مسئله را به عنوان نقطه ضعفى براى او قلمداد كردند و آئين او را آئين بردگان و رنجديدگان دانستند و اغنياءِ و ثروتمندان بزرگ به همين دليل از او فاصله گرفتند!

او كسى بود كه بزرگترين دشمن خود ابوسفيان، آتش افروز جنگهاى

ص: 316

خطرناك ضد اسلامى، را بخشيد و خانه او را- به هنگام فتح مكه- پناهگاه و امانگاه براى كسانى كه محل امنى مى جستند قرار داد.

و مكّيان را كه مرتكب هزاران جنايت بر ضد او و دوستانش شده بودند به يك بار مورد عفو عمومى قرار داد و اين كانون جنگ افروزى و دشمنى و بت پرستى را به كانونى از توحيد و صلح و آرامش مبدل ساخت.

***

2- محيط دعوت او

انسان عادى هر قدر از نظر نيروى اراده و فكر، قوى باشد بالاخره رنگ محيط را خواه ناخواه به خود خواهد گرفت، مخصوصاً انسانى كه درس نخوانده و روحيه اى دست نخورده داشته باشد.

با اين وصف عجيب است كسى كه پرورش يافته محيط بت پرستى باشد، و چهل سال تمام در محيطى كه بت، عزيزترين و مقدّس ترين موجودات محسوب مى گردد ناظر اين صحنه ها باشد، بت شكن از آب درآيد، آن هم چه بت شكنى!.

كسى كه پرورش يافته محيط جهل و فساد است، بنيانگزار علم و تمدنى درخشان گردد.

شنيده ايم از دانشگاهها و مراكز علم و تمدن جهان فيلسوف بزرگ و نابغه اى برخيزد، ولى كسى نشنيده از ميان اقوام وحشى يا نيمه وحشى چنين كسانى برخيزد، و اگر برخواستند حتماً خارج از محدوده قوانين و عوامل عادى طبيعى است.

راستى چگونه مى توان باور كرد، ميحطى كه هرگز نسيم علم و دانش

ص: 317

و فرهنگ به آن نوزيده مركز پخش امواج نيرومند علم و فرهنگ گردد؟

اگر از يك زمين مستعد و آماده، گلها و گياهان با طراوت برويند جاى هيچ گونه تعجب نيست، تعجب در اين است كه از زمين شوره زار نامستعدى بوستان و گلستان پر رونقى بوجود آيد.

***

3- در زمانى تاريك و وحشت زا

در عصر ظهور او نه تنها حجاز در تاريكى فرو رفته بود، بلكه امواج ظلمت حتى محيطهاى نيمه درخشان را سخت مى كوبيد، همانطور كه شاگرد بزرگ اين مكتب، على (ع) كه شاهد هر دو دوران بوده (دوران پيش از اسلام و دوران بعد از ظهور اسلام) مى گويد:

«به هنگامى او را برانگيخت كه مردم جهان در وادى حيرت، گمراه، و در ميان امواج فتنه ها سرگردان بودند.

هوسهاى كشنده عقلهاى آنها را ربوده، و كبر و نخوت آنها را به سقوط كشانده بود، جاهليت تاريك آنها از راه حق بدر برده بود، و در ميان «اضطراب» و «جهل» به سرگردانى گرفتار بودند ... ولى او (درود بر روان پاكش باد) تا آنجا كه ممكن بود از خير خواهى باز نه ايستاد، و بر طريق حق و انسانيت گام برداشت، و مردم را به علم و حكمت و پند و اندرز دعوت نمود»(1).

او در چنان زمان و چنان عصرى قدم به عرصه ظهور گذاشت، عصرى كه بردگى و تبعيض، و امتيازات كثيف طبقاتى، حتى در متمدّن ترين


1- نهج البلاغه خطبه 91

ص: 318

اجتماعاتش، با تمام قدرت حكومت مى كرد، و همه جوامع شاهد زورگوئى اقليتى ستمگر و خودكامه بر اكثريتى مظلوم و رنجيده بودند.

در هر گوشه بتى از چوب و سنگ، يا از انسان- نه انسانى واقعى بلكه انسان نما- تراشيده و مورد پرستش بود.

او آمد و طرحى نوين با خود آورد، طرحى كه در آن همه انسانها، همه نژادها، و همه طبقات يكسان و برابر و برادر بودند، و شعار: «

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ

» و «

وَ لا فَخُرَ لِعَرَبىٍ عَلى عَجَمىٍ ...

» او را همه شنيده اند.

***

4- محتويات دعوت او

هيچ چيز جالب تر از اين نيست كه معارف پر دامنه اسلام كه حتى مخالفان را كه با نظر منفى به تعليمات اسلام مى نگرند تحت تأثير قرار ميدهد، با تمام وسعتش در يك موضوع اصولى خلاصه ميشود و آن توحيد و يگانگى، و مبارزه با شرك ثنويت و تثليث، و هر گونه تعدد و دوگانگى است.

پيامبر نخست، توحيد خالق و آفريدگار را به مردم جهان عرضه كرد (اللّه) و سپس توحيد معبود و «اله» را، و بشر را از قيد هر پرستشى، جز پرستش خداى يگانه بازداشت.

در يكى از آيات قرآن از زبان قهرمان توحيد مى گويد:

إِنّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ حَنيفًا وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ (انعام- 79) «من به سوى آنكس روى كردم كه آفريننده همه آسمانها و زمين است، توجهى خالص و بى ريا و از روى تسليم، و من از مشركان نيستم.»

ص: 319

در جاى ديگر اقوام يهود و نصارى را بر بشرپرستى مذمت مى كند: اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْبابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ (توبه 31) «احبار و رهبانها را جز خدا معبودان خود قرار دادند ...» و از همين راه نيز با اوهام و خرافاتى كه چون زنجيرهاى سنگين دست و پاى مردم را بسته بود مبارزه كرد، و گفت هيچ چيز در سرنوشت انسان جز خدا مؤثر نيست، أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ (زمر- 36) و او هم سرنوشت هر كس را در گرو اعمال او قرار داده است «كُلُّ امْرِىٍ بِما كَسَبَ رَهينٌ (طور- 21)

و به اين ترتيب روى كليه آداب و رسوم خرافى كه همه چيز را در سرنوشت انسان از پريدن پرندگان گرفته، تا طلوع و غروب ستارگان مؤثر مى دانست، و چيزى كه از آن صحبت نبود سعى و كوشش او بود. قلم بطلان كشيد.

خدا را با صفاتى معرفى كرد كه عقل پس از دقت و پيشرفت به آن مى رسيد، با علم و قدرت بى پايان، با هستى نامحدود از تمامى جهات.

نكته جالب اينكه او اگر مى خواست مردم را به نوعى از حلول و اتحاد خدا با خود و يا هر ادعاى ديگر دعوت كند، آن چنان كه سران مذاهب ساختگى كردند.(1) مسلماً مى پذيرفتند، به دليل اينكه به هنگام وضو نمى گذاشتند، قطره اى از آب وضوى او بر زمين بيفتد و فوراً قطرات


1- در كتاب« مبين» صفحه 292، از زبان زندانى عكا( ميرزا حسينعلى بها) به هنگام شكوه از ممنوع الملاقات بودنش، ميخوانيم: ان الذى خلق العالم لنفسه! منعوه ان ينظر الى احد من احبائهِ ان هذا الا ظلم مبين!!:« كسيكه جهان را به خاطر خويش! آفريده، اجازه نمى دهند حتى نگاه به يكى از دوستانش كند، اين جز ظلم آشكار چيز ديگرى نيست»! ... و نظير اين سخن فراوان دارند.

ص: 320

آب وضوى او را مى ربودند، آنچنان كه در فتح مكه در تواريخ ضبط است (و شايد به اين جهت راضى به اين كار شده بود تا نفوذ خود را در ميان مسلمانان در برابر دشمنان خطرناك نشان بدهد و مقاومت روحى آنها را درهم بشكند.)

اما با اين همه خود را تنها يك بنده مبعوث از طرف خداوند و بشرى همچون ساير انسانها معرفى ميكرد: قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ ... (كهف- 110)، ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبادًا لي مِنْ دُونِ اللَّهِ (آل عمران- 79) «هرگز روا نيست انسانى كه خدا كتاب و حكم و نبوت به او داده به مردم بگويد بندگان من باشيد و به جاى خداوند مرا پرستش كنيد.»

حتى در نماز تنها وصفى كه بدرقه نام «محمد» مى گردد همان صفت عبوديت و بندگى خداست (عبده و رسوله).

در حالى كه مى دانيم يك مدّعى دروغين مايل است هر چه بيشتر مردم درباره او غلو كنند، و تا سر حد پرستش براى وى كرنش نمايند، چه اينكه و به خاطر همينها اين بساط را چيده است، و اينها همه بخشى از هدف او را تشكيل ميدهد، او حتى اجازه نمى داد رسوم و آداب خاضعانه خاصّى كه معمول سلاطين آن عصر بود درباره او اجرا كنند با اينكه آمادگى پذيرش آن در مردم بود.

او مردم را از راه درون، از طريق توحيد فطرى، و سپس از راه برون، از طريق مطالعه آيات آفاق و انفس و اسرار آفرينش (توحيد نظرى) به سرعت به سوى خدا مى برد.

بقاى مواد و انرژيها و از ميان نرفتن چيزى از اعمال و گفتار آدمى

ص: 321

و بازگشت به يك زندگى در سطح كاملتر در جهان ابدى جزئى از محتويات دعوت او و تكيه گاه بسيارى از بحث هاى تربيتى و اخلاقى او بود.

او در يك جامعه فئوداليته كه زندگى طبقاتى با خشونت تمام بر آن حكومت ميكرد طرح يك جامعه بدون اينكه طبقات را ريخت، و در يك محيط بردگى طرح آزادى تدريجى بردگان، و تغيير مفهوم بردگى به يك مفهوم انسانى، براى همين دوران انتقالى را به مرحله اجرا درآورد.

او در محيطى كه «ناسيوناليسم» در محدودترين شكل خود، يعنى شكل قبيله اى خودنمائى داشت طرح «حكومت جهانى» ريخت و امكان عملى آن را نيز با ايجاد يك حكومت نيرومند كه بر تمام جهان متمدّن آن روز، سايه انداخته بود، نشان داد.

او در محيط بغض ها و كينه ها، برادرى آفريد، و در آن محيط پر هرج و مرج و مملو از جهل، امنيت و نظام و قانون و دانش به ارمغان آورد.

هر كس محتويات اين دعوت را، مخصوصاً با توجه به آنچه در بستر پيدايش اين قانون مى گذشت، مورد بررسى قرار دهد. نمى تواند باور كند كه پيامبر اسلام يك فرد عادى، يا يك انسان نابغه و متكّى به فكر خود بوده است، و اگر بخواهيم اين مقايسه را ادامه دهيم مسلماً سخن به درازا مى كشد.

***

5- دعوت او چه اثرى در محيط گذاشت

در اينجا چندان نيازى به بحث نيست، يعنى چيزى مخفى و ناشناخته تقريباً وجود ندارد كه روى آن بحث كنيم.

ص: 322

كيست كه كمترين اطلاع از تاريخ عرب و اسلام داشته باشد و بتواند فاصله عظيمى را كه در مدت 23 سال دعوت پيامبر، فاصله اى كه به «طفره فلسفى» بيشتر شباهت داشت تا به «انقلاب» انكار كند.

قومى متروك و فاقد نام و نشان، ملتى كه با نظر كنجكاو يك جامعه شناس ماهر هيچ گونه آمادگى براى پيشرفت چشمگير حتى براى چندين قرن آينده در پيشانى او ديده نمى شد، چه سان مسير تاريخ بشريت را عوض كرد، و تمدنهاى عظيم روم و ايران و مصر و بابل و سبا را با هم آميخت و منقلب ساخت، سپس يك رنگ الهى و معنوى به آن زد و تمدنى شگرف و بى سابقه بوجود آورد، كه هنوز جامعه شناسان و مورّخان در تشخيص عوامل آن سرگردانند، و علم رغم كتابهاى فراوانى كه از ناحيه آنها به عنوان «تاريخ تمدن اسلام» يا عناوينى مشابه آن نوشته شده، هنوز نكات حل نشده درباره عوامل پيدايش آن فراوان است.

اين انقلاب و جهش- يا هر چه نامش بگذاريم- تنها در يك قسمت و به اصطلاح يك بدنه خاص اجتماع نبود، بلكه همه جانبه بود، انقلابى در فرهنگ، در فكر، در اقتصاد در نظامات اجتماعى، در آداب و رسوم، در اخلاق و پرستش، و در همه چيز.

توضيح و شرح هر يك از اينها مسلماً نيازمند به تأليف كتاب جداگانه اى است، ولى خوشبختانه امروز كتابهائى از دانشمندان اسلامى يا غربى در دست داريم كه بسيارى از حقايق را در اين زمينه روشن مى سازد.

***

6- وسايل پيش برد هدف او

استفاده از اصل «

الغايات تبرر الوسائط

»: «اهداف، استفاده از

ص: 323

هر گونه وسيله را تجويز مى كنند»! و يا اصل «آنچه به پيروزى انقلاب (پرولتاريا) كمك كند همان اخلاق است» با توجه به وسعت مفهوم كلمه «آنچه»، و يا اصولى كه «ماكياولى» مبتكر آن بود در دنياى گذشته و امروز كم نبوده و نيست.

پيامبران راستين و دروغين را غالباً بر سر همين دوراهيها مى توان شناخت و دسته بندى نمود.

آنانكه براى نيل به اهداف و پيش برد مقاصد خويش هيچ گونه قيد و شرطى را به رسميت نمى شناسد، و استفاده از هر نوع وسيله اى را اعم از اينكه مشروع و خردپسند باشد يا نه، مباح مى شمرند، آنانكه مفاهيمى همچون عدالت، راستى، امانت آزادى و ... را تا آنجا ميخواهند كه به اهدافشان تحقق بخشد و به هنگامى كه هدف در جهت مخالف قرار گرفت با همه وداع مى گويند مسلماً درزمره پيامبران دروغين هستند.

«پيامبران راستين» هيچگاه چنين نيستند آنها يك سلسله اصول اساسى را كه به آن پاى بندند و ايمان دارند و طرح ريزى كرده اند، در جنگ و صلح، در خشم و آرامش؛ در سختيها و آسانيها، محترم مى شمارند و هرگز از آنها عدول نمى كنند.

هيچگاه در مواقع خطر و احتمال شكست متوسّل به امور غير انسانى و غير منطقى نمى شوند و به هنگام پيروزى اصول عدالت را درباره دشمن فراموش نمى كنند.

اين دستور آسمانى پس از پيروزى محمد (ص) بر نيرومندترين پايگاههاى دشمن يعنى مكه نازل گرديد: وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَ آنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ أَنْ تَعْتَدُوا (مائده- 2): «دشمنى با مردمى كه شما را از

ص: 324

زيارت مسجدالحرام بازداشتند نبايد موجب تعدى و تجاوز گردد».

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامينَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَ آنُ قَوْمٍ عَلى أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (مائده- 8): «اى، مؤمنان براى خدا قيام كنيد و بعدل و دادگواهى دهيد و دشمنى ها و كينه ها هرگز مانع اجراى عدال شما نگردد، عدالت كنيد كه به پرهيزكارى نزديكتر است، و پرهيزگار باشيد خدا به اعمال شما آگاه است».

جالب توجه اينكه اين دو آيه از سوره مائده است، و سوره مائده طبق نقل مفسران آخرين سوره اى است كه بر پيامبر نازل گرديد، يعنى در هنگامى كه مسلمانان در اوج قدرت و پيروزى بودند و تمام موانع را از سر راه خود برداشته بودند، و بنابراين امكان هر گونه تصفيه حساب و انتقامى از دشمنان خونخوار و سنگدل براى آنان ممكن بود، با اين حال چنين دستوراتى را مربوط به عدل و داد دريافت داشتند.

داستانى را كه آيه نخست به آن اشاره مى كند مربوط به سال «حديبيه» است كه دشمن مانع از اين شد كه مسلمانان مراسم زيارت خانه خدا را انجام دهند، يعنى مربوط به چندين سال قبل از نزول آيه.

با اين حال آنها مأمور به اجراى عدالت و تسلّط بر اعصاب خود و عدم پيروى از هواپرستيهاى عدالت كش شدند، و تاريخ مى گويد اين مأموريت را هم خوب اجرا نمودند.

به هنگامى كه ارتش اسلام آماده براى شركت در يكى از ميدانهاى جهاد مى شدند پيامبر، فرماندهان لشكر و سربازان را به اين جمله ها به وظائف خويش آشنا مى ساخت:

ص: 325

«... برويد به نام خدا، از او استمداد جوئيد و براى او طبق آئين پيامبر جهاد كنيد.»

اى مردم! هيچگاه گرد مكر و فريب نگرديد و در غنايم خيانت ننمائيد.

كشتگان دشمن را مورد هتك قرار ندهيد و چشم و گوش و ديگر اعضاى آنها را- آنسان كه در جاهليت معمول بود- قطع نكنيد.

پيرمردان و پيرزنان و كودكان را به قتل نرسانيد و متعرّض رهبانان كه در غارها و ديرها ساكنند نشويد.

هرگز درختان را از ريشه نزنيد مگر اينكه مجبور شويد.

نخلستان را مسوزانيد و در آب غرق نكنيد.

درختان ميوه را قطع ننمائيد و زراعتها را به آتش نكشيد ...

حيوانات حلال گوشت را جز براى قُوت خود از بين نبريد.

هرگز آبهاى دشمن را با زهر آلوده نسازيد.

و از حيله (و شبيخون زدن) بپرهيزيد».

همانطور كه مشاهده مى شود استفاده از هر وسيله غير انسانى را حتى در برابر خونخوارترين دشمنان ممنوع ساخته است، نه اجازه خرابكارى ميدهد، نه استفاده از طريق ناجوانمردى، و نه متعرض افراد بى دفاع شدن.

«سن هيلر» كه از مورخان مشهور معاصر است مى گويد: «پيامبر اسلام از حيث عقل و فهم و خداپرستى و رحم و انصاف بر تمام معاصران خود تفوق و برترى داشت، و حكومتى كه او بوجود آورد بر اساس فضايل انسانى خود استوار ساخته بود»(1)


1- تاريخ تمدن اسلام و عرب صفحه 126

ص: 326

شاگرد بزرگ مكتب پيامبر على (ع) به هنگام دادن دستورات جنگى به جنگجويان صفين نيز چنين مى گويد:

لاتُقاتلوهم حَتَّى يُبْدِئُوكُمْ ... فَاذا كَانَتْ الهَزِيِمَةُ بِاذنِ اللّهِ فَلاتَقْتُلوا مُدَبراً وَ لا تُصِبُوا مُعَوراً و لا تَجَهَّزوا عَلى جَريحٍ وَ لا تَهَيَّجُوا النِساءَ بِاذَى وَ انْ شَتَمْنَ اعْراضكم وَ سَبَبْنَ امَرائَكُم (1)

: «شما هرگز به جنگ دست نزنيد تا دشمن شروع كند (و شما به عنوان دفاع دست به اسلحه ببريد) ... هنگاميكه به فرمان الهى سپاه دشمن رو به هزيمت نهاد، فراريان را نكشيد، و افرادى كه تسليم شدند به قتل نرسانيد، متعرّض مجروحان نشويد و از آنها انتقام نگيريد.

هرگز زنان را آزار نكنيد اگر چه به شما بد و ناسزا گويند، و به امرا و پيشوايانتان دشنام دهند.»

در داستان فتح مكه ميخوانيم هنگاميكه يكى از فرماندهان سپاه اسلام شعارى داد كه نشانه آمادگى براى انتقام بود و گفت: اليوم يومَ المَلْحَمةِ، اليَومُ تُستحَلُ الحرمةُ، اليوم أَذَلَّ اللّهُ قريشاً: امروز روز جنگ و خونريزى و انتقام است، امروز شخصيتها و احترامات پايمال مى گردد، امروز خداوند قريش را خوار كرده است».

فوراً پيامبر دستور بركنارى او را صادر كرد و فرمود به جاى آن شعار چنين شعار دهند:

الْيَومُ يَوْمُ المَرْحَمَه ... الَيومُ اعَزَ اللّه قُرَيشا

: «امروز روز عفو و گذشت و بخشش است، امروز روز عزّت و سربلندى قريش است».

اجتناب و پرهيز او از وسائل غير انسانى و نادرست به اندازه اى بود كه حتى اگر مقدمات آن از طرف ديگران نيز فراهم شده بود، آن را برهم


1- نهج البلاغه بخش دوم فرمان 14

ص: 327

مى زد، هر چند به سود او بود، و مردم را به واقعيات آشنا مى ساخت.

مثلًا هنگامى كه «ابراهيم» فرزند پيامبر در زمان حيات او بدرود زندگى گفت و هم زمان آن آفتاب گرفت، و مردم اين را معجزه اى براى پيامبر تلقى كردند و گفتند:

گرفتن آفتاب به خاطر مرگ فرزند پيامبر بوده، فوراً به منبر رفت و فرمود:

«ايُّها النَّاسُ! انَّ الشَّمْسَ وَ القَمَرَ آيتانِ مِنْ آياتِ اللّهِ يَجْرِيانِ بِامِرِهِ مُطِيعانِ لَهُ، لا يَنْكَسِفانِ لِمِوُتِ احَدٍ وَ لالِحَياتِهِ، فَاذِا انكَسَفا او احَدُهُما صلواثمَّ نَزَلَ مِنَ المِنْبَرِ فَصَلّى بِالناس الكُسوف فَلَمَّا سَلَّمَ، قالَ يا عَلى قُمْ فَجَهِزْ ابِنْىِ!»(1): «اى مردم آفتاب و ماه دو نشانه از نشانه هاى خداوندند، به فرمان او حركت مى كنند و مطيع امر او هستند، نه براى مرگ كسى تاريك ميشوند و نه براى زندگى كسى، هنگاميكه كسوف و خسوف روى دهد نماز بخوانيد (و به ياد خدائى بيفتيد كه اينها همه مخلوق او و سر بر فرمان وى هستند، نه همچون آفتاب و ماه پرستان كه اين دو را مى پرستيدند).

سپس از منبر پايين آمد و فرمود: على، برخيز و مقدّمات دفن فرزندم را فراهم كن».

از عبارت اخير استفاده ميشود كه پيامبر پيش از اقدام به تجهيز و دفن فرزند، زمزمه ارتباط «كسوف» با «مرگ فرزند» را از مردم شنيد، براى اينكه اين فكر نادرست را در نطفه خفه كند به منبر برآمد و آن جمله هاى تاريخى را گفت.

مطمئناً اگر او دعوى نبوت را وسيله اى براى مقاصد شخصى قرار داده بود نه تنها نبايد با اين طرز فكر مبارزه كند بلكه بايد از آن حداكثر


1- بحارالانوار جلد ششم باب عدد اولادالنبى( ص)

ص: 328

استفاده را به سود خويش بنمايد.

***

7- ايمان آورندگان به او چه كسانى بودند؟

معمولًا افراد ناصالح اشخاصى مانند خود را به گرد خويش جذب مى كنند، اين قاعده گر چه دائمى و كلّى نيست، ولى غالباً چنين است.

مثل معروفى است كه مى گويند: «امام زاده را بايد از زوّارش شناخت»!.

افراد فاسد و سودجو و فرصت طلب هميشه در همين فكرند كه قطب هاى قدرت ناصالحى را بيابند، و به آنها امتياز بدهند و از آنها امتياز بگيرند و به مفاصد نامشروع خود برسند.

البته نمى توان انكار كرد كه ممكن است افراد ناصالح دور يك مركز قدرت صالح را بگيرند و بخواهند از وجود او به سوى خود استفاده كنند، و يا در پناه صلاح و پاكى آن قدرت، سرپوشى بر اعمال خلاف خود بگذراند، و به همين دليل وجود چنين افراد منافق و دو رو را هرگز نمى توان نقصى براى آن تشكيلات دانست.

ولى مهم اين است كه ببينيم نزديكان و خواص و محرم اسرار آن شخص چگونه افرادى هستند، اگر ديديم خاصّان و رازداران و معتمدان و بالاخره شاگردان ممتاز مكتب او، افرادى پاك و با ايمان و شايسته اند اين نشانه پاكى و درستى خود آن مبدأ است.

و اگر افراد كلّاش و فاسد و قلّابى و نادرست بودند حتماً در خود مبدأ اشكالاتى وجود دارد.

اكنون به خاصّان و رازداران و شاگردان اصلى مكتب پيامبر اسلام

ص: 329

(ص) مى نگريم، افرادى همچون على بن ابى طالب (ع) را مى بينيم، و در طبقات بعد كسانى همچون سلمان و ابوذر و مقداد را مشاهده مى كنيم.

در ميان ياران خاص او كسانى بودند كه از نظر موقعيت اجتماعى و جنبه هاى مادى و صورى در سطوح كاملًا پائين تر قرار داشتند، ولى پيامبر به خاطر امتيازات معنوى، آنها را بر ديگران مقدم مى داشت.

اتفاقاً همين موضوع موجب اعتراض سخت مخالفان گرديد، عده اى از شخصيتهاى مخالفان مانند «عينية بن حصين» و «اقرع بن حابس» و امثال آنها نزد او آمدند در حالى كه افرادى همچون «سلمان» و «صهيب» و «ابوذر» و «عمار» و «خباب» و امثال آنها از تهيدستان ياران پيامبر نزد او بودند.

هنگامى كه چشمشان به اين صحنه افتاد با غرور و نخوت خاصى گفتند: لو نحيت عنار روائح صنانهم ... جلسنا نحن اليك و اخذناعنك، فلا يمنعنا من الدخول اليك الاهؤلاء!: «اگر بوى زننده و نامطلوب اينها را از ما دور مى ساختى ما نزد تو مى نشستيم، و از تعليمات تو مى گرفتيم (و بكار مى بستيم) تنها مانع آمد و شد ما نزد تو اينها هستند»! ...

همين جا بود كه آيه شريفه: «وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِ (سوره كهف- 28) نازل گرديد.

اين آيه مسير پيامبر را كاملًا روشن ساخت، و تأكيد كرد كه تحت تأثير سخنان غرورآميز و نخوت بار اين از خود راضيها كه به مردان خدا با نظر تحقير و توهين مى نگرند، واقع نشود، و ياران خود را از ميان «پاكيزه خويان كهن جامعه و پرهيزكار» انتخاب كند، نه «سپيد جامه هاى دل سيه»!.

ص: 330

روح حق طلبى و انسانى خاصى كه بر اين آيه سايه افكنده است كاملًا آشكار و روشن است، اگر پيامبر مرد حق و حقيقت نبود، نبايد آن افراد صاحب نفوذ و ثروتمند را به اين آسانى- به خاطر حمايت از جمعى تهيدست پاكدل- از خود برنجاند و طرد كند.

در آيه اى كه بعد از اين آيه نازل شده قرآن در برابر اينگونه افراد و اينگونه تقاضاها دست به تهديد كوبنده اى مى زند و مى گويد: وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمينَ نارًا أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها (كهف- 29): «بگو اين آئين حقى است از طرف خدا هر كس ميخواهد ايمان بياورد و هر كس نمى خواهد نياورد، ما براى ستمگران آتشى فراهم ساخته ايم كه همچون خيمه از هر سو آنها را احاطه ميكند»!.

اين بيان صريح و قاطع به خوبى اثبات مى نمايد كه تا چه اندازه اسلام براى آن دسته از پاكدلان تى دست احترام قائل بوده و به عكس تا چه حد در برابر آن ثروتمندان آلوده مقاومت بخرج ميداده است.

اين بود نمونه كسانى كه به او ايمان آورده بودند و از طرف وى حمايت مى شدند.

***

8- ايمان و فداكارى او در راه هدفش

استقامت و پافشارى مدّعى نبوت و عدم انحراف و تذبذب در عقيده، و از خود گذشتگى و فداكارى او در راه هدفش، يكى ديگر از نشانه هاى صدق گفتار اوست.

البته اين قرينه مانند بسيارى از قرائن ديگر اگر تنها فرض شود، ممكن است مورد گفتگو قرار گيرد و هميشه جنبه قطعى

ص: 331

نداشته باشد.

ولى هنگامى كه اين قرينه بر ساير قرائن ضميمه شود به خوبى مقصود را اثبات مى كند.

در هيچ يك از تواريخ ديده نشده كه پيامبر اسلام در جائى عقب نشينى كرده باشد يا از ميدان جهاد فرار كند، حتى در ميدان احد كه كار به منتهى درجه وخامت رسيد و اغلب افراد يا همه جز على «ع» از ميدان خارج شدند به گوشه اى پناه بردند، پيامبر (ص) در ميدان ايستاد و با اينكه جراحات پيشانى و دندان، او را به شدت آزار ميداد و ظاهراً هيچ اميدى به نجات او نمود ايستادگى نمود.

هجرت از مكه هرگز به معنى خالى كردن ميدان نبود، بلكه براى استفاده از يك تاكتيك عاليتر انجام شد، به همين دليل مخالفان هرگز راضى به اين هجرت نبودند، و اصولًا تمام حوادث «ليلة المبيت» به خاطر جلوگيرى از هجرت پيامبر بود، زيرا ميدانستند اگر پيامبر به مدينه برود اسلام با سرعت گسترش مى يابد و كسى نمى تواند به اين سادگى بر محمد (ص) دست يابد.

مورّخان شرق و غرب از ايستادگى عجيب محمد (ص) در جبهه حوادث و روبرو شدن او با آن همه مشكلات كه از يك انسان عادى ساخته نيست، ستايش بسيار كرده اند.

گوستاولوبون مى نويسد: «از هيچ خطرى فرار نمى كرد و در عين حال خود را بدون جهت هم به خطر نمى انداخت»(1) خونسردى او در برابر بزرگترين خطرها به حدّى بود كه در ميدان


1- تمدن اسلام و عرب صفحه 119

ص: 332

احد هنگامى كه خون، صورتش را فراگرفته بود، با تأسف فرمود: كَيْفَ يُفْلَحُ قَوْمٌ خَضَبُوا نَبيَّهُم وَ هُوَ يَدْعُوا الى رَبِّهِمْ (1): «چگونه جمعيتى كه چهره پيامبر خود را به خون آلودند سعادتمند مى شوند در حالى كه او (كارى جز اين نداشته كه) آنها را به سوى پروردگارشان دعوت مى كند.

***

9- عدم سازش با انحرافات محيط

يكى ديگرى از مدارك شناسائى پيامبران راستين از غير آنها، مطالعه در چگونگى برخورد آنان با انحرافات فكرى و عملى است كه احيان دامنگير توده ها در محيطهاى گوناگون مى شود.

اين مسئله جاى انكار نمى تواند باشد كه گاهى افكار عمومى در يك محيط گرفتار اشتباه يا انحراف مى گردد، و يا دانسته به راهى بر خلاف حق گام مى نهد، جهت گيرى پيامبران راستين و دروغين در برابر اينگونه مسائل كاملًا مختلف است.

مدّعيان دروغين چون مقيّد و پاى بند اصول خاصى كه نتوانند از آن دورى جويند نيستند، خود را به خواسته هاى اكثريت كه موجب برخوردارى از حمايت آنان خواهد شد تطبيق ميدهند.

آنها ميخواهند پيشرفت كنند و به اهداف شخصى خود برسند، خواه اين پيشرفت از طرق اصولى باشد، يا غير آن.

و از آنجا كه همآهنگى با اين گونه انحرافات غالباً احساسات


1- اين حديث در بسيارى از كتب حديث اسلامى از جمله صحيح بخارى ج 5 ص 127 و محجة البيضاء ج 4 ص 121 نقل شده است.

ص: 333

منحرفان را به نفع مدّعيان برمى انگيزد و ممكن است رنگ احترام به افكار و خواسته هاى عمومى را نيز به آن بزنند، اين مدّعيان ترجيح ميدهند كه هر گونه اصولى را فداى جلب رضاى عوام كنند و به اصطلاح بر طبق مسير آب حركت نمايند. 0

ولى «پيامبران راستين» هرگز نمى توانند چنين باشند، چه اينكه آنها تابع اصول و مقررات الهى خاصى هستند كه عدول از آنها ممكن نيست. لذا بسيار مى شود كه در جهتى مخالف جهت افكار يا تمايلات عمومى كه گرفتار انحرافاتى شده است گام مى نهند، و مسلماً در آغاز كار دشواريهاى فراوانى خواهند داشت و با عكس العملهاى شديدى روبرو مى شوند.

اينجاست كه بايد در چنين مواردى به قيمت خصومت توده مردم، و گلاويز شدن با افكار عمومى، و شنا كردن بر خلاف مسير آب، راه خود را با هزار زحمت به سوى هدف باز كنند و مسير افكار را تصحيح نمايند.

به عبارت ديگر آنها در حفظ اصول مقدّسى كه آورده اند هرگز انعطافى نشان نمى دهند و از آن منحرف نمى گردند، در حالى كه مدّعيان دروغين چنين نيستند، و از هر نظر قابل انعطافند و آزادى عمل دارند زيرا به اصولى پاى بند نمى باشند.

***

اكنون كمى به تطبيق اين اصل كلى و وضع زندگى پيامبر اسلام بپردازيم:

ما مى بينيم مبارزه با بت پرستى در رأس تمام مبارزات او بود، او هرگز در اين باره نعطافى نشان نداد، و در حالى كه با يهود و نصارى كه داراى شريعت و آئين آسمانى بودند حاضر به همزيستى مسالمت آميز شد،

ص: 334

و آنها را در صورت عدم قبول اسلام با شرائط خاصى به عنوان يك اقليت محترم مى پذيرفت، هرگز با مشركان كه اكثريت قريب به اتفاق آن محيط را تشكيل ميدادند چنين معامله اى نكرد و روى خوشى نشان نداد، و براى كوبيدن افكار منحط و غلط بت پرستان خرافى لحظه اى آرام نگرفت.

درست فكر كنيد: «در محيطى كه بت پرستى از در و ديوار آن مى بارد و هيچ گونه آمادگى براى توحيد احساس نمى شود، در محيطى كه مقدّس ترين مراكز عبادت آنها (كعبه) به صورت بتخانه مجلّلى درآمده، و خود او هم از طايفه اى است كه پاسداران بتخانه محسوب ميشوند (طايفه قريش) مبارزه با بت و بت پرستى چه كار مشكل و طاقت فرسائى است؟!.

اين مبارزه براى او بسيار گران تمام شد و براى اين كار دشمنى تمام سران مكه و شخصيتها و اقوام و بستگان خود را خريد و بارها جان خود را به خطر انداخت، ولى دست بردار نبود، و بالاخره همه را روشن ساخت.

دشمنان او- با امكانات وسيعى كه داشتند- حاضر به دادن همه گونه امتياز در برابر صرف نظر كردن از اين مبارزه شدند، ولى او نپذيرفت.

جمعى از سران مكه و بزرگان مشركان مانند عتبه، شيپه ابوسفيان و ليدبن مغيره، ابوجهل، عاص بن وائل، نضر بن حارث، و عدّه اى ديگر كنار كعبه جمع شدند و دنبال پيامبر فرستاند، و هنگاميكه آن حضرت آمد روى به سوى او كرده گفتند:

انّا دعوناك لنعذر اليك، فلانعلم احداً ادخل على قومه ما ادخلت على قومك،

شتمت الالهة! و عبت الدين! و سفهت الاحلام و فرقت الجماعة فان كنت جئت بهذا التطلب ما لا اعطيناك

و ان كنت تطلب الشرف سودناك

ص: 335

و ان كانت علة غلبت عليك طلبنالك الاطباء

قال: ليس شى ء من ذلك بل بعثنى الله اليكم رسولا و انزل كتاباً(1)

«ما از تو دعوت كرده ايم كه به تو اتمام حجت كنيم!

ما احدى را سراغ نداريم كه اين بلا را كه تو به سر قوم و ملت خود آورده اى آورده باشد!

به خدايان (بتها) ناسزا گفته اى،

بر آئين ما عيب گرفته اى،

صاحبان مغزهاى متفكر ما را سفيه و نادان خوانده اى،

و در ميان جمعيت تفرقه افكنده اى!.

اگر هدفت از اين كار مال و ثروتى باشد در اختيار تو مى گذاريم، اگر طالب مقام و شخصيتى هستى به تو رياست ميدهيم،

و اگر بيمارى بر تو چيره شده (و ناراحتى روحى دارى) از اطباء براى درمان تو دعوت مى كنيم»!

پيامبر (با خونسردى آميخته با صراحت و قاطعيت) گفت:

«هيچ يك از اينها نيست. بلكه خداوند يگانه يكتا (اللّه) مرا به عنوان رسول به نزد شما فرستاده و كتابى نيز بر من نازل كرده است».

مسئله بت پرستى تنها مسئله اى نبود كه مورد توجه توده ها بود، و او با آن مبارزه كرد.

مسئله رباخوارى كه اسلام تا آن حد آن را كوبيده كه در سر حد جنگ با خدا (حرب من اللّه) قرار داده است از رايج ترين كارهاى مكّيان بود، و


1- مجمع البيان جلد 6 صفحه 439( در تفسير سوره اسراء)

ص: 336

اصولًا قسمت مهمى از زندگى اشراف و سرجنبانهاى مكه روى رباخوارى مى گرديد بطوريكه «مكه» در آن زمان شهر رباخواران بود:

موضوع «تحقير مقام زن» و پايمال ساختن انواع حقوق اجتماعى او، و حتى سلب حق حيات از دختران، و انواع خرافات و موهوماتى كه به صورت يك بيمارى همه گير درآمده بود، همه مسائلى بودند كه مبارزه با آنها حركت در جهت مخالف آب بود.

ولى پيامبر بى اعتنا به افكار انحرافى محيط و تمايلات اكثريت قريب به اتفاق، باتمام اينها تا سر حد پيروزى مبارزه كرد و تمام مشكلات آن را هم تحمل نمود، و نتيجه درخشانى هم گرفت.

بد نيست نمونه اى از كار مدّعيان دروغين را هم در اينجا بررسى كنيم و با يكديگر مقايسه نمائيم.

ميدانيم بهائيگرى در عصرى پيدا شد كه گرايش به بى بند و بارى اخلاقى و فرار از مسئوليتهاى اجتماعى و ... در آن عصر در ميان قشرهائى كاملًا به چشم ميخورد و كاروان آن از غرب به شرق مى آمد.

بوجود آورندگان اين مسلك روى فرصت طلبى خاصى كه داشتند اين معنى را كاملًا احساس نموده، و براى جلب توجه جمعى خود را با آن تطبيق دادند و احكامى صادر كردند كه نمونه آن را در زير ملاحظه مى كنيد:

1- الغاى مجازاتهاى شديد مربوط به اعمال منافى عفّت و قائل شدن به يك جريمه مالى كاملًا خفيف!

2- لزوم گذاشتن زلف (و اگر امروز بودند حتماً به سبك هيپى ها!)

3- جواز استخدام دوشيزگان براى خدمت!

4- جواز رباخوارى!

ص: 337

5- جواز استعمال ظروف طلا و نقره!

6- جواز استماع انواع موسيقى!

7- تبديل نماز و روزه اسلامى به يك مراسم بسيار ساده و سبك!

8- نهى شديد از دخول در سياست!!

9- نهى از نماز جماعت! (مگر در نماز اموات!)

10- عدم لزوم وضو و تيمم با آن مراسم اسلامى و تبديل آن به مراسم ساده و احياناً مضحك مانند استفاده از ذكر مخصوصى به جاى آب! و احكام ديگرى از اين قماش (1)

***

10- سرعت تأثير در افكار مردم بيدار

سرعت تأثير و دوام اثر در افكار صاحبدلان و قشرهاى فهميده يكى ديگر از نشانه هاى واقعيت يك دعوت است.

چرا؟

زيرا چنين تأثيرى هنگامى ممكن است كه پايه دعوت روى فطريات و واقعيت زندگى، و منطبق با قوانين آفرينش كه حاكم بر زندگى اجتماعى بشر است باشد.

يك قانون غير فطرى و ناسازگار با سازمان روحى، و ارگانيسم جسمى انسان، كم اثر و بر فرض تأثير كم دوام و ناپايدار است.

به عبارت ديگر: «قوانين تشريعى» همواره بايد مكمّل «قوانين تكوينى» باشد و رمز پايدارى و بقاى آن در همين است.


1- گنجينه حدود و احكام در ابواب مختلف

ص: 338

فى المثل پايه زندگى انسان كه از فطرت او الهام مى گيرد بر اساس ارتباط افراد، استحكام پيوندهاى اجتماعى تشكيل زندگى خانوادگى و روابط دسته جمعى است.

بنابراين اگر آئينى دعوت به سوى رهبانيت، و انزواطلبى، و ترك دنيا نمود (آنچنان كه در ميان ديرنشينان مسيحى، و يا ترك ازدواج آنچنان كه در ميان كشيشان كاتوليك رايج است) مطمئناً دوامى نخواهد داشت، همانطور كه امروز مى بينيم جز قالب بى روحى از اين مراسم باقى نمانده.

سرّ اين موضوع روشن است، انسان همواره به سوى امورى كشانيده مى شود كه فطرت او اقتضا مى كند نه امورى بر ضد فطرت، و يا مخالف عقل و خرد.

ممكن است در اينجا كسانى ايراد كنند كه ما امروز مسلكهاى نادرستى را سراغ داريم كه صدها ميليون نفر را به سوى خود جذب كرده و بطور فعالى از آن دفاع مى كنند، آيا كمونيسم از اين قبيل نيست؟

ولى توجه به يك نكته مى تواند جوابگوى اينگونه سئوالات باشد، و آن اينكه پيروزى نسبى اين قبيل مسلكها نه به خاطر اصالت همه جانبه آنهاست، بلكه به خاطر آميختن اصول نادرست، با تزهائى همچون مبارزه با استعمار انسانها، اختلاف طبقاتى، بردگى افراد و ملل به دست افراد و ملل ديگر مى باشد، و در واقع رمز موفقيت آنها در همين قسمت نهفته است، نه در اصول ديگر.

بنابراين سر پيروزى و پيشرفت يك آئين، يا مسلك، همواره مرتبط با يك امر واقعى و به عبارت ديگر نقطه يا نقاط قوت آن است.

ص: 339

اما پيشرفت سريع اسلام چيزى نيست كه بر كسى مخفى باشد، و جالب اينكه پيدايش آئينى از يك سرزمين عقب مانده نيمه وحشى، با توجه به وسائل كند ارتباطى آن روز، و نفوذ عميق و گسترده آن در سراسر جهان متمدن هنوز به صورت يك معما براى مورّخان بزرگ غربى باقى مانده است.

نويسندگان كتاب «تمدّن غرب و مبانى آن در شرق» كه سه تن از دانشمندان معروف آمريكائى هستند هنگاميكه به فصل مربوط به «پيدايش و گسترش اسلام» مى رسند صريحاً اعتراف مى كنند: «با تمام كوششهائى كه براى شناخت پيشرفت سريع اسلام در جهان شده، تا آنجا كه در مدتى كمتر از يك قرن توانست بر قسمت عمده جهان متمدن آن روز سايه بيفكند، و على رغم تفسيرها و تجزيه و تحليلهائى كه در اين قسمت از تاريخ به عمل آمده هنوز اين مسئله به صورت معمائى باقى است!

كتابى كه دانشمند اروپائى و اكسياواگليرى تحت عنوان و «پيشرفت سريع اسلام» نگاشته شاهد ديگرى براى توجه عميق مورخان و جامعه شناسان غرب به امتياز سرعت تأثير آئين محمد (ص) در محيط خود و در جهان آن روز و سپس در دنياى امروز است.

مخصوصاً مطالعه اين قسمت از تاريخ اسلام را بايد با توجه به وضع مردم حجاز، و فقدان سواد، وجود تعصبهاى كشنده و لجاجت شديد كه از خصايص اقوام نادان و عقب افتاده است، انجام داد.

بايد توجه داشت كه شانس پيشرفت يك انقلاب اصلاحى در چهارچوب وحدت فكرى و عقيدتى و اجتماعى در ميان چنين مردمى بسيار كم است زيرا:

ص: 340

اولًا- در چنين محيطها، و در ميان چنين افراد، اختلافات بسيار زياد و ريشه دار است، زيرا هر مسئله جزئى كه تصادم مختصرى با منافع آنها داشته باشد منجر به برخوردهاى شديد، و وحشتناك مى شود، و بنابراين طرح وحدت با موانع قوى مواجه خواهد بود.

ثانياً- «گذشت» آنها به نسبت كمى رشد اجتماعى و فكرى آنها بسيار كم، و كوچكترين مسائل تا مدتى طولانى در روح آنها پايدار ميماند، اصولًا مسئله اى كوچك براى آنها وجود ندارد، و هر امر جزئى در نظرشان كلى و مهم است و به همين دليل كينه جو و كينه توزند.

ثالثاً- به همان اندازه كه سطح افكار آنان پائين است، و منطقشان ضعيف، حكومت عادات و تقاليد بر آنها فوق العاده قوى و ديرپاست، و به همين جهت شكستن عادات آنها كار بسيار مشكلى محسوب مى شود.

اقوام جاهليت نمونه بارزى از اين نوع مردم بودند و هزاران پرونده اختلاف ميان آنها وجود داشت كه هر يك از آنها كافى بود آتش جنگى را ساليان دراز شعله ور نگاه دارد.

ولى پيامبر آمد و تمام اين پرورنده ها را به طرز ماهرانه اى سوزانيد، دلها را از كينه ها با آب تعليمات حيات بخش خود شستشو داد، و سازمان فكرى و اجتماعى و اخلاقى آنها را به كلى دگرگون ساخت و آنها را به صورت مبلّغان ورزيده و داعيان آئين جديد براى روشن كردن جهان تاريك آن روز به همه جا فرستاد، از تاريكى نور آفريد، و از مرگ زندگى، و از پراكندگى و نفاق و جهل، اتحاد و برادرى و دانش.

***

البته اعتراف مى كنم كه شرح هر يك از اين قرائن دهگانه نيازمند

ص: 341

به ذكر شواهد مستند تاريخى فراوان است كه از عهده «بخشى از يك كتاب» بيرون مى باشد.

اما گمان ميكنيم با در نظر گرفتن اشاراتى كه در همين بحث كوتاه شد بتوان دريچه اى بسوى اين طرز استدلال براى شناخت پيامبران راستين از دروغين مخصوصاً براى شناسائى پيامبر بزرگ اسلام (ص) گشود.

***

راه سوم

براى شناسائى پيامبر اسلام گاهى راه ديگرى نيز به راههاى فوق افزوده مى شود، و آن از طريق بررسى بشاراتى است كه در كتب انبياى پيشين آمده است.

ولى چون در اين زمينه در كتابهائى مانند «انيس الاعلام» و «الهدى» و «بشارات عهدين» به قدر كافى بحث شده، از بسط سخن در اين باره خوددارى نموده و خوانندگان گرامى را به كتابهاى فوق ارجاع ميدهيم.

ص: 342

قسمتى از كتابهائى كه هنگام نوشتن اين كتاب مورد استفاده قرار گرفته

1- تفسير مجمع البيان

2- تفسير آلاءالرحمن

3- تفسيرالبيان

4- تفسير على بن ابراهيم قمى

5- اعجاز قرآن (رافعى)

6- اعجاز قرآن از نظر علوم روز (يداللّه نيازمند شيرازى)

7- مفردات غرائب القرآن

8- تاريخ علوم (پيرو روسو)

9- تاريخ تمدن اسلام و عرب (گوستاولوبون)

10- تاريخ تمدن (جرجى زيدان)

11- نجوم بى تلسكوپ

12- الهيئة و الاسلام

13- قاموس كتاب مقدس

14- تمدّن غرب و مبانى آن در شرق

ص: 343

15- فرهنگنامه (دائرةالمعارف)

16- محجةالبيضاء

17- بحارالانوار

18- صحيح بخارى

19- دانشمندان بزرگ جهان علم

20- دانستنيهاى جهان علم

و كتابهاى ديگر

ص: 344

ساير آثار مؤلف

1- فيلسوف نماها چاپ هشتم

2- آفريدگار جهان چاپ چهارم

3- خدا را چگونه بشناسيم چاپ دوم

4- رهبران بزرگ چاپ دوم

5- آئين ما چاپ دوم

6- حلوه حق چاپ چهارم

7- آخرين فرضيه هاى تكامل چاپ دوم

8- رساله مقدمه وحى چاپ چهارم

9- بحثى درباره ماترياليسم و كمونيسم چاپ دوم

10- نماز مكتب عالى تربيت چاپ دوم

11- ترجمه تفسيرالميزان- جلد اول چاپ دوم

12- ترجمه تفسيرالميزان- جلد دوم چاپ دوم

13- القواعد الفقهيه جلد اول چاپ اول

14- القواعد الفقهيه جلد دوم چاپ اول

15- همه ميخواهند بدانند چاپ دوم

16- اسرار عقب ماندگى شرق چاپ اول

17- مسئله اى به نام عود ارواح و ارتباط با ارواح چاپ اول

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109